استکراه

معنی کلمه استکراه در لغت نامه دهخدا

استکراه. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) اکراه. ( زوزنی ). ناخوش شمردن. کراهت داشتن. ( منتهی الارب ). کراهیّت داشتن چیزی.( تاج المصادر بیهقی ). کراهیّت کردن. ( غیاث ). || بناخواست و ستم بر کاری داشتن. ( منتهی الارب ).بجور بر کاری داشتن. || غضب کردن زن نفس خود را. ( منتهی الارب ). و این غلط است ، چه اصل این است : اُستکرهت فلانة ( علی المجهول )؛ ای غصبت نفسها؛ یعنی با فلانه زن عملی نامشروع و بناخواست او انجام شد.
- به استکراه ؛ کرهاً. بزور. به کراهت. به اکراه.

معنی کلمه استکراه در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - ناپسند داشتن . ۲ - ناخواسته به کاری واداشتن .

معنی کلمه استکراه در فرهنگ عمید

کراهت داشتن، ناپسند دانستن، ناخوش پنداشتن.

معنی کلمه استکراه در فرهنگ فارسی

کراهت داشتن، ناپسند دانستن، ناخوش پنداشتن، به ناخواست وستم برکاری واداشتن
( مصدر ) ۱ - ناخوش داشتن ناپسند شمردن . ۲ - بجور و زور بکاری وا داشتن .

معنی کلمه استکراه در ویکی واژه

ناپسند داشتن.
ناخواسته به کاری واداشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه استکراه

و هر که به صناعتی موسوم شود باید که در آن صناعت تقدم و کمال طلب کند، و به مرتبه نازل قناعت ننماید، و به دناءت همت راضی نشود. و بباید دانست که مردم را هیچ زینت نیکوتر از روزی فراخ نبود، و بهترین اسباب روزی صناعتی بود که بعد از اشتمال بر عدالت به عفت و مروت نزدیک باشد و از شره و طمع و ارتکاب فواحش و تعطیل افگندن در مهمات دور. و هر مال که به مغالبه و مکابره و استکراه غیر و تبعه عار و نام بد و بذل آبروی و بی مروتی و تدنیس عرض و مشغول گردانیدن مردمان از مهمات بدست آید احتراز ازان واجب بود و اگرچه مالی خطیر بود. و آنچه بدین شوائب ملوث نبود آن را صافی تر و مهناتر و میمون تر و با برکه تر باشد شمرد و اگرچه به مقدار حقیر بود.
«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا» ای ذنوبنا و شرکنا، «ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ» الاکراه تحمیل ما لا یطاق، و الاستکراه التحامل فی الامر، و تعسف التأویل یسمّی استکراها. و یجوز ان یکونوا فیما مضی کارهین للسّحر لما ذخر لهم من الهدی. مقاتل گفت سحره هفتاد و دو مرد بودند دو از قبط، هفتاد از بنی اسرائیل، فرعون آن هفتاد مرد را باکراه بر تعلّم سحر داشته بود. و گفته‌اند، سحره فرعون را گفتند که موسی را خفته بما نمای تا در کار وی تأمل کنیم، موسی را خفته دیدند و عصای وی او را پاسبانی می‌کرد، ایشان گفتند این نه سحر است که ساحر چون بخسبد سحر وی باطل شود، و ما طاقت وی نداریم و معارضت وی نکنیم، فرعون باکراه ایشان را بر عمل سحر داشت، اینست که گفت: «وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی‌» ای خیرا لهیّة و ابقی عذابا، جوابا لقوله: «أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقی‌».
و باید که حافظ صحت نفس عیوب خویش به استقصای تمام طلب کند، و بران اقتصار ننماید که جالینوس حکیم می گوید، در کتابی که در تعرف مردم عیوب نفس خویش را ساخته است، که: « چون هر شخصی نفس خود را دوست دارد معایب او برو مخفی ماند و آن را، و اگرچه ظاهر بود، ادراک نکند » پس در تدبیر آن خلل گفته است: « باید که دوستی کامل فاضل اختیار کند و بعد از طول مؤانست او را اخبار دهد که علامت صدق مؤدت او آنست که از عیوب نفس این شخص اعلام واجب داند تا ازان تجنب نماید، و در این باب عهدی استوار بر او گیرد و بدان راضی نشود که گوید « بر تو هیچ عیوب نمی بینم » بلکه با او به عتاب درآید و استکراه این سخن اظهار کند و او را به خیانت تهمت نهد و با سؤال اول معاودت نماید و الحاح زیادت بجای آرد، پس اگر بر اخبار ناکردن اصرار کند اندوهی تمام بر آن سخن و اعراضی صریح ازو فرانماید تا به چیزی از آنچه مقتضی تعییر داند اعتراف کند، و چون بدین مقام رسد البته انکاری اظهار نکند و در مواجهه او قبضی و کراهیتی فراخویشتن نیارد، بل به مباسطت و ابتهاج و مسرت آن را تلقی کند، و شکر آن به روزگار و در اوقات خلوت و مؤانست بگزارد، تا آن دوست هدیه و تحفه او اعلام او از عیوب شمرد، پس آن عیب را به چیزی که اقتضای محو آثار و قلع رسوم کند معالجت به تقدیم رساند، تا ثقت آن دوست به قول او و بدانکه غرض او بر اصلاح نفس خویش مقصور است مستحکم شود و از معاودت نصیحت انقباض ننماید ».
گفتم آری چو چنین است مرا باکی نیست که ز ما منع نیاید ز شما استکراه