اشمام

معنی کلمه اشمام در لغت نامه دهخدا

اشمام. [ اِ ] ( ع مص ) بوییدن. ( منتهی الارب ). چیز خوشبوی را بوییدن. ( از اقرب الموارد ) ( غیاث ). || بویانیدن. ( منتهی الارب )( تاج المصادر ) ( مجمل اللغة ) ( غیاث ). || سراستیخ رفتن و بچپ و راست برگشتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گذشتن در حال سر بلند کردن. ( از اقرب الموارد ). سر را بلند کرده رفتن. سر برداشتن در رفتار. گذشتن در حال سرافرازی و تکبر. ( از تاج العروس ). || اندک بریدن حجام و خافضه ختان و بظر را یقال : اشم الحجام الختان ؛ اذا اخذ منهما قلیلاً. ( منتهی الارب ). || نزدیک شدن ریح به نقا: ریاح اسفت بالنقا و اشمت. ( از اقرب الموارد ). || عدول کردن از چیزی. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). || اشمام حرف ؛ در تداول قراء و نحویان عبارت ازاشاره کردن به حرکت است بی آنکه آوازی برآید. و بهمین سبب در شعر به وزن خلل نرساند. ( از اقرب الموارد ).اشمام حرف ؛ ساکن کردن آن با به هم آوردن لبها بدان سان که جز بمشافهه کس درنیابد و گفته آن را درک نکند. ( مجمل اللغة ). و در دیگر کتب لغت آورده اند: حرکت خفیه از ضمه یا کسره به حرف دادن بطوری که شنیده نشودو تنها از حرکت لب دانسته آید. غنچه کردن لب و آن وقتی است که حرف موقوف علیه مضموم باشد. حرف ساکن را بوی ضمه یا کسر دادن بطرزی که شنیده نشود و حرکت لب دیده شود. تخفیف دادن حرف را چنانکه شنیده نشود. و جرجانی آرد: آماده کردن لبها برای تلفظ کردن ضمه است لیکن ضمه بتلفظ درنمی آید بدین منظور که ضمه ماقبل آن یا ضمه حرف موقوف علیه را بفهمانند و پیداست که شخص کور آن را درک نمی کند. ( از تعریفات ). بویانیدن حرف را ضمه یا کسره به روشی که شنیده نشود و در صحاح آمده است بویانیدن ضمه یا کسره بحرف است و هو اقل من روم الحرکة لانه لایسمع و انما یتبین بحرکة الشفة و لایعتد بها حرکة لضعفها و الحرف الذی فیه الاشمام ساکن او کالساکن و لایکسر وزناً. ( از منتهی الارب ) ( تاج العروس ). در نزد قاریان و نحویان عبارت از اشاره بحرکت است بی آنکه آواز برآید و بقولی قرار دادن دو لب بر وضع و صورت طبیعی آن است و هر دو قول یکی است. و اشمام بضم اختصاص دارد خواه حرکت اعراب و خواه بناء بود در صورتی که لازم باشد و به این معنی از اقسام وقف است چنانکه در اتقان آمده است ، اما اشمام بمعنی این که کسره را به ضمه مایل کنند چنان است که یای ساکن پس از واو را اندکی به ضمه میل دهند ازین رو که یاء تابع حرکت ماقبل خود باشد و نحویان و قاریان این گونه را در کلمه هایی نظیر «قیل » و «بیع» بکار برند. و برخی گفته اند اشمام در کلمه هایی چون «قیل » و «بیع» همچون اشمام در حالت وقف است ، یعنی برهم نهادن دو لب با کسره خالص فاءالفعل. و این اختلاف در نزد دو گروه مشهور است. و بقولی اشمام آن است که پس از یای ساکن ضمه خالص تلفظ کنند و این رأی غیرمشهور است و غرض از اشمام در کلمه هایی چون «قیل » و «بیع» اجازه دادن به این است که اصل ضمه در اوایل این حروف است. چنین است در فوائد الضیائیة در مبحث فعل مجهول. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و در محکم آمده است : اشمام روم حرف ساکن به حرکتی خفی است که بدان پروا نشود و وزن را درهم نشکند چنانکه سیبویه هنگامی که این شعر را انشاد کرد:

معنی کلمه اشمام در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - بویانیدن . ۲ - بو کردن .

