تجاذب

معنی کلمه تجاذب در لغت نامه دهخدا

تجاذب. [ ت َ ذُ ] ( ع مص ) از یکدیگر درکشیدن. ( زوزنی ). کشیده شدن و برگردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || با هم کشیدن و تنازع نمودن. ( منتهی الارب ). تنازع. ( اقرب الموارد ). تجاذب الرجلان الشی حولاه ُ عن موضعه و تنازعا فیه. ( قطرالمحیط ). جذب کردن و کشیدن همدیگر. ( فرهنگ نظام ).

معنی کلمه تجاذب در فرهنگ معین

(تَ ذُ ) [ ع . ] (مص ل . ) کشیده شدن از دو سر.

معنی کلمه تجاذب در فرهنگ عمید

از یکدیگر جذب کردن، یکدیگر را کشیدن، هر کدام به سوی خود کشیدن.

معنی کلمه تجاذب در فرهنگ فارسی

۱-( مصدر )از دو سو کشیدناز هم در کشیدن. ۲- ( اسم ) کشش :(( ما بین محب و محبوب تجاذبی است . ) ) جمع : تجاذبات .

معنی کلمه تجاذب در ویکی واژه

کشیده شدن از دو

جملاتی از کاربرد کلمه تجاذب

و در رسوم این فضائل گفته اند که: حکمت آنست که معرفت هر چه سمت وجود دارد حاصل شود. و چون موجودات یا الهی است یا انسانی پس حکمت دو نوع بود: یکی دانستنی و دیگر کردنی، یعنی نظری و عملی، و شجاعت آنست که نفس غضبی نفس ناطقه را انقیاد نماید، تا در امور هولناک مضطرب نشود و اقدام بر حسب رای کند، تا هم فعلی که کند جمیل بود و هم صبری که نماید محمود باشد؛ و عفت آنست که شهوت مطیع نفس ناطقه باشد، تا تصرفات او به حسب اقتضای رای بود و اثر حریت درو ظاهر شود و از تعبد هوای نفس و استخدام لذات فارغ ماند؛ و عدالت آنست که این همه قوتها با یکدیگر اتفاق کنند و قوت ممیزه را امتثال نمایند، تا اختلاف هواها و تجاذب قوتها صاحبش را در ورطه حیرت نیفگند و اثر انصاف و انتصاف درو ظاهر شود، والله اعلم.
و بر عاقل واجب بود استعمال عدالت کلی بر آن وجه که، اول در نفس خود بکار دارد، و آن به تعدیل قوی و تکمیل ملکات باشدگفتیم، چه اگر به عدالت تعدیل قوی نکند شهوت او را باعث شود چنانکه بر امری ملایم طبیعت خویش، و غضب بر امری مخالف آن، تا به دواعی مختلف طالب اصناف شهوات و انواع کرامات گردد، و از اضطراب و انقلاب این احوال و تجاذب قوی اجناس شر و ضرر حادث شود؛ و حال همین بود هر کجا کثرتی فرض کنند بی رئیسی قاهر که آن را منظوم گرداند و به یمن وحدت که ظل إله است ثبات و قوام دهد.