استسلام

معنی کلمه استسلام در لغت نامه دهخدا

استسلام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گردن نهادن کسی یا کاری را. انقیاد: استسلم له ؛ گردن نهاد اورا. ( منتهی الارب ). اهل آن بقعه را در ربقه اسلام و استسلام کشید. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی متعلق بکتابخانه مؤلف ص 259 ) . می اندیشید که چون اعمام و اقارب او در حباله اسلام واستسلام بسته شود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 418 ). جز استسلام و التیاذ بظل استرحام پناهی ندانست. ( جهانگشای جوینی ). || طلب سلامتی. ( غیاث ).

معنی کلمه استسلام در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) تسلیم شدن ، به چیزی گردن نهادن .

معنی کلمه استسلام در فرهنگ عمید

تسلیم شدن.

معنی کلمه استسلام در فرهنگ فارسی

سلم خواستن، گردن نهادن وفرمانبردارشدن، طلب سلامت
گردن نهادن کسی یا کاری را

معنی کلمه استسلام در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تسلیم شدن را استسلام گویند. از آن به مناسبت در باب های جهاد و حدود، سخن گفته شده است.
استسلام نسبت به سه چیز است:
← استسلام نسبت به جان
۱. ↑ جواهر الکلام ج۴۱، ص۶۵۲.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۱، ص۴۴۲-۴۴۳.
...

معنی کلمه استسلام در ویکی واژه

تسلیم شدن، به چیزی گردن نهادن.

