معنی کلمه اختيار در لغت نامه دهخدا
اگر من بختیارم با تن خویش
نکردم جز که پرهیزاختیاری.ناصرخسرو.خرد را اختیار این است زی من
ازین به کس نکردست اختیاری.ناصرخسرو.مختار امام عصر گشتم
چون طاعت و دین شد اختیارم.ناصرخسرو.کس را بر اختیار خدا اختیار نیست
بر خلق دهر و دهر جز او کامکار نیست.مسعودسعد.با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اختیار حکمت... حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... ( کلیله و دمنه ). و او بر آن اختیارروان شد. ( کلیله و دمنه ).
ناصرالدین این اختیار با رأی ملک تفویض کرد بخدمت هرکس که رأی او اختیار کند از وزراء ملتزم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| مختار. برگزیده :
ای اختیار کرده سلطان روزگار
لابل که اختیار خداوند ذوالمنن.فرخی.اختیار اول سلطان که از کیهان مَنَش
اختیار ذوالجلال اول و آخر شود.منوچهری.نبود اختیار علی سیم و زر
که دین بود و علم اختیار علی.ناصرخسرو.نکایت را ستوده اختیار است
شهامت را گزیده استوارست.مسعودسعد.من بگیتی اختیار شاهم اندر هر هنر
با من اندرهر هنر خصمی که یارد درگرفت.؟در عدل می چمیم که عدل اختیار کرد