آدمیزاده

معنی کلمه آدمیزاده در لغت نامه دهخدا

( آدمیزاده ) آدمیزاده. [ دَ دَ / دِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) آدمیزاد :
گر سفله بمال و جاه از آزاده به است
سگ نیز بصید از آدمیزاده به است.سعدی.نه هر آدمیزاده از دد به است
که دد زآدمیزاده بد به است.سعدی.اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزاده دیوسار.سعدی.ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
باحسان توان کرد و وحشی بقید.سعدی.آدمیزاده طرفه معجونی است
کز فرشته سرشته وز حیوان.؟

معنی کلمه آدمیزاده در فرهنگ عمید

( آدمیزاده ) = آدمیزاد: نه هر آدمی زاده از دد به است / که دد ز آدمی زادۀ بد به است (سعدی۱: ۶۲ ).

معنی کلمه آدمیزاده در ویکی واژه

زاده آدم، انسان، بشر، آدمیزاد آدمی‌زاده بسا صادرات خلاف از خود به ظهور می‌رساند. «شهری»

جملاتی از کاربرد کلمه آدمیزاده

آدمیزاده به دین حسن و لطافت نبود به حقیقت ملکی، گرچه به صورت بشری
آدمیزاده‌ای از من چه گریزی چو پری کی پری نیز گریزد اگر آدم باشد
با چنین روی خوش و حلقه موی دلکش آدمیزاده کجا حوری غلمان روشی
مصطفی گفت آدمیزاده که به خوردن حریص افتاده
از سخنان بزرگان: آدمیزاده، بر ممنوع حریص است.
گر پری مادر و غلمان بهشتی پدرت نه آدمیزاده کجا حور پری چهره بزاید
از سخنان حسن: ای آدمیزاده، تو اسیر دنیائی و از لذایذش به چیزی که همی گذرد، خشنودی، و از نعمتهایش به آنچه شود و از فرمانروائیش بدانچه تمام گردد.
به مهرش بدار آدمیزاده یکدل بر آدم نمی‌رفت هرگز خطائی
نه دیده مثل تو دیده نه کس نشان داده فرشته خوی و پریروی و آدمیزاده
پادشاهی سنگی یافت که بر آن نقوشی عبرانی بود. فرمان داد آن را بخوانند، یکی از احبار آن نقوش چنین خواند: آدمیزاده، اگر مسیر باقیمانده ی عمر خویش دانی، از آنچه آرزویش را در دل همی پروری پرهیز کنی.