( آمیغ ) آمیغ. ( اِمص )آمیزش. خلطه. مخالطت. امتزاج. مزج. خلط. || بضاع. مباضعه. مباشرت. مجامعت. وقاع : چو آمیغ برنا شد آراسته دو خفته سه باشند برخاسته.عنصری.بسی گرد آمیغ خوبان مگرد که تن را کند سست و رخساره زرد.اسدی.چو برداشت دلدار از آمیغ جفت بباغ بهارش گل نوشکفت.اسدی. آمیغ. ( ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن ،آمیخته و ممزوج و آمیز باشد : همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود.رودکی.ای از این جوربد، زمانه شوم همه شادی او غمان آمیغ.رودکی.بود شادیش یک سر انده آمیغ.( ویس و رامین ).دم مشک از مغز پرمیغ شد ( کذا ) دل میغ از او عنبرآمیغ شد.اسدی.سخن آرایان در وصل سرایند سخن فرقت آمیغ نگویند سرود اندر بزم.سوزنی.بحری است کَفَش که ماهیش تیغ بر ماهی بحر گوهرآمیغ.خاقانی.سر نخواهی برد هیچ از تیغ تو ای بگفته لاف کذب آمیغ تو.مولوی.زین تابش آفتاب و تاریکی میغ وین بیهده زندگانی مرگ آمیغ با خویشتن آی تا نباشی باری نه بوده بافسوس و نه رفته بدریغ.؟|| ( اِ ) حقیقت ، مقابل مجاز. ( برهان ). و رجوع به آمیز شود.
معنی کلمه آمیغ در فرهنگ معین
( آمیغ ) ( اِ. ) ۱ - آمیزش . ۲ - مباشرت ، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می دهد مانند، مرگ آمیغ ، زهرآمیغ .
معنی کلمه آمیغ در فرهنگ عمید
( آمیغ ) ۱. آمیزش، آمیختن. ۲. مباشرت. ۳. نزدیکی کردن، جماع: بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی: ۲۴۲ ). ۴. آمیخته، ممزوج (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوش آمیغ، مرگ آمیغ: آه از این جور بدزمانهٴ شوم / همه شادی او غمان آمیغ (رودکی: ۵۲۴ ).
معنی کلمه آمیغ در فرهنگ فارسی
( آمیغ ) ( اسم ) ۱ - آمیزش مزج خلط . ۲ - مباشرت مجامعت آرمش با. ۳ - ( اسم ) در بعضی کلمات مرکب بمعنی ( آمیخته ) و ممزوج و آمیز آید : نوش آمیغ غم آمیغ گوهر آمیغ . آمیز، آمیزش، مباشرت، مجامعت، جماع، آمیخته وممزوج درترکیب باکلمه دیگرمثل مرگ آمیغ
معنی کلمه آمیغ در ویکی واژه
(قدیم): آمیغدن. آمیختگی. آمیزش. همخوابگی. مباشرت، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی میدهد مانند، مرگ آمیغ، زهرآمیغ.
جملاتی از کاربرد کلمه آمیغ
همه سازها گوهر آمیغ زر چو طاووس چین باز گسترده پر
وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ (۲۷) و آمیغ آن از چشمه تسنیم است.
نه چیزی بینند که ندانسته بودند، تا بآن شاد شوند؟ جواب آنست که: در دنیا هر چند دانسته بودند اما از راه خبر و استدلال دانسته بودند، نه از راه کشف و معاینه، و «لیس الخبر کالمعاینة». چون آن خبر عیان گردد، و امید نقد شود، و اندازه ثواب بحدّ استحقاق و امید در گذرد، شادی ایشان بیفزاید، و مضاعف شود. و نیز شادی دنیا با خوف خاتمه آمیخته شود و شادی عقبی از آمیغ خوف و اندوه پذیرفتن پاک باشد، و تا ازین آمیغ پاک نشود بحدّ کمال نرسد.
دست تو به جود طعنه بر میغ زند در معرکه تیغ گوهر آمیغ زند
چو برداشت دلدار از آمیغ جفت به باغ بهارش گل نو شکفت
چو آمیغ برنا شد آراسته دو خفته سه باشند برخاسته
. اللَّه بحقیقت راه نمای و دل گشای مؤمنانست، سرارای و مهر فزای رهیگانست، طیب از عیب پاک، صمد از دریافت پاک، برتر از دوری پاک، نزدیک از آمیغ پاک، قیوم از تغیّر پاک، احد از انباز و جفت و فرزند و کفو و همتا پاک، یافته از دریافت پاک، صبور از عجز پاک، مانع از بخل پاک، منتقم از حقد پاک، جبّار از جور پاک، متکبّر از بغی پاک، غضبان از ضجر پاک، شناختنی از اوهام پاک، صانع از حاجت پاک».
