معنی کلمه جبیره در لغت نامه دهخدا
جبیره.[ ج َ رَ ] ( ع اِ ) دست ورنجن. ( مهذب الاسماء ). یاروق. ( از تاج العروس ). یاره . ( آنندراج ). دست بند. ( ناظم الاطباء ). جَبارَه. ( از تاج العروس ). ج ، جَبائِر. ( تاج العروس ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). || چوبهایی که بدان استخوان شکسته را بندند. ( از تاج العروس ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چوبها که بر شکستگی بندند. ( مهذب الاسماء ). در عربی چوبهایی باشد که بر استخوان دست و پای شکسته بندند. ( برهان ). استخوان بست.چوب شکسته بند. تله استخوان بند. آنچه بدو شکسته بندند. ( یادداشت مؤلف ). چوبک بند. بانداژ . باندبندی. ج ، جَبائِر. ( اقرب الموارد )( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). قطعه چوب یا مقوا و امثال آن که در شکسته بندی به منظور حفظ استخوان شکسته بکار میرود .
- جبیره کردن ؛ در اصطلاح فقهی ، هرگاه جائی از مواضع وضو یا غسل جراحت دیده یا زخمی شده باشد و رسیدن آب به آن موضع زیان آور باشد، باید آن موضع را زخم بندی کرد و از روی باند زخم بند وضو گرفت ، این عمل را جبیره کردن گویند.
جبیره. [ ج َ رَ / رِ] ( اِ ) چَبیره. مستعد شدن و جمع کردن مردم باشد بجهت شغلی و کاری و مهمی. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) ( برهان ). || گروه آماده بکار. خیل. سپاه.
- جبیره شدن ؛ گرد گشتن. جمع آمدن. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
بفرمودشان تا جبیره شدند
هزبر ژیان را پذیره شدند .فردوسی.چو آگاهی آمد ز دانا بشاه
که با کام و با شادی آمد براه
ز شهر و ز لشکر جبیره شدند
بزرگان بی مر پذیره شدند.فردوسی.پذیره شدن را جبیره شدند
سپاه و سپهبد پذیره شدند.فردوسی.بهامون سراسر جبیره شدند
به پیکار جستن پذیره شدند.( گرشاسب نامه ).