معنی کلمه اشمام در فرهنگ عمید

۱. بوییدن، بوییدن چیزی، بو کردن.
۲. بو بردن.
۳. بویانیدن.
۴. (ادبی ) با لب اشاره کردن به حرکت حرفی بدون آنکه صوت شنیده شود.

معنی کلمه اشمام در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اشاره کردن به حرکت ضمّه یا کسره بدون برآمدن آواز آن را اِشمام گویند. عنوان یاد شده به مناسبت در باب صلات به کار رفته است.
اشاره کردن به حرکت ضمّه یا کسره بدون برآمدن آواز آن را اِشمام گویند.
ترک اشمام در اذان و اقامه
همچنان که ترک اعراب آخر هر فصل از اذان و اقامه مستحب است، ترک اشمام آن نیز ـ که نوعی شائبه اعراب در آن است ـ بنا به تصریح برخی مستحب است.

معنی کلمه اشمام در ویکی واژه

بویانیدن.
بو کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه اشمام

ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ این آیت در شأن مردی فرو آمد نام وی ابو معمر الفهری، او را ذو القلبین میگفتند از بهر آن که دعوی میکرد که: فی صدری قلبان، اعقل بهما افضل مما یعقل محمّد بقلبه. گفت در بر و سینه من دو دل نهاده‌اند تا دانش و دریافت من بیش از دریافت محمد باشد. روز بدر چون هزیمت بر مشرکان افتاد، بو سفیان او را دید یک تا نعلین در دست و یک تا در پای بهزیمت میشد، بو سفیان گفت: یا ابا معمر این چه حالست که نعلین تایی در دست داری و تایی در پای؟ گفت: من خود ندانسته‌ام که چه میکنم پنداشتم نعلین در پای دارم. بو سفیان گفت: اگر ترا بدو دل دریافت بودی این حال بر تو پوشیده نگشتی. زهری گفت و مقاتل، که این مثلی است که ربّ العالمین زد در حقّ کسی که زن خویش را ظهار کند گوید. «انت علیّ کظهر امی» و پسر خوانده که نسبت و اغیر پدر کند. میگوید چنانک مردی را دو دل نتواند بود زن مظاهر مادر وی نتواند بود، تا او را دو مادر بود، و نه یک فرزند را بدو پدر نسبت کنند تا او را دو پدر بود، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ طلاق اهل جاهلیّت این بود که با زن خویش میگفتند: «انت علیّ کظهر امّی»، چون اسلام آمد و شریعت راست، رب العالمین، آن را کفّارت و تحله پدید کرد و شرع آن را ظهار نام نهاد. و معنی آنست که ما جعل نساءکم اللائی تظاهرون منهنّ فی التّحریم کامّهاتکم و لکنّه منکر و زور، و فیه کفارة نذکرها فی سورة المجادلة ان شاء اللَّه. قرأ ابو عمرو و ابو جعفر و ورش عن نافع «اللائی» هاهنا و فی سورة المجادلة باشمام الیاء غیر مهموز. و قرأ ابن کثیر و یعقوب عن نافع بهمزة مختلسة بغیر یاء و قرأ الباقون، و هم اهل الکوفة و الشّام، بالمدّ و الهمز و اثبات الیاء و کلّها لغات معروفة. «تظاهرون» بفتح التّاء و الهاء و تشدید الظّاء قراءة ابن عامر و بفتح التّاء و الهاء و تخفیف الظّاء قراءة حمزة و الکسائی و بضم التّاء و تخفیف الظّاء و کسر الهاء قراءة عاصم، و قرأ اهل الحجاز و البصرة تظهرون بفتح التاء و تشدید الظّاء و الهاء بغیر الف، و الکلّ بمعنی واحد یقال ظاهر من امرأته و تظاهر و اظاهر و اظهر، اذا قال لها انت علیّ کظهر امّی.
«صراط» بصاد خالص و سین خالص و باشمام سین و بزای خالص و باشمام زای همه قرانست و لغت عرب. یعقوب بسین خالص خواند، و حمزه باشمام زای و باقی بصاد خالص، و قرءات معروف همین اند، و اصل سین است که استراط گذر کردن است و مسترط و سراط راه گذر و المستقیم هو الصّواب من کل قول و فعل و الطّریق المستقیم هو القائم الذی لا عوج فیه و لا یعوج بصاحبه حتّی یهجم به علی اللَّه فیدخله جنّته.
