امیرعلی

معنی کلمه امیرعلی در لغت نامه دهخدا

امیر علی.[ اَ ع َ ] ( اِخ ) از مشایخ. او راست : اسرارالنقطة و شرحی بر فصوص الحکمه ، بسال 786 هَ.ق./ 1384 م. درگذشته. ( از لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 1 ص 265 ).

معنی کلمه امیرعلی در فرهنگ فارسی

از مشایخ و او راست : اسرار النقطه و شرحی بر فصوص الحکم .

معنی کلمه امیرعلی در فرهنگ اسم ها

اسم: امیر علی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: a.-ali) (فارسی: اميرعلي) (انگلیسی: amir-ali)
معنی: ترکیب دو اسم امیر و علی ( پادشاه و بلندقدر )، امیر و حاکم بزرگ و بلندقدر، پادشاه شریف و توانا، کسی که سرورش حضرت علی است

جملاتی از کاربرد کلمه امیرعلی

علاءالدوله ابوکالیجار گرشاسب دوم بن علاءالدوله امیرعلی (۴۸۸- پس از ۵۱۳ق/۱۰۹۵–۱۱۱۹م) مشهور به امیر خاصبک بود که پس از کشته شدن پدرش، از سوی سلجوقیان، به فرمانروایی یزد برگزیده شد. او آخرین امیر کاکویی یزد و ابرکوه بود.
حافظ ابرو (ص ۱۹۳) و به پیروی از او عبدالرزاق سمرقندی (ص ۱۲۵) نوشته‌اند که امیرعلی پادشاه از قوم اوپرات (از طوایف مغول) و از نسل تنگز معروف به گورکان بود. به گفتهٔ آنان تنگز با اریغ بوکا جد آرپاخان دشمنی داشت و به هنگام قیام اریغ بوکا بر برادرش قوبیلای قاآن با او جنگیده و او را نزد قاآن برده بود. قوبیلای به پاداش این خدمت، تنگز را برکشیده و دختر هولاکو را به او داده بود. گویا از آن زمان به بعد میان اولاد اریغ بوکا و تنگز دشمنی دیرینه بود و چون آرپاخان که از نسل اریغ بوکا بود به سلطنت رسید، امیرعلی پادشاه با او به مخالفت برخاست.
با سلطان حسین میرزای بایقرا و امیر بی نظیر علی شیرنوایی معاصر بوده. اول بار که به مجلس امیرعلی شیر بار یافت، از خواندن این مطلع محترم شد:
به گفتهٔ حافظ ابرو، آرپاخان از امیرانی که در نهان با امیرعلی پادشاه «مواضعه» داشتند، احساس غدر و مکر کرده بود و می‌خواست به دفع ایشان اقدام کند، اما غیاث‌الدّین وزیر به امیران خائن و امیرعلی پادشاه وقعی نمی‌نهاد و دشمن را خوار می‌پنداشت و از این‌رو مانع آن شد که آرپاخان به دفع ایشان بپردازد.
در سال ۹۷ امیرعلی حاجی‌زاده دربارهٔ توضیحات درمورد عملیات غنیمت‌گیری این پهپاد اشاره کرد. وی گفت: «به دلیل بزرگی این هواپیما مجبور به بازکردن باله‌های آن شدیم تا بتوانیم آن را با تریلر جابه‌جا کنیم.»
حکایت: من از امیر ماضی پدرم رحمه الله و طول بقاک یا ولدی شنودم که: فخرالدوله از برادر خویش عضدالدوله بگریخت و به هیچ جای مقام نتوانست کردن، به درگاه پدر من آمد ملک قابوس به‌زنهار و جد من او را امان داد و بپذیرفت و بجای او بسیار اکرام کرد و عمهٔ مرا به وی داد و در آن نکاح از حد گذشته خرمی کردند، از آنک جدهٔ من خاله فخرالدوله بود و پدر من و فخرالدوله هر دو دختر‌زادهٔ حسن فیروزان بودند. پس عضدالدوله رسولی فرستاد به‌نزدیک شمس المعالی و نامه‌ای بداد و