امیرزاده
معنی کلمه امیرزاده در فرهنگ عمید
معنی کلمه امیرزاده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه امیرزاده
اسکندر شیخی بعد از اندک مدتی با امیر تیمور عصیان نمود، سپاه وافر به سرداری امیرزاده رستم بن عمر شیخ بن امیر تیمور به مازندران آمدند. اسکندر با زن و دو پسر صغیر خود چارق پوشیدند و از جنگل رستمدار بهطور مخفی به تنکابن رفتند. امیرزاده رستم از سیدهادی کیا بن امیر کیای ملاطی حاکم تنکابن وی را طلب کرد، وقتی به جستجوی وی پرداختند، زن و پسران او را با تحف و هدایا به امیرزاده رستم فرستاد و حکومت چلاویه در مازندران بدو منقرض شد. کلاویخو سفیر اسپانیا، اسکندر شیخی را یکی از سرداران تیمور نام برده که فرماندهی حصار فیروزکوه را به وی سپرد. اما تیمور به بعضی جهات بر وی خشم گرفت و شخصاً به دروازهٔ حصار آمد و سی روز گرداگرد حصار را محاصره کرد و سرانجام اسکندر به دست تیمور افتاد.
او در ۷۳۴ ق / ۱۳۳۳ م همراه فرزند بزرگ خود، شاه مظفر، عازم اردوی سلطان ابوسعید شد. سلطان ابوسعید از آنان استقبال ویژه ای کرد و مقرری سالانه ای، به مقدار صد هزار دینار، برایشان مقرر کرد و به امیر محمد لقب «امیرزاده»، به همراه کلاه و طبل و درفش، بخشید. این احترام ابوسعید و هدایایش به آل مظفر باعث حسادت بسیاری از یزرگان دولت شد. ابوسعید در زمستان همان سال روانهٔ بغداد گشت و امیر محمد نیز به عزم زیارت مرقد علی بن ابی طالب همراه او رفت، و پس از زیارت مرقد آن حضرت در نجف، از سلطان اجازه خواست به یزد برگشت.
شواهدی وجود دارد که کلام سعدی، در زمان زندگانی و همچنین پس از مرگ وی، در هرکجا که به زبان فارسی سخن میگفتهاند، شناختهشده بود. سعدی در زمان حیات خود به عنوان سخنور و شاعر، شهرت زیادی پیدا کرد و حتی در هندوستان، آسیای صغیر و آسیای میانه نیز او را میشناختند و اشعارش را میخواندند. ابن بطوطه، جهانگرد سدهٔ هشتم هجری، در گزارش سفر خود به چین، از امیرزادهٔ شهر خنسا مینویسد که به شعر و موسیقی فارسی علاقهٔ زیادی داشت و در محفل او آوازی به زبان فارسی خوانده میشد. این آواز چنان تکرار شد که ابن بطوطه آن را از بر شد و گزارش کرد:
«امیرزاده» گوید:
امیرزاده عالی نسب ولیجان بیک ولیعهد ابد انتساب خان زمان
امیرزاده به نزد شاه رفته نیاید او به خوی این ماه و هفته
از نواب امیرزاده جهانگیر میرزا هیچ مرقوم نفرموده اید که چرا با ما ماکوئی در انداخته است و بازیلان ساخته؟ عسی ان تحبو شیئا فهو شرلکم
خوب، از نواب مستطاب امیرزاده اعظم و مخدوم مکرم امیرنظام چرا نمینویسید؟ دو ماه است خبر درستی از آذربایجان نداریم، خدا نکرده میان ایشان نفاق است یاانشاالله اتفاق؟ امیدوارم ان شاءالله اولاد ولیعهد مرحوم طوری راه بروند که دشمن مال باشند نه دشمن کام؛ و روز بروز بر شان و شوکت این اوجاق گردون رواق افزوده شود و زحمت های مرحوم ولیعهد بهدر نرفته باشد.
دو امیرزاده در مصر بودند. یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبةالاَمر آن یکی علاّمهٔ عصر گشت و این یکی عزیزِ مصر شد.
امیرزاده مهین فتح سلطنت چون شد که گشت وعده دیدار من فراموشش
ز دست همت فرخ امیرزاده راد گیاشجر شد سیم و زر است سنگ و سفال
سایر امیرزادگان از بزرگ و کوچک چنانچه در ایام ولیعهد مرحوم مطیع رأی و تدبیر مخدوم مکرم و امیرزاده اعظم بودند حال نیز باید بهمان حالت باقی باشند که حکم نواب شاهزاده اعظم روحی فداه همین است و بس. تا ان شاءالله در حوت و حمل بعون خدای عزوجل که بآذربایجان آمدیم جهان را نوآئین و طرح نو است، تا از پرده غیب چه درآید. والسلام
داور فرخ نژاد با دل باذل سیف الدوله امیرزاده محمد
ابوصالح منصور (وفات۹۱۵. م) یک امیرزادهٔ سامانی بود، که در طول حکومت عمویش اسماعیل بن احمد، پسرعمویش احمد سامانی و نصر دوم به عنوان فرماندار خدمت کرد.
اندکی پس از آغاز حکومت او بر فارس، میرزا بایقرا (پسر عمر شیخ) - امیرزادهٔ تیموری - که بر همدان، نهاوند و بروجرد حکومت میکرد، بر او شورید. در ربیعالاول ۸۱۸/ مهٔ ۱۴۱۵ پس از جنگی که میان آن دو روی داد، ابراهیم سلطان شکست خورد و شیراز به تصرف میرزا بایقرا درآمد. ابراهیم سلطان ناگزیر به ابرقو عقب نشست. شاهرخ پس از آگاهی از وقوع این حوادث، نخست جلالالدین فیروزشاه را به یاری فرزند فرستاد و سپس خود با لشکریانش راه فارس در پیش گرفت. بایقرا که آمدن شاهرخ را گمان نداشت، بیمناک شد و پوزش خواست. شاهرخ او را بخشود، لیکن فرمان داد که بایقرا دیگر در آن منطقه نماند و به قندهار برود و دیگربار حکومت فارس را به ابراهیم سلطان سپرد.