جملاتی از کاربرد کلمه آتش به جان
چون درآید این چنین آتش به جان کی گذارد نام و ننگم یک زمان
شد خلیل از شعلۀ روی مهش آتش به جان فلک عمر نوح از سودای او مشحون بود
تا به من از ناز ساقی سرگران افتاده است همچو شمع محفلم آتش به جان افتاده است
چنین آتش به جان از آتش عشق مرا آن
آتشین رخسار کرده است
ز آن ترک تندخوست که دارم به سینه سوز ز آن آتشین رخ است که آتش به جان شدم
فلک کی بشنود آه و فغانم به هر گردش زند آتش به جانم
آتش به جان چند تن افتد که بیگناه بیموجبی به ملتی آتش به جان زدند
دانی که من به مجمع آن شمع کیستم پروانهای که از همه آتش به جانتر است
از آن می ده که قنبر خورد و شد دیوانه و شیدا از آن می ده که زد آتش به جان، سلمان و بوذر را
مرا آتش به جان اندر فگنده به تاری شب به بام و در فگنده