معنی کلمه ارسلان در لغت نامه دهخدا
آنچه منصب میکند با جاهلان
از فضیحت ، کی کند صد ارسلان.مولوی.چشم می مالم که آن هفت ارسلان
تا کیانند و چه دارند از جهان.مولوی. || نامی از نامهای ترکی. و گاه این نام با کلمه دیگر مرکب باشد چون الب ارسلان ، قزل ارسلان ، قره ارسلان و غیره :
از توام تهدید کردی هر زمان
بینمت در دست محمودارسلان.مولوی.
ارسلان. [ اَ س َ ] ( اِخ ) رجوع به رسلان و معجم المطبوعات شود.
ارسلان. [ اَ س َ ] ( اِخ ) نام پدر کسری خرماز بقول ابن البلخی در فارسنامه. ( چ کمبریج ص 24 ).
ارسلان. [ اَ س َ ] ( اِخ ) از غلامان سرای سلطان محمود غزنوی. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 133 ).
ارسلان. [ اَ س َ ] ( اِخ ) در تاریخ بیهقی ( چ فیاض ص 519 ) آمده : و روز چهارشنبه چهارم جمادی الاولی بکوشک دشت لنگان بازآمد [ احمدحسن ] و روز دیگر نامه رسید بگذشته شدن ساتلمش حاجب ارسلان و امیر او را برکشیده بود... و نخست کس او بود که از خراسان پذیره برفت و پیش امیرمسعود و چندین غلام ارسلان را با خویشتن برد.
ارسلان. [ اَ س َ ] ( اِخ ) مؤلف مجمل التواریخ آرد ( ص 388 ): ( ( در سال سیصد و هشتاد و نه... ابوالفوارس عبدالملک بن نوح بنشست و فایق خادم بمردو کار محمود و سبکتکین اندر خراسان بزرگ شد، و لشکرسیمجور و فایق هزیمت کرد و بپراکند، و اندر بخارا کار ارسلان الک [ کذا ] قوی گشت و عبدالملک سامانی را بگرفت و بندش کرد... ) ) مؤلف تاریخ بخارا بنقل از مجمل التواریخ این نام را ( ارسلان بیک ) یاد کند. ( تاریخ بخارا ص 99 ). و گردیزی او را ابوالحسن ایلک بن نصر برادر خان آورده است. ( زین الاخبار ص 60 ). و ابن اثیر نام وی را شهاب الدولةبن سلیمان ایلک المعروف به بغراخان الترکی گوید. ( کامل 9 ص 33 ). و شاید مراد ابوالحسن نصر اول بن علی از ایلک خانیه ترکستان ( حدود 389-400هَ. ق. ) باشد. رجوع به مجل التواریخ و القصص ص 388 ( متن و حاشیه ) و رجوع به ارسلان خان اول و ثانی شود.
ارسلان. [ اَ س َ ] ( اِخ ) امیرزاده ای در بلخ در فتنه مغول. ( جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 131 ).
ارسلان. [ اَ س َ ] ( اِخ )از نوینان و سرداران عهد غازان خان که با دیگر امراء، قصد قتل غازان و امیرنوروز کرد. ( حبط ج 2 ص 50 ).