و قرأ ابو جعفر بالادغام من غیر اشمام لخفّته فی اللفظ و موافقته لخطّ المصحف، «وَ إِنَّا لَهُ لَناصِحُونَ» فی الرّحمة و البرّ و الشّفقة، النصح: طلب الصّلاح و اصلاح العمل و النّاصح: الخیّاط. پسران یعقوب پیش پدر آمدند و دست وی را بوسه دادند و تواضع کردند، گفتند ای پدر چرا در کار یوسف بر ما ایمن نه ای؟! و چرا ترسی و او را با ما بصحرا نفرستی؟ چنین برادری خوب روی بود ما را دوازده ساله شده و هرگز از پیش پدر بیرون نیامده، و با مردم نه نشسته، فردا چون بزرگ شود، در میان مردم مستوحش بود و بد دل، او را با ما بصحرا فرست تا بچراگاه آید و بازی کند و به تنزّه و تفرّج نشاط گیرد و با مردم بستاخ شود و ما او را نگه بان‌ و دوست دار و بر وی مشفق و مهربان باشیم.
أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّکَ یعنی خزائن العلم فیعلموا ان لا بعث و لا حساب، و قیل خزائن الرزق فلا یحتاجوا الی من یرزقهم و قال مقاتل معناه ا بایدیهم مفاتیح ربک بالرسالة فیضعوا حیث شاؤا، هذا کقوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ یعنی النبوة أَمْ هُمُ الْمُصَیْطِرُونَ و منه قوله: لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ ای بمسلط، یقال تسیطر علی فلان بالسین و الصاد ای تسلط. قرء ابن عامر بالسین هاهنا و فی قوله بمسیطر و قرء حمزه باشمام الزای فیهما و قرء ابن کثیر هاهنا بالسین و قوله «بمسیطر» بالصاد و قرء الآخرون بالصّاد فیهما، أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فِیهِ السلّم المرقاة و کلّ سبب یصعد به، یَسْتَمِعُونَ فِیهِ ای علیه کقوله: فِی جُذُوعِ النَّخْلِ ای علیها و المعنی الهم سلّم یرتقون الی السماء فیستمعون علیه الوحی و یعلمون انّ ما هم علیه حق بالوحی فهم متمسکون به لذلک... فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ ان ادّعوا ذلک، بِسُلْطانٍ مُبِینٍ حجة بیّنة و قیل معناه لیس معهم کتاب، فهل لهم سلّم هو سبب الی بلوغ السماء و استماع ما یدعون الیه، و ان ادّعوا انهم یستمعون من الملائکة ما یستغنون به عن الانبیاء، فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ علی صدق دعواه.
«قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‌ءٍ» یعنی سؤال توبیخ و انکار، «بَعْدَها» ای بعد هذه المسئلة، و قیل بعد هذه المرّة، و قیل بعد هذه النّفس المقتولة، «فَلا تُصاحِبْنِی» بالالف مضمومة التّاء قراءة الجمهور الّا ما رواه ابن حسّان عن یعقوب «فلا تصاحبنی» بفتح التّاء و الحاء و اسکان الصّاد بغیر الف، فتصاحبنی من المصاحبة و هو ان تکون من کلّ واحد صحبة للآخر لانّه من باب المفاعلة فیکون الفعل فیه من الاثنین و تصاحبنی من الصحبة و هو ممّا یکون الفعل لواحد و المقصود ها هنا هو صحبة المخاطب فاضاف الصّحبة الیه فقط، «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً» اعذرت فیما بینی و بینک فی الفراق، قرأ نافع «مِنْ لَدُنِّی» بضم الدّال و تخفیف النّون و قرأ ابو بکر «لَدُنِّی» باسکان الدّال و اشمامها الضمّة و تخفیف النّون، و قرأ الباقون «لَدُنِّی» مضمومة الدّال مشدّدة النّون و هو الاصل الّذی ینبغی ان تکون الکلمة علیه.
قومی گفتند از علماء تفسیر که برادران یوسف آن گه که این سخن گفتند و این فعل با یوسف کردند بالغ نبودند، مراهقان بودند به بلوغ نزدیک، قومی گفتند بالغان بودند و اقویا امّا هنوز پیغامبر نبودند که بعد از آن ایشان را نبوّت دادند، پس چون عزم درست کردند که او را در چاه افکنند آمدند و پدر را گفتند: «یا أَبانا ما لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلی‌ یُوسُفَ» مقاتل گفت: درین آیت تقدیم و تأخیر است، و تقدیره انّهم قالوا ارسله معنا غدا نرتع و نلعب. فقال ابوهم: «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ» الآیة... «فقالوا یا ابانا ما لک لا تأمنا علی یوسف ان ترسله معنا» ای لم تخافنا علیه فلا تخرجه معنا الی الصّحراء. قرأ عامّتهم لا تأمنّا باشمام نون المدغمة، الضمّ للاشعار بالاصل، لانّ الاصل لا تامننا بنونین الاولی مرفوعة فادغمت فی الثّانیة لتماثلهما طلبا للخفّة و اشمت الضّمّ لیعلم انّ محلّ الکلمة رفع علی الخبر و لیس بجزم علی النّهی.