خاقانی را طعنه مزن زهر آمیغ کز حکم شما نه ترس دارد نه گریغ
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ نام فرشته در عربیت از پیغام گرفتهاند عرب پیغام را مألَکه گویند و مألِکه گویند و الوک گویند یقال الک لی و الکنی ای ارسلنی. و بر قیاس این اشتقاق مآلکه است نه ملائکة بر وزن مفاعله، لکن الهمزة منقولة من موضعها فقیل ملائکة. مفسّران گفتند این فرشتگان ایشان بودند که زمین داشتند پس از جان، و سبب آن بود که اللَّه تعالی آن گه که زمین را بیافرید جانّ را و فرزندان وی را از آتش دود آمیغ بیافرید چنانک گفت وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ و ایشان را ساکنان زمین کرد و قومی شهوانی بودند و در راه شرع مکلّف، ایشان تباهکاری کردند در زمین و خونها ریختند، ربّ العالمین ابلیس را که خازن بهشت بود آن هنگام با لشکری از فریشتگان بزمین فرستاد و اولاد جانّ را بجزیرههای دریا راندند و خود بجای ایشان نشستند و اللَّه را عبادت میکردند و تسبیح و تهلیل میآوردند ابلیس عجبی در خود آورد که من اللَّه را آن همه عبادت کردم هم در آسمان هم در زمین، از من بهتر و مهمتر همانا که کس نیست. راست که تکبر و عجب بر خود نهاد او را معزول کردند. ابتداء عزل وی این بود که قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً آدم را خلیفه نام کرد از بهر آن که بر جای ایشان نشست که پیش از وی بودند در زمین و فرزندانش هر قرن که آیند خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند و به یقول اللَّه لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و فرق میان خلیفه و ملک آنست که سلمان گفت آن گه که از وی پرسیدند: ما الخلیفة من الملک فقال الخلیفة الّذی یعدل فی الرعیّة و یقسم بینهم بالسّویّة و یشفق علیهم شفقة الرّجل علی اهله و یقضی بکتاب اللَّه عزّ و جلّ. و عمر خطاب روزی سلمان را گفت املک انا ام خلیفة؟
صدقه یکی ده است و قرض یکی هژده، ای جبرئیل چونست که قرض بر صدقه فضل دارد؟ گفت از بهر آنک سائل هر وقتی صدقه خواهد، اگر حاجت دارد یا نه. امّا آن کس که قرض خواهد جز بوقت حاجت و ضرورت نخواهد. پس در بهشت شدم غرفهها و قصرها دیدم از درّ و یاقوت و زبرجد، دیوار آن خشتی زرّین و خشتی سیمین، خاک آن زعفران و زمین آن مشک اذفر، درختها دیدم شاخ آن زرّین و برگ آن حریر و ساق آن مروارید و بیخ آن سیم، جویها دیدم یکی آب شیر یکی عسل یکی می، دیگر نهری عظیم دیدم آب آن سپیدتر از شیر، شیرین تر از عسل، خوش بویتر از مشک، سنگ ریزه آن درّ و یاقوت، جبرئیل گفت ای محمّد این آن کوثر است و تسنیم که ربّ العزّه ترا داده و بآن گرامی کرده و منبع آن زیر عرش مجید است، در هر قصری و غرفهای و خانهای از خانههای بهشتیان شاخی از آن میرود تا شراب و عسل و شیر و می از آن آمیغ کنند، و ذلک قوله: «عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً» کنیزکی را دیدم سخت زیبا و آراسته و با جمال، گفتم این آن کیست؟ گفتند آن زید حارثه. قصری دیدم از مروارید سپید، ظاهر آن از باطن پیدا و باطن آن از ظاهر پیدا، گفتم آن کیست؟ جبرئیل گفت آن عمر خطاب، پس گفت ای عمر اگر نه غیرت تو بودی من در آن قصر رفتمی، عمر گفت: أ علیک اغار یا رسول اللَّه.