بان
معنی کلمه بان در لغت نامه دهخدا

بان

معنی کلمه بان در لغت نامه دهخدا

بان. ( اِ ) سقف خانه از بیرون سو. بمعنی بام است که طرف بیرونی سقف خانه باشد. ( برهان قاطع ). بام. ( فرهنگ شعوری ). سقف خانه و پشت بام. ( لغت محلی شوشتر ). تبدیل بام است. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ شعوری ) ( فرهنگ جهانگیری ) :
سر فروکن یک دمی از بان چرخ
تا زنم من چرخها برسان چرخ.مولوی.شواهد از تداولات عامه : زمستان آمد لب بان ، گفت : سلام علیکم بر همگان.
کفتر پرانی ، بالای بانی... نودیدیم نوزمان دیدیم هفت ساله عروس لب بان دیدیم.
- نردبان ؛ نردبام. و رجوع به بام شود.
بان. ( اِ ) ظاهراً مبدل بام است که صورتی از فام بمعنی رنگ باشد. رنگ. لون. ( آنندراج ). فام. وام.
بان. ( اِ ) بیدمشک. ( آنندراج ). مشک بید. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ). خلاف بلخی. بید طبری. گربه بید. ( یادداشت مؤلف ). درختی است که گل و برگ آن خوشبوی است ، عجم آن را بیدمشک خوانند در عربی قضیب البان گویند، و شعرا قد محبوب را به آن تشبیه کنند. در این معنی بانک هم گویند «باکاف پارسی ». ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181 ). درختی کوته است و شکوفه اش مایه عرق بیدمشک. ( نزهة القلوب ). درختی است که گل آن خوشبوی است و آنرا بیدمشک گویند. ( صحاح الفرس ). نوعی از درخت مشهور به سرو. ( لغت نامه مقامات حریری ) :
زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو
جهان گشته ست از خوشی بسان لات والعزی.منوچهری.و نیز رجوع به درختان جنگلی ثابتی ص 24 شود.
بان. ( اِ ) درختی است. ( شرفنامه منیری ). درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند. ( برهان قاطع ). درختی است که بر آن خوشبو است. اما در پارسی بانک خوانند با فتح نون. ( انجمن آرای ناصری ). درختی است نازک و خوش نما که از تخم آن روغن گیرند و بسیار نافعو خوشبو باشد و آن درخت در عرب روید. آنچه بعضی نوشته اند که بان بمعنی درخت سهجنه است و بعضی گویند که درخت بکاین را نامند این هردو غلط است. ( از آنندراج )( غیاث اللغات ). درختی است که بر آن خوشبو بود و به پارسی بانِک نامند. ( فرهنگ رشیدی ). درختی است خوشبوی که بر آن خوشبوی شود و آن را حب بان گویند و در دواها بکار برند و بپارسی بانِک نامند. ( از فرهنگ جهانگیری ) درختی است شبیه بدرخت آمله که از آن حسن لبه استخراج میکنند و این درخت در عربستان فراوان است. ( ناظم الاطباء ). مأخوذ از هندی بهن است بقول ابوحنیفه و دیسقوریدس درخت بان شبیه به اثل مشرقی و بلند و مرتفع است و چوب آن نرم و شاخه های وی سبز و لطیف است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). ظاهراً کلمه بنان کوتاه شده و بصورت بان درآمده است و آن درختی است که دانه های آن از حمص کمی بزرگتر است و این دانه روغنی بسیار معطر دارد که به دهن البان معروف است و هر درخت آنرا بانه گویند و فرانسویان آنرا بن نوشته اند. ( از نشوء اللغة ص 52 ). در ناحیه تهامه نام درختی است که میوه آن به اندازه فندق است و سه پهلو دارد و در عربی آنرا فستق البان گویند. ( از فرهنگ شعوری ص 181 ). درختی است در ناحیت تهامه و جهینه ، و این درخت را دانه ایست بزرگتر از نخود، او را بسریانی بستقی گویند، از بهر آنکه مانند پسته است لکن پسته را دو پهلو است و او را سه پهلو است و مغز او هم سه پهلو است و مغز پسته به دو پاره است و مغز او یک پاره است و سپید است و طلخ و گرم است بدرجه سیم و خشک بدرجه دوم و روغن او از قبضی خالی نیست و مغز او روغن زداینده است کلف را و خالها را که بروی پدید آید و نشان ریش ببرد و اگر اندر مرهم کنند آماسهاء سخت و گندمه را نافع بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). عادت عرب آن است که بان را مجرد ذکر نکند بلکه شاخ او را یا روغن او را در وقت ذکر به او اضافه کنند چنانکه گویند قضیب البان و دهن البان ، دانه او را روغنی باشد خوشبوی و چون او را ببرند بوی او زیاد شود و مشک و عنبر و انواع عطرها بر وی افکنند و نیکوترین انواع آن بود که انواع عطر درو کرده باشند و او را عرب «بان منشوش » گوید یعنی با عطر آمیخته ،... و نامنشوش را عرب اصل گوید و رازی گوید عرب روغن او را بیش از آنکه در انواع پرورده باشد سبیخه گوید و چون در انواع عطر پرورده شود و روغن از عطر جداکند و صافی شود او را منشوش خوانند...و درخت او را شوع گویند... ساق درخت بان دراز باشد و بی تفاوت و ساق او راست بود و برگها تافته بود و چوب او سبک باشد و سست و نیکوسبز باشد،... و بار او به غلاف لوبیا ماند و چنانچه لوبیا در غلاف باشد. دانه های آن دو نوع است سفید و بزرگ بمقدار پسته و سیاه و خرد به اندازه نخود، هردونوع در مزه و شکل یکسانند... در سیستان از تخم درخت گز روغنی سازند و به انواع او را پرورند و آن شبیه بود در رنگ و بوی به روغن بان و اهل سیستان او را گزروغن گویند، و حمزه اهل سیستان را تکذیب کرده است در این قول. ( از ترجمه صیدله ابوریحان بیرونی ). و رجوع به ابن بیطار ترجمه فرانسه ج 1 ص 190 و 191 شود.

