معنی کلمه بو بردن در لغت نامه دهخدا
پادشاهان جهان از بدرگی
بو نبردند از شراب بندگی.مولوی.شاه بویی برد بر اسرار من
متهم شد پیش شه گفتار من.مولوی.چون که بویی برد و شکر آن نکرد
کفر نعمت آمد و بینیش خورد.مولوی.تا به گفت وگوی پندار اندری
تو ز گفت خوب کی بویی بری.مولوی.ندانی اگر هیچ بویی بری
مقامات میخوارگان سرسری.نزاری قهستانی ( دستورنامه ، چ روسیه ص 67 ).رجوع به بوی بردن شود.
|| استشمام کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چو بر نافه صبح بو میبرند
به آب سیه سر فرومیبرند.نظامی.تا ز زهر و از شکر درنگذری
کی تو از گلزار وحدت بو بری.مولوی.