در تحمید‌نامه گفته بود که: عضدالدوله بسیار سلام می‌فرستد و می‌گوید که: برادرم امیرعلی آنجا آمده‌ست و تو دانی که میان ما و شما برادری و دوستی چگونه است و خانوادهٔ هر دو یکی است و این برادر من دشمن من‌ست، باید که او را به‌نزدیک من فرستی، تا من مکافات این از ولایت خویش هر ناحیت که خواهی به‌تو باز گذارم و دوستی ما مؤکد باشد؛ پس اگر نخواهی که این بدنامی بر خویشتن نهی همانجا او را زهر ده، تا غرض من به حاصل آید و ترا بدنامی نباشد و آن ناحیت که تو خواهی ترا حاصل شود. امیر شمس‌المعالی گفت: سبحان الله! چه واجب کند چنان محتشمی را با چون منی چنین سخن گفتن؟ که ممکن نباشد که کاری کنم که تا قیامت بدنامی در گردن من بماند. پس رسول گفت: مکن ای خداوند و عضدالدوله را برای امیرعلی میازار، یعنی فخرالدوله که ملک ما ترا از برادر هم‌زاد دوستر دارد و چنین و چنین سوگند خورد، که آن‌روز که ملک مرا تحمید می کرد و گسیل می کرد در میانهٔ سخن بوقت گفت: خدای داند که من شمس المعالی را چون دوست دارم، تا بدانجا که شنیدم که فلان روز شنبه چندین روز از ماه فلان گذشته بود، شمس المعالی در گرمابه شد، در خانهٔ میانگین پای وی بلغزید و بیفتاد، من دلتنگ شدم و گفتم: مگر از پس چهل و هفت سال او را چنین پیری دریافت و قوت ساقط شد و رسول را غرض آن بود که تا شمس المعالی بداند که خداوند ما بر احوال وی چگونه مطلع است و این تعلیم عضدالدوله بود شمس المعالی گفت: بقاش باد، منت آن داشتیم بدین شفقت که نمود، ولکن از غم خوردن بیشتر من او را بیاگاهان که: آن روز سه شنبه که ترا گسیل کرد، از ماه چندین شده بود، آن شب در فلان نشستگاه شراب خورد و فلان جای بخفت و با نوشتکین ساقی خلوت کرد و نیم شب از آنجا برخاست و در سرای زنان آهنگ رفتن کرد و بر بام شد و به حجرهٔ حیران عواده نام شد و با وی نیز خلوت کرد، چون از بام فرود آمد پایش بلغزید و از پایهٔ نردبان فرود افتاد، من نیز از جهت او دل مشغول شدم و گفتم مردی چهل و دو ساله در عقل وی چندین خلل و نقصان افتاد و شراب چندان چرا باید خوردن که از بام نتواند فرود آمدن و نیم شب از بستر چرا نقل باید کرد، تا چنان حادثه نیفتد و آن رسول را نیز از آگاه بودن حال خود معلوم کرد.
۱.مرزبان بن رستم (قرن۳) ۲.علی پیروزه (قرن۴) ۳. مسته مرد (قرن۴) ۴.قابوس بن وشمگیر (قرن۵) ۵. قاضی هجیم (قرن۶) ۶.باربد جریر طبری (قرن۶) ۷. گردبازو یزدگرد باوندی (قرن۶) ۸. اسپهبد خورشید ممطیری (قرن۶) ۹. ابراهیم معینی (قرن۶) ۱۰. ابولعمرو (قرن۶) ۱۱.قطب رویانی (قرن۷) ۱۲. امیرعلی (قرن۷) ۱۳. کیا افراسیاب چلاوی (قرن۸) ۱۴. کیا داوود چلاوی (قرن۸) ۱۵. حسن کیا (قرن۸) ۱۶. ملا فضل‌الله نعیمی استرآبادی (قرن۸) ۱۷. سید عبدالعظیم مرعشی (قرن۹) ۱۸. شیخ العجم امیر پازواری (قرن۹) ۱۹.ابوالفضل بن شهردویر دیلمی دیلمی (قرن۹) ۲۰. محمد بن تلجانی (نگارنده تفسیر مغنیسا قرن۹)
امیرعلی مرا خواجه معزی خواند سلطان گفت امیر معزی،