آب داده

معنی کلمه آب داده در لغت نامه دهخدا

( آبداده ) آبداده. [ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) گوهردار. تیزکرده : گفتندپادشاه ما مسعود است هر کس که بی فرمان سلطان ما اینجا آید زوبین آبداده و شمشیر است. ( تاریخ بیهقی ).
دیو هگرز آبروی من نبرد زآنک
روی بدو دارد آبداده سنانم.ناصرخسرو.پر آب داده حسامم به دست نصرت تو
ترا چه حاجت باشدبه آبداده حسام ؟مسعودسعد.عدل را نوربخش ْ خورشیدی
ملک را آبداده پولادی.مسعودسعد.خنجر آبداده را ماند
آن دل بادطبع آهن باس.مسعودسعد.موی چون تاب خورده زوبینی است
مژه چون آبداده پیکانیست.مسعودسعد.

معنی کلمه آب داده در فرهنگ معین

( آب داده ) (دِ ) (ص مف . ) ۱ - آب پاشیده ، مشروب . ۲ - تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر ).

معنی کلمه آب داده در فرهنگ عمید

( آب داده ) تیزکرده: شمشیر آب داده، خنجر آب داده.

معنی کلمه آب داده در فرهنگ فارسی

( آب داده ) ( اسم ) ۱ - آب پاشیده مشروب . ۲ - شمشیر و خنجر و مانند آن که شمشیر سازان و کارد گران آنرا آب داده باشند گوهر دار.
( آبداده ) گوهردار تیز کرده

معنی کلمه آب داده در ویکی واژه

آب‌داده
(مواد): فلزی که آن را آب داده باشند. تدبیر می‌اندیشم که شمشیری آب‌داده بدست بیاورم. «قاضی»
آب پاشیده، مشروب.
تیز، تیز کرده (صفت برای شمشیر یا خنجر).

جملاتی از کاربرد کلمه آب داده

چو زنبور نیش آب داده به زهر چو افعی کف آورده بر لب ز قهر
ز پای و رکیب و ز دست و عنان ز بازوی وز آب داده سنان
جایی که تو کمان کشی، ای نخل فتنه بار پیکان آب داده چو خرمای تر خورم
گلی با بوی مشک و رنگ باده فرتته کِشته رضوان آب داده
چین در کمند زلف تصرف فکنده‌ای خنجر به خون بی‌گنهان آب داده‌ای
آب داده بوستانی سبز چون مینا برنگ زخم او همرنگ آتش بشکفاند ارغوان
چشم من از خیالت هر سوزنی که بسته توفان گریه آن را یکسر به آب داده
صد تشنهٔ آتشین جگر را از چشمهٔ خضر آب داده
و چون ما از آن جا هفت فرسنگ برفتیم به شهرستان عکه رسیدیم و آن را مدینه عکا نویسند. شهر بر بلندی نهاده‌است، زمینی کج و باقی هموار، و در همه ساحل که بلندی نباشد شهر نسازند از بیم غلبهٔ آب دریا و خوف امواج که بر کرانه می‌زند، و مسجد آدینه در میان شهرست و از همه شهر بلندترست، و اسطوانه‌ها همه رخام‌ست، و در دست راست قبله از بیرون قبر صالح پیغمبرست علیه السلام. و ساحت مسجد را بعضی فرش سنگ انداخته‌اند و بعضی دیگر را سبزی کشته‌اند، و گویند که آدم علیه السلام آنجا زراعت کرده بود، و شهر را مساحت کردم درازی دو هزار ارش بود و پهنا پانصد ارش، بارهٔ به غایت محکم. و جانب غربی و جنوبی آن با دریاست و بر جانب جنوب میناست، و بیشتر شهر های ساحل را میناست و آن چیزی‌ست که جهت محافظت کشتی‌ها ساخته‌اند، مانند اسطبل که پشت بر شهرستان دارد و دیوارها بر لب آب دریا درآمده، و درگاهی پنجاه گز بگذاشته‌اند، بی دیوار، الا آنکه زنجیرها از این دیوار بدان دیوار کشیده‌اند که چون خواهند که کشتی در مینا آید زنجیر ها سست کنند تا به زیر آب فرو رود و کشتی بر سر آن زنجیر از آب بگذرد و باز زنجیرها را بکشند تا بیگانه قصد آن کشتی‌ها نتواند کرد. و به دروازهٔ شرقی بر دست چپ چشمه‌ایست که بیست و شش پایه فرو باید شد تا به آب رسید و آن را عین البقر گویند، و می‌گویند که آن چشمه را آدم علیه السلام پیدا کرده است و گاو خود را از آنجا آب داده، و از آن سبب آن چشمه را عین البقر می‌گویند.
نه از رحم است اگرتر ساخت جانان چشم فتان را برای کشتن من آب داده تیغ مژگان را