جملاتی از کاربرد کلمه استسلام

إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ بالف قراءت حمزه و کسایی است. می‌گوید: ایشان که از دین خویش جدا شدند، و بی‌دین ماندند. باقی فرقوا خوانند بتشدید، یعنی جعلوا دین اللَّه و هو واحد دین ابراهیم ادیانا مختلفة، فتهود قوم، و تنصر قوم، و تمجس قوم. و گفته‌اند: فَرَّقُوا دِینَهُمْ آنست که دین خویش پاره پاره کردند، در بعضی تسلیم و در بعضی تکلف، در بعضی اتباع و در بعضی مخالفت، در بعضی استسلام، و در بعضی تحریف، و آنچه رب العزة گفت: جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ هم برین تأویل است، یعنی: آن را اجزا کردند. جزئی بپذیرفتند، و جزئی نپذیرفتند، چنان که قومی گفتند: «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ»، و آن جهودان‌اند در آن آیت، تا ایشان را گفتند: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ»؟! و این «جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ» مشرکان مکه‌اند، و فَرَّقُوا دِینَهُمْ اهل بدع‌اند تا روز رستاخیز. و آنجا گفت: «لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» نهی است از آنچه مبتدعان کردند از تفریق دین خویش.
ز بار حلمش در جرم خاک استسلام ز تف قهرش در طبع آن استسقاست
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقی‌ إِلَیْکُمُ السَّلامَ بی الف قرائت مدنی و شامی و حمزه است، و معنی «سلم» استسلام و انقیاد است. چنان که جایی دیگر گفت: وَ أَلْقَوْا إِلَی اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ، میگوید: کسی را که با شما قتال نکند و شما را منقاد شود: لَسْتَ مُؤْمِناً که تو مؤمن نه‌ای. باقی قرا السّلام خوانند بالف، و هو التّحیّة.
ای گلبن تازه خارجورت اول بر پای باغبان رفت. از تاریخی که شیخ الاسلام تبریز در فتنة مغول صلاح مسلمین را در استسلام دید تا امروز چه در عهد جهانشاهی و مظفری، چه سلاطین صفوی چه نادرشاهی و کریم خانی، چه در حکومت دنبلی و احمد خان؛ هرگز علمای تبریز این احترام و عزت و اعتبار و مطاعیت نداشتند، تا درین عهد از دولت ما و عنایت ماست که علم کبریا باوج سما افراشته اند.
ای ز استسلام انصاف تو جز بخت تو را یک جهان را برده اندر سایهٔ عدل تو خواب
گفته‌اند: نشان کسی که با مولی گریخت آنست که همّت یگانه دارد، و از تدبیر خود بیرون شود، و حکم را باستسلام گردن نهد. و این وصف آن جوانمردان است که ربّ العالمین ایشان را مستضعفان خواند، که در دست مشرکان مکه گرفتار بودند. همّت خود یگانه کرده بودند، از همه کس دل برداشته، و دل در حق بسته، و تدبیرها همه در باقی کرده، و بتقدیر حق راضی شده، و از راه تحکّم برخاسته، و حکم حق بجان و دل در گرفته، و بدان راضی شده و تن در داده. لا جرم ربّ العزّة ایشان را نیابت داشت، و مصطفی (ص) و مؤمنان را فرمود که: ایشان را دریابید، و از أذای دشمن باز رهانید. شما در راه خلاص ایشان کوشید، که ایشان در راه رضاء ما میکوشند. آری، بر خدای هیچکس زیان نکند.
پس درین آیت ایجاز لفظ و اختصار سخن اولی‌تر بود. دیگر سؤال کردند که چون این خطاب مصطفی (ص) را خاصّ است پس چون بآخر آیت گفت: وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و این اخبارست از عموم؟ و جواب آنست که: این بآن گفت تا تنبیهی باشد که امّت مصطفی (ص) از وی جدا نه‌اند درین اعتقاد، و مکروه نیست ایشان را که با دیگری رسانند و بر دیگری خوانند، چنان که رسول رسانید و پیغام گزارد. دیگر سؤال کنند که وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ مؤمنان را چون تبجّح است در ستایش خویشتن، و این بعرف و عادت مذموم است؟ جواب آنست که تبجح مذموم آن بود که مردم از خویشتن آن نماید که بآن رفعت طلب کند و تطاول بر مردمان، امّا چون بر سبیل‌ شکر و سپاس‌داری بود رواست، که ربّ العالمین گفت: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ، و نیز مؤمنان خواستند که باین اعتراف از کافران جدا مانند و حق از باطل جدا کنند، یقول تعالی: حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. و گفته‌اند که مؤمنان باین استسلام قصد اخلاص کرده‌اند که از جهت شرع بآن مأموراند. قال اللَّه تعالی: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنی که ما خدای را مسلمان شدیم و گردن نهادیم نه دیگری را، و علی هذا قال عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً
ثمّ قال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلی‌ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. اعتصام و تفویض و توکّل و استسلام بر ترتیب مقامات روندگان نهادند، اول اعتصام است و آخر استسلام.
قرار گرفتن در معرض آنچه از تعالیم حضرت مسیح (ع) در زبان انگلیسی و زبان لاتین باقی مانده بود و عمل به آن تعالیم، نفس مستعد و منضبط و ریاضت‌کش او را-که بدانچه می‌دانست به جد عمل می‌کرد-تا سرحد اسلام خاص رساند، یعنی فرصت فراتر رفتن از سطح تسلیم به معنای عام (که خودش در مسیحیت بدان رسیده بود) و ورودش به استسلام شریعت خاتم و حتی ورود در یک طریقت عرفانی؛ و بدین ترتیب، او یک بار دیگر با یک انتخاب حیاتی مواجه شد: سهولت و عافیتِ نسبیِ ماندن در مقام یک مسیحی کاتولیک (که اندکی پیش به دلیل اعتقاد سنت‌گرایانه، با ترک مذهب رسمی کلیسای انگلستان بدان گرویده بود) در مقابل اسلام آوردن و اتصال به اصیل‌ترین و خالص‌ترین سنت دینی در میان ادیان بزرگ جهان.
و اصل اسلام خویشتن فرادست دادن است، و فرماینده را خویشتن بیفکندن است، و اختیار خود برگرفتن، و کسی در دست کسی دهند که او را چنانک خواهی میکن او را، گویند او را مسلّم در دست وی نهادند و اسلام و استسلام هر دو یکسان است:
از میدان استسلام میدان اعتصام زاید. اعتصام دست بر زدنست. قوله تعالی: «واعتصموا بحبل اللّه جمعیا». و اعتصام سه است: اول دست بتوحید زدنست، که «فقد استمسک بالعروة الوثقی» آنست؛ و دیگر دست بقرآن زدنست و کار کردن بدان، که «اعتصموا بحبل اللّه» آنست؛ سیم دست بحق زدنست، که «و من یعتصم باللّه» آنست. اعتصام بتوحید سه چیزست: درست بدیدن که پادشاه یکتاست، و کار از یک جای، و حکم از یک در. و اعتصام بقرآن سه چیزست: بدانستن که دین بقرآنست، و آرندهٔ قرآن، و پذیرفتگاران قرآن. و اعتصام بحق سه چیزست: دست اعتماد بضمان وی زدن، و دست نیاز ببر وی زدن، و دست مهر بلطف وی زدن.