معنی کلمه ثاني در لغت نامه دهخدا
- فجر ثانی ؛ صبح دوم. و رجوع به فجر شود.
ثانی. ( اِخ ) جان ممی. متوفی 995 هَ. ق. او را دیوانی است بترکی.
ثانی. ( اِخ ) نام دو تن از شعرای عثمانی است :
1 - در عصر سلطان بایزید ثانی و او در حسن و جمال بی نظیر بوده است واز این رو بدو یوسف ثانی می گفته اند و وی از این شهرت تخلص خود را گرفته است و او را در جوانی یکی از دوستداران او از راه حسد بکشته است و از شعر اوست :
دلربا لر دلا بتم نه مدر
نور دیده م سرور سینه مدر.
2 - از شعرای دوره سلطان مرادخان سوم و از طایفه قول اوغلی اسلامبول می باشد و او تتبع اشعار شعراء ایران میکرد بالخاصه بدیوان امیرعلی شیر نوائی توجه داشت و او را دیوانی است و از جمله اشعار اوست :
کوکل مرآتنی صوفی مجلا ایتسک اولمزمی
جمال یاری بویوزدن تماشا ایتسک اولمزمی.
ثانی. ( اِخ ) تخلص شاه عباس ثانی صفوی در شعر و این رباعی ازوست :
از هجر توام بدیده خون میگردد
احوال دلم بی تو زبون میگردد
ای دوست اگر ترا ببیند ثانی
برگرد سرت ببین که چون میگردد.
و رجوع به عباس... شود.