تعسف

معنی کلمه تعسف در لغت نامه دهخدا

تعسف. [ ت َ ع َس ْ س ُ ] ( ع مص ) بر بیراه رفتن. ( زوزنی ). بیراه رفتن و خمیدن از راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بیراه رفتن. ( غیاث اللغات ). به یکسو شدن از راه. ( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات جرجانی ). || آغاز سخن کردن با تکلف و بی هدایتی و درایتی. ( از اقرب الموارد ) : و اعتقاد من درباره او حمل بر تکلف و تعسف نکند. ( تاریخ قم ص 5 ). || حمل کلام بر معنی که بر آن دلالتی ظاهر ندارد. ( از اقرب الموارد ) ( از تعریفات جرجانی ). || ستم کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ستم کردن و انصاف ندادن. || گرفتن چیزی بناحق. || بدون تدبیر و رویه کاری کردن. ( از اقرب الموارد ). || بر فوت چیزی ملول شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه تعسف در فرهنگ معین

(تَ عَ سُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) بی راهه رفتن ، بدون تأمل به کاری پرداخت ن .

معنی کلمه تعسف در فرهنگ عمید

۱. بیراهه رفتن، راه را کج کردن و منحرف شدن.
۲. بدون تٲمل به کاری پرداختن.
۳. ستم کردن.

معنی کلمه تعسف در فرهنگ فارسی

( مصدر ) بیراهه رفتنراه را کج کردن گمراه شدن منحفرف شدن . ۲ - ستم کردن . ۳ -( اسم ) گمراهی انحراف . ۴ - ظلم ستم . جمع : تعسفات .

معنی کلمه تعسف در ویکی واژه

بی راهه رفتن، بدون تأمل به کاری پرداخت ن.

جملاتی از کاربرد کلمه تعسف

قلنا انّهم کانوا یجادلون مجادلة شعب و تعنّت، و کان ذلک یزری بالنبیّ فیبیّن بهذه الآیة انّه لا یجوز مجادلة المتعنّت المتعسف، و بیّن بتلک الآیة جواز مجادلة المسترشد المستمع.
و مثل این سه نفس، قدمای حکما چون مثل سه حیوان مختلف نهاده اند در یک مربط جمع کرده، فرشته ای و سگی و خوکی، تا هر کدام که غالب شود حکم او را بود. و بعضی گفته اند مثل مردم با این سه نفس چون مثل انسانی بود راکب بهیمه ای بقوت، که سگی یا یوزی با او راکب بود، و در طلب صید بیرون آیند، اگر حکم مردم را بود هم چهارپای و هم سبع را بر وجه اعتدال استعمال کند، و شرط استراحت ایشان و خویش به وقت حاجت رعایت کند، و ترتیب علوفه و مالابد همه جماعت بر قاعده عدالت کند، پس همگنان در مطعم و مشرب و دیگر مصالح معاش مزاح العله باشند؛ و اگر بهیمه غالب شود تمکین راکب نکند پس به هر موضع که علفی بهتر بیند از دور بدان جانب دویدن گیرد، و از ناهمواری حرکت در نشیب و بالا و تعسف از جاده و تعجیل نه به جایگاه، هم خویشتن را و هم یاران را رنجه کند، و چون به علف خویش رسد دیگران را بی برگ گذارد تا از گرسنگی ضعیف شوند و در معرض هلاکت افتند، و گاه بود که در اثنای دویدن به درختی یا خارستانی یا رودی جرف یا آبی هولناک رسد، به صدمه یا به سقطه یا آفتی دیگر، خود را و ایشان را هلاک کند؛ و همچنین اگر سبع غالب شود به وقت مشاهده صیدی راکب و مرکوب را به فضل قوت بر آن سوی میل دهد، و رنج و خوف تلف، مانند آنچه گفته آمد، حاصل آید، بلکه محتمل بود که در اثنای مقاومت و محاربت آن حیوان که مطلوب اوست جراحتی یا زخمی یابند که هلاک شوند؛ اما چون در فرمان حاکمی باشند که مستحق حکومت اوست، یعنی سوار، از این آفات و عوارض ایمن مانند.
و اگر نه وجود این طایفه بود ابواب راحات مسدود گردد، و به توسط قیام و قعود متواتر و حرکات و سکنات مختلف و اقبال و ادبار متوالی، که مقتضی تعب ابدان و سقوط هیبت و ذهاب وقار باشد، به مهمات قیام توان نمود. پس باید که بر وجود این جماعت شکرگزاری بشرط بجای آرند، و ایشان را ودایع خدای، تعالی، شمرند، و انواع رفق و مدارات و لطف و مواسات در استعمال ایشان بکار دارند، چه این صنف مردم را نیز ملال و کلال و فتور و ماندگی به اعضا و جوارح راه یابد، و دواعی حاجات و ارادات در طبایع ایشان مرکوز بود، پس دقیقه انصاف و عدالت رعایت باید کرد و از تعسف و جور اجتناب نمود، تا سیاست خدای به تقدیم رسانیده باشد و شکر نعمت او گزارده.