معنی کلمه بان در فرهنگ معین

( اِ. ) صبح ، پگاه .
( اِ. ) بانگ .
[ په . ] (پس . ) در آخر کلمه افزوده می شود و معنی حفاظت و نگاهبانی را رساند: باغبان ، دربان ، دیده بان .
( اِ. ) درختی با برگ های سبز و لطیف و خوشبو که از دانه های آن روغن معطر می گیرند.

معنی کلمه بان در فرهنگ عمید

۱. نگه دارنده، محافظت کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پاسبان، دربان، دروازه بان، شتربان، باغبان، پالیزبان، فیلبان.
۲. صاحب، دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): مهربان.
۱. (زیست شناسی ) درختی با برگ های پَرمانند و گل های انبوه که برگ، دانه، و غلاف آن مصرف خوراکی دارد.
۲. [قدیمی] روغن معطری که از دانه های پسته مانند این گیاه می گرفتند، حب البان: چو بان و چو کافور و چون مشک ناب / چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب (فردوسی: ۱/۴۳ ).
= بام۱: سر فروکردم دمی از بان چرخ / تا زنم من چرخ ها بر سان چرخ (مولوی: مجمع الفرس: بان ).
۱. آواز.
۲. فریاد.

معنی کلمه بان در فرهنگ فارسی

( اسم ) درختی از تیر. بانها جزو راست. دو لپه ییها که در آسیای جنوبی و جنوب شرقی و شمال افریقا میروید . برگهایش مرکب ( شبیه برگ اقاقی ) و گلهایش قرمز یا سفیدند و بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار دارند.توضیح در بعضی فرهنگها ( بان ) را بمعنای بید مشک آوردهاند و صحیح نیست.
از قرای نیشابور است

معنی کلمه بان در دانشنامه عمومی

بان (آلمان). بان ( به آلمانی: Bann ) یک شهر در آلمان است که در Landkreis Kaiserslautern واقع شده است. بان ۲٬۳۰۵ نفر جمعیت دارد.
بان (اوت لوار). بان ( به فرانسوی: Bains ) یک کمون ( فرانسه ) در فرانسه است که در canton of Solignac - sur - Loire واقع شده است. بان ۳۷٫۵۶ کیلومتر مربع مساحت دارد.
بان (دیوار دفاعی). بان ( Bawn ) گونه ای دیوار دفاعی است که به دور خانه های برجی در ایرلند ساخته می شد. واژهٔ بان شکل انگلیسی سازی شدهٔ واژهٔ ایرلندی بابهون ( bábhún ) است که احتمالاً به معنی «حصار گاوها» بوده است. هدف اصلی از ساخت بان ها حفاظت از احشام در هنگام حملات نظامی بوده است. در آغاز بان ها شامل ترانشه هایی می شدند که معمولاً با پرچین هایی از آن ها دفاع می شد. در گذر زمان این ترانشه ها با دیوار جایگزین شدند.
معادل اسکاتلندی و انگلیسی بان بارمکن و پیل ( به عنوان مثال در برج پیل ) است.
بان (لبنان). بان ( به عربی: بان ) یک منطقهٔ مسکونی در لبنان است که در شهرستان بشری واقع شده است. بان ۱٬۴۲۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
معنی کلمه بان در فرهنگ معین
معنی کلمه بان در فرهنگ عمید
معنی کلمه بان در فرهنگ فارسی
معنی کلمه بان در دانشنامه عمومی