وَ إِذا قِیلَ قرائت کسایی و یعقوب اشمام ضمّ است در فاء الفعل یعنی که تا دلالت کند بر واو منقلبه و بر اصل کلمه که اصل آن قول بوده است، و نیز فاصل بود میان صدر و مصدر وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ یعنی لهؤلاء المنافقین و قیل للیهود. میگوید چون مؤمنان منافقان اوس و خزرج را گویند تباه کاری مکنید در زمین و تباه کاری ایشان آن بود که دلهای ضعیف ایمانان در می‌شورانیدند و طعنها در رسول و در دین در سخنان خویش می‌تعبیه کردند، و مردمان را از غزا دل میگردانیدند و از سخاوت می‌فروداشتند، و چون ایشان را گویند این فساد مکنید جواب دهند که ما مصلحانیم یعنی میخواهیم که صلح دهیم مؤمنانرا و اهل کتاب را.
قوله تعالی: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً چون از نزدیک ابراهیم بیامدند روی نهادند بشارستان قوم لوط و از آنجا که ابراهیم بود تا بشارستان لوط چهار فرسنگ بود، چون آنجا رسیدند در نیمه روز لوط را دیدند در صحرا کشاورزی میکرد، لوط در ایشان نگرست قومی را دید بصورت جوانان نیکو رویان سیاه چشمان خوش بویان جامهای نیکو بر تن ایشان و فراز آمده بصورت مهمانان، لوط چون ایشان را بر آن صفت دید از آمدن ایشان و بسبب ایشان اندوهگن و دل تنگ گشت دانست که قوم وی قصد ایشان کنند و او را دفع باید کرد و رنج باید کشید اینست که ربّ العزّة گفت سِی‌ءَ بِهِمْ ای ساء مجیئهم و احزن بسببهم، یقال: سؤته فسئی، نظیره: سررته فسرّ. مدنی و شامی و کسایی و رویس «سیئ» باشمام ضم خوانند اشارة الی الاصل فانّ اصله سوی بهم من السّوء، غیر انّ الواو اسکنت و نقلت کسرتها الی السّین تخفیفا، وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً ای ضاق بمکانهم صدره لما یعرف من قومه، یقال: ضاق بامره ذرعا، اذا لم یجد من المکروه سبیلا. و نسب الی الذرع علی عادة العرب فی وصف القادر علی الشی‌ء المنبسط فیه بالتذرع و التبوع و طول الید و الباع و الذراع ثم یوضع ضیق الذرع مکان ضیق الصدر و هو نصب علی التمییز وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ ای ثقیل و شدید فی الشر و کذلک العصبصب و اصله من العصب و هو الشد.
و قیل اللام زیادة ای لم یجعله عوجا، قیّما ای مستقیما معتدلا. و قیل قیّما علی الکتب کلّها ناسخا لشرایعها. و قیل «قَیِّماً» لمعتمد علیه و المرجوع الیه کقیّم الدّار، و فی الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره: انزل علی عبده الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا، «لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً» ای انزل علیه الکتاب لینذر الکافرین عذابا شدیدا عذاب الاستیصال فی الدّنیا و عذاب جهنّم فی الآخرة. و قیل «بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ» ای من عنده، قرأ یحیی عن ابی بکر: «من لدنه» بسکون الدّال و اشمامها الضمّ و کسر النّون و وصل الهاء بیای فی حال الوصل، «وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ» بفتح الیاء و صمّ الشین مخفّفة قرأها حمزة و الکسائی و قرأ الباقون «وَ یُبَشِّرَ» بضمّ الیاء و فتح الباء و کسر الشین و تشدیدها، «الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً» و هو الجنّة.