استحالت
معنی کلمه استحالت در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه استحالت
و باید که شام از چاشت مستوفی تر دهند کودک را، که اگر چاشت زیادت خورد کاهل شود و به خواب گراید و فهم او کند شود، و اگر گوشتش کمتر دهند در حرکت و تیقظ و قلت بلادت او و انبعاث بر نشاط و خفت نافع باشد، و از حلوا و میوه خوردن منع کنند، که این طعامها استحالت پذیر بود وعادت او گردانند که در میان طعام آب نخورد، و نبیذ و شرابها مسکر به هیچ وجه ندهند تا به سن شباب نرسد، چه به نفس و بدن او مضر بود و برغضب و تهور و سرعت اقدام و وقاحت و طیش باعث گرداند، و او را به مجالس شراب خوارگان حاضر نکنند، مگر که اهل مجلس افاضل و ادبا باشند و از مجالست ایشان او را منفعتی حاصل آید.
حقیقت این چنان بود که چون قهریتی از حق، سلطنت خود بر آدمی ظاهر کند بر هستی وی، وی را از وی بستاند؛ تا نطق این، جمله نطق وی گردد به استحالت، بی آن که حق را تعالی و تقدس امتزاج باشد با مخلوقات و یا اتحاد با مصنوعات یا وی حال باشد اندر چیزها. تعالی اللّه عن ذلک و عمّا یصفه المَلاحدةُ علوّاً کبیراً.
بدان که مدتی است تا برنایی بر من عاشق است و در رنج عشق، بدر او هلالی و شخص او خلالی شده است. سر کوی ما مطاف اوست و گرد در و دیوار ما کعبه طواف او. به کرات ملطفات و رقعات فرستاده است، مخبر از صفوت مودت و منهی از کمال محبت و من در مقابله آن اقوال لطیف، جوابهای عنیف داده ام و دل او برنجانیده. گنده پیر چون این سخن بشنود، استحالتی عظیم نمود و گفت: جان مادر، خطا کرده ای که دل او بیازرده ای. زنهار از خستگان عشق، مرهمی دریغ مدار و بستگان بند هجران را خوار مگذار چه هر که افتادگان عشق را دست نگیرد، پایمال حوادث شود و هر که بر محرومان وصال، رحمت ننماید، مرحوم گردد. زن گفت: ای مادر، نصایح تو را بر دل نگاشتم و با تو عقد عهد بستم که بعد از این قدم بر جاده این نصیحت نهم و مراعات جانب او واجب دارم.
این خبث را زین عدالتخانه باری شست و شو کن یا طهارت ده مر او را ز انقلاب و استحالت
درستست این سخن نی مستحیل است که ملکت را نباشد استحالت
و چو ظاهر کردیم که جملگی اجسام اندر مراتب خویش فعل پذیرانند، درست شد که فاعلی مطلق هست بی هیچ (انفعالی و او نه جسم است.) و بهره یافتن این منفعلات برین – چو افلاک و انجم و آتش اثیر – از فعل، دلیل است بر نزدیکی ایشان به فاعل مطلق، چنانکه بی نصیبی (این منفعل) فرودین – که خاک است – از فعل، دلیل است بر دوری او از فاعل حق. و نیز اختصاص هر یکی از این