معنی کلمه بان در دانشنامه آزاد فارسی

درختی با نام علمی مُرینْگا آپْتِرا. این درخت را از قدیم می شناخته اند، چنان که دیوسکوریدس و جالینوس به آن اشاره کرده اند. میوۀ بان را یونانیان بالانس مورپسیکهو رومیانگلانس اونگوئنتاریامی نامیدند و در درمان بیماری های پوستی، برخی مصارف دامپزشکی و ساختن عطر ها از آن استفاده می کردند. چون چوب آن سبک است، برای ساختن دیرک خیمه ها به کار می رفت.

معنی کلمه بان در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَوَالِفِ: مخالفین (جمع خالف در جمله "رَضُواْ بِأَن یَکُونُواْ مَعَ ﭐلْخَوَالِفِ ":مقصود از خوالف آن افرادی هستند که طبعا از امر جهاد متخلفند ، و باید هم باشند ، مانند زنان و کودکان و بیماران و کسانی که در اعضای خود نقصی دارند . و بعضیها گفتهاند : مقصود از خوال...
ریشه کلمه:
انن (۱۸۳۵ بار)ب (۲۶۴۹ بار)

معنی کلمه بان در ویکی واژه

(گیاهی): درختی با برگ‌های سبز و لطیف و خوشبو که از دانه‌های آن روغن معطر می‌گیرند و برگ، میوه و دانه آن مصرف خوراکی و دارویی دارد.
(قدیمی): ماده‌ای خوشبو که از درخت بان تهیه می‌شده است.
(عامیانه): بام، کفترپرانی بالای بانی رفت.
جزء پسین بعضی از کلمه‌های مرکب، به معنی محافظ و نگه‌دارنده‌‌. نگهبان، پاسبان، دریابان.
در آخر کلمه افزوده می‌شود و معنی حفاظت و نگاهبانی را می‌رساند: باغبان، دربان، دیده‌بان.
صبح، پگاه.

جملاتی از کاربرد کلمه بان

این روستا با کردستان عراق هم‌مرز است و مردم این روستا به زبان کردی موکریانی صحبت می‌کنند.[نیازمند منبع]
او در مسابقات جهانی ۲۰۱۷ که در وروتسواف، لهستان برگزار شد، در کومیته ۶۸ کیلوگرم بانوان رقابت کرد اما برنده مدال نشد.
بر آنم چو شرطست در کیش ما که قربان شوم پیش قربان او
کسی که سوره کوثر را قرائت کند، خداوند از هر رودی در بهشت، او را سیراب می‌کند و برای او به عدد هر قربانیِ که در روز عید قربان، قربانی شده یا قربانی می‌شود، ده حَسَنه می‌دهد.
هر که را دل در درون شادست با بیرون چه کار شمع را خلوت نگهبان است و صحرا دشمن است
حافظان جمله شعرخوان شده‌اند بسوی مطربان دوان شده‌اند
ای زاهد، آن قدر که دعا می کنی مرا نامش بگوی بهر خدا از زبان من
نگاهبانی ملک تن است پیشهٔ چشم چنانکه رسم و ره پاست ره نوردیدن
تیغ زبان می کشی در حرم پادشاه جان بدهی عاقبت سر نبری زین طناب
دل دو نیم است از خموشیهای من غماز را بی زبانی تیغ لنگردار هم می داشته است؟
علی فرمود با آن غم نصیبان که گبرم دادتان را زین رقیبان
زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا هزار چشمهٔ خون از دو دیده بگشایی
خون می‌خورم این چه مهربانی است جان می‌کنم‌، این چه زندگانی است‌؟