معنی کلمه اشيم در لغت نامه دهخدا
اشیم. [ اَش ْ ی َ ] ( اِخ ) جایی است. و این بجز اشیم است که تثنیه آن اشیمان بود. ( از معجم البلدان ).
اشیم. [ اَش ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن اسحاق از عبداﷲبن ابی بکر از عبداﷲبن مکنف حارثی آورده است که وی در زمره کسانی بود که عمربن خطاب برای آنان از وادی القری سهمی تعیین کرد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 25 شود.
اشیم. [ اَش ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن شقیق بن ثور. معاصر عبیداﷲبن زیادبن ظبیان بود که مصعب بن زبیر را کشت. اشیم به عبیداﷲ گفت : تو که سر مصعب بن زبیر را نزد عبدالملک بن مروان بردی در روز رستاخیز به خدا چه پاسخ خواهی داد؟ عبیداﷲ گفت : خاموش باش ، چه اگر خوارج در رستاخیز سخن بگویند تو از صعصعةبن صوحان خطیب تر خواهی بود. رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 260 شود.
اشیم. [ اَش ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن معاذبن سنان یا اقرع بن معاذ قشیری. از شاعران عرب بود و جوالیقی این شعر از او آورده است :
و تأخذه عند المکارم هزة
کما اهتز تحت البارح الغصن الرطب.
بیت مزبور یکی از چهار بیتی است که ابوتمام آنرا در حماسه روایت کرده و جوالیقی آنرا هم به ابوالشغب عبسی و هم به اقرع بن معاذ قشیری نسبت داده است. و تبریزی شارح حماسه گفته است ابوریاش شعر را به ابوالشغب و ابوعبیده آنرا به اقرع نسبت داده است. رجوع به المعرب جوالیقی ص 66 و شرح حماسه چ التجاریة ج 1 صص 263 - 264 و معجم الشعرای مرزبانی ص 380 شود.
اشیم. [ اَش ْ ی َ ] ( اِخ ) ضبابی. از صحابه بود و در عهد پیامبر ( ص ) کشته شد. از اینرو ضحاک بن سفیان فرمان داد از بابت دیت وی به زن او کمک کنند، و برحسب روایت دیگر پیامبر به ضحاک نوشت که به زن او از بابت دیت وی کمک شود. رجوع به الاصابه ج 1 ص 51 شود. || بنواشیم ؛ قبیله ایست. ( منتهی الارب ). || صلةبن اشیم ؛ تابعی بود. ( منتهی الارب ). رجوع به صلة شود.