آهنج

معنی کلمه آهنج در لغت نامه دهخدا

( آهنج ) آهنج. [ هََ ] ( نف مرخم ) در کلمات مرکبه چون آب آهنج و جان آهنج و دم آهنج و سکارآهنج و عالم آهنج و کفن آهنج و گوشت آهنج و معده آهنج ، به معنی آهنجنده یعنی برآورنده و برکننده و بیرون کننده و برکشنده است :
آفریده مردمان مر رنج را
پیشه کرده رنج جان آهنج را.رودکی.آفرین بادا برآن شمشیر جان آهنج تو.قطران.بدست راد تو اندر حسام جان آهنج
بدان صفت که بود در میان بحر نهنگ.کمال اسماعیل.که آن ترک در جنگ نر اژدهاست
دم آهنج و در کینه ابر بلاست.فردوسی.بدو گفت کای مردم بی بها
ببین آن دم آهنج نر اژدها.فردوسی.بدو گفت شنگل که ما را بلاست
که بر بوم ما بر یکی اژدهاست
بخشکی و دریا همی بگذرد
نهنگ دم آهنج را بشکرد.فردوسی.شه عالم آهنج گیتی نورد
در آن خاک یک ماه کرد آبخورد.نظامی.گر ز حبس باد قولنجت کند
چارمیخ معده آهنجت کند.؟الکُلاّب ؛ سکارآهنج. النباش ؛ کفن آهنج. المنشال ؛ گوشت آهنج. ( دهار ). || ( اِ ) آهنگ. عزم. اراده. قصد.

معنی کلمه آهنج در فرهنگ معین

( آهنج ) (هَ ) (ص فا. ) در ترکیب با کلمات معنای «بیرون آورنده » «برکشنده » می دهد مانند: میخ آهنج ، جان آهنج .

معنی کلمه آهنج در فرهنگ عمید

( آهنج ) ۱. = آهنجیدن
۲. آهنجنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): تیغ آهنج، جان آهنج، دم آهنج، شمشیرآهنج.

معنی کلمه آهنج در فرهنگ فارسی

( آهنج ) ( اسم ) ۱ - قصد عزم عزیمت . ۲ - سوئ قصد . ۳ - حمله صولت . ۴ - قیافه سیما. ۵ - صوت موزون و متناسب نوا لحن . ۶ - فحوی مفاد ( کلام سخن ) . ۷ - سان گونه روش طرز . ۸- خمیدگی طاق و سقف و ایوان و مانند آن . ۹ - ( اسم ) در کلمات مرکب بمعنی ( آهنگنده ) باشد ( یعنی کشنده ) : آب آهنگ بستر آهنگ پیش آهنگ .

معنی کلمه آهنج در ویکی واژه

بن مضارعٓ آهنجیدن.
در ترکیب با کلمات معنای «بیرون آورنده» «برکشنده» می‌دهد مانند: میخ آهنج، جان آهنج.

جملاتی از کاربرد کلمه آهنج

چه پیل دم آهنج نزدم چه مور چه شیر دژ آهنگ پیشم چه گور
بر آهنج از قراب باده ساقی تیغ می و اول به قطع شر بزن بر گردن تقوای ...به
چون جام بکف گیری از زر بشود قدر چون تیغ بر آهنجی از خون برود هین
چو ثابت کردیم که صنعت مر نفس راست و پذیرنده صنعت هیولی است، سخن سپس از اثبات نفس بر هیولی (واجب) آمد گفتن. و هیولی نخستین آن است که مر صورت های نخستین را که آن طول و عرض و عمق است، او برگرفته (است.) و گروهی از حکما گفته اند که هیولی جوهری قدیم است و صورت مر او را به منزلت عرض است، و ما اندر قولی که اندر جسم گفتیم، از این معنی طرفی یاد کردیم (پیش از این) و بیان کردیم که صورت به جوهریت اولی تر است از هیولی، از بهر آنکه فعل از صورت همی آید نه از هیولی و صورت مر این مرکب را که جسم است حد کننده است و پدید آرنده اوست مر هیولی را و مر هیولی اولی بی صورت ناموجود است و صورت بی هیولی اندر نفس موجود است به مجرد خویش و هیولی فعل پذیر است و صورت مر هیولی را از حال او گرداننده است، پس آنکه او گرداننده حال است به جوهریت سزاوارتر باشد از آنچه او حال پذیرد، پس جسم جوهری است فعل پذیر و محسوس و نفس جوهری است فاعل و معقول و جسم مرکب است از هیولی و صورت. و چو نفس معدن صورت هاست، پیدا شد که مر هیولی را این صورت های نخستین که جسمیت جسم بدان است نفس داده است که او صورتی آراسته است از بهر پدید آوردن صورت های دیگر اندر صنعت عالم و موالید (او به تقدیر باری- سبحانه-. مسخر بودن جسم مر نفس را بدانچه از او) مر صورت های جزوی (را همی پدید آرد اندر موالید و)پذیرفته است اندر امهات (و به) تصرف نفس اندر او از حال به حال همی (گردد، گواهی) همی دهد بر خویشتن که او- که جسم است- مر این صورت های نخستین را- که طول و عرض و عمق است- نیز از نفس یافته است و مر هیولی را بدین صورت ها از حال نامحسوسی به حال محسوسی نفس آروده است به تدبیر (باری)- سبحانه- که مبدل عقل و نفس اوست- جل و تعالی عن صفات المبدعات و المخلوقات-. پس گوییم که آنچه نفس و عثل مر او را نپذیرد، مر او را وجود نباشد، و عقل مر چیز را به صورت شناسد و آنچه مر او را صورتی نباشد، عقل مر او را ثابت نکند، و هیولی بی صورت صورتی ندارد، پس مر او را وجود نیست و مر صورت را بی هیولی اندر عقل وجود است. پس پیدا شد که صورت معروف کننده هیولی است از مجهولی او و مادت مطلق اندر وهم آینده نیست، مگر که نفس به یاری عقل (از نخست) مر او را به میانجی (صورت) ثابت کند، آن گه مر صورت را به وهم از او برآهنجد و مجهولی ثابت کندش (بی آن صورت و صورت را به هم آرد و او را به مجردی ثابت کندش.)
سپه را برآراست خاور خدیو در اندیشه زان مردم آهنج دیو
چون تیغ ضیمران رنگ آهنجی از نیام بینند کارزار تو چون معصفر شده
از چار طرف توپ دژ آهنج ز خاکش در چار محل چار که آورده فراهم
کیست سلطان؟ آنکه هست اندر نفاذ حکم او خنجر آهنجانش بحری ناوک اندازان بری
برآهنج‌ تخم گنه را ز دهر بر آن تخم بپراکن از علم‌، زهر
آسمان من مجموعه‌ای تلویزیونی در ۳۰ قسمت ۴۵ تا ۵۰ دقیقه‌ای به کارگردانی محمدرضا آهنج است که ابتدا در نوروز سال ۹۴ از شبکهٔ افق و سپس در پاییز سال ۹۴ از شبکهٔ سه پخش شد.
به سویش ره برد تازی چو عاشق سوی یار اندر ز خفتنگه برآهنجدش و افتدگیر و دار اندر