معنی کلمه ایضاح در لغت نامه دهخدا
ز پیش خویش بینداز عمدة الکتاب
بدست خویش فروشو مسایل ایضاح.مسعودسعد.و بتقریر و ایضاح آن حاجت نیفتد. ( کلیله و دمنه ). لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر وتحریر حکایت بوده است نه تفهیم حکمت و ایضاح موعظت.( کلیله و دمنه ). || فرزند سپید شدن مرد را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || در علم معانی کلمه ای که دلالت دارد بر طلب شرح چیزی مبهم متعلق بسائل و بعد از ذکر آن مبهم معین باشد و مجمل مبین. مثل این آیه : رب اشرح لی صدری. ( قرآن 25/20 ). و مثل قول منوچهری :
ابر هژبرگون و تماسیح پیل وار
در دست اوست یعنی شمشیر اوست ای.
و نکته در ایضاح بعد الابهام و تبیین بعد از اجمال آن است که واقع در نفوس است و دیگر آنکه الذ است زیرا که وجدان بعد از طلب الذ است از وجدان پیش از طلب. ( از هنجار گفتار صص 133 - 134 ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.