معنی کلمه بان در لغت نامه دهخدا
سر فروکن یک دمی از بان چرخ
تا زنم من چرخها برسان چرخ.مولوی.شواهد از تداولات عامه : زمستان آمد لب بان ، گفت : سلام علیکم بر همگان.
کفتر پرانی ، بالای بانی... نودیدیم نوزمان دیدیم هفت ساله عروس لب بان دیدیم.
- نردبان ؛ نردبام. و رجوع به بام شود.
بان. ( اِ ) ظاهراً مبدل بام است که صورتی از فام بمعنی رنگ باشد. رنگ. لون. ( آنندراج ). فام. وام.
بان. ( اِ ) بیدمشک. ( آنندراج ). مشک بید. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ). خلاف بلخی. بید طبری. گربه بید. ( یادداشت مؤلف ). درختی است که گل و برگ آن خوشبوی است ، عجم آن را بیدمشک خوانند در عربی قضیب البان گویند، و شعرا قد محبوب را به آن تشبیه کنند. در این معنی بانک هم گویند «باکاف پارسی ». ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181 ). درختی کوته است و شکوفه اش مایه عرق بیدمشک. ( نزهة القلوب ). درختی است که گل آن خوشبوی است و آنرا بیدمشک گویند. ( صحاح الفرس ). نوعی از درخت مشهور به سرو. ( لغت نامه مقامات حریری ) :
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات والعزی.منوچهری.و نیز رجوع به درختان جنگلی ثابتی ص 24 شود.
بان. ( اِ ) درختی است. ( شرفنامه منیری ). درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند. ( برهان قاطع ). درختی است که بر آن خوشبو است. اما در پارسی بانک خوانند با فتح نون. ( انجمن آرای ناصری ). درختی است نازک و خوش نما که از تخم آن روغن گیرند و بسیار نافعو خوشبو باشد و آن درخت در عرب روید. آنچه بعضی نوشته اند که بان بمعنی درخت سهجنه است و بعضی گویند که درخت بکاین را نامند این هردو غلط است. ( از آنندراج )( غیاث اللغات ). درختی است که بر آن خوشبو بود و به پارسی بانِک نامند. ( فرهنگ رشیدی ). درختی است خوشبوی که بر آن خوشبوی شود و آن را حب بان گویند و در دواها بکار برند و بپارسی بانِک نامند. ( از فرهنگ جهانگیری ) درختی است شبیه بدرخت آمله که از آن حسن لبه استخراج میکنند و این درخت در عربستان فراوان است. ( ناظم الاطباء ). مأخوذ از هندی بهن است بقول ابوحنیفه و دیسقوریدس درخت بان شبیه به اثل مشرقی و بلند و مرتفع است و چوب آن نرم و شاخه های وی سبز و لطیف است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). ظاهراً کلمه بنان کوتاه شده و بصورت بان درآمده است و آن درختی است که دانه های آن از حمص کمی بزرگتر است و این دانه روغنی بسیار معطر دارد که به دهن البان معروف است و هر درخت آنرا بانه گویند و فرانسویان آنرا بن نوشته اند. ( از نشوء اللغة ص 52 ). در ناحیه تهامه نام درختی است که میوه آن به اندازه فندق است و سه پهلو دارد و در عربی آنرا فستق البان گویند. ( از فرهنگ شعوری ص 181 ). درختی است در ناحیت تهامه و جهینه ، و این درخت را دانه ایست بزرگتر از نخود، او را بسریانی بستقی گویند، از بهر آنکه مانند پسته است لکن پسته را دو پهلو است و او را سه پهلو است و مغز او هم سه پهلو است و مغز پسته به دو پاره است و مغز او یک پاره است و سپید است و طلخ و گرم است بدرجه سیم و خشک بدرجه دوم و روغن او از قبضی خالی نیست و مغز او روغن زداینده است کلف را و خالها را که بروی پدید آید و نشان ریش ببرد و اگر اندر مرهم کنند آماسهاء سخت و گندمه را نافع بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). عادت عرب آن است که بان را مجرد ذکر نکند بلکه شاخ او را یا روغن او را در وقت ذکر به او اضافه کنند چنانکه گویند قضیب البان و دهن البان ، دانه او را روغنی باشد خوشبوی و چون او را ببرند بوی او زیاد شود و مشک و عنبر و انواع عطرها بر وی افکنند و نیکوترین انواع آن بود که انواع عطر درو کرده باشند و او را عرب «بان منشوش » گوید یعنی با عطر آمیخته ،... و نامنشوش را عرب اصل گوید و رازی گوید عرب روغن او را بیش از آنکه در انواع پرورده باشد سبیخه گوید و چون در انواع عطر پرورده شود و روغن از عطر جداکند و صافی شود او را منشوش خوانند...و درخت او را شوع گویند... ساق درخت بان دراز باشد و بی تفاوت و ساق او راست بود و برگها تافته بود و چوب او سبک باشد و سست و نیکوسبز باشد،... و بار او به غلاف لوبیا ماند و چنانچه لوبیا در غلاف باشد. دانه های آن دو نوع است سفید و بزرگ بمقدار پسته و سیاه و خرد به اندازه نخود، هردونوع در مزه و شکل یکسانند... در سیستان از تخم درخت گز روغنی سازند و به انواع او را پرورند و آن شبیه بود در رنگ و بوی به روغن بان و اهل سیستان او را گزروغن گویند، و حمزه اهل سیستان را تکذیب کرده است در این قول. ( از ترجمه صیدله ابوریحان بیرونی ). و رجوع به ابن بیطار ترجمه فرانسه ج 1 ص 190 و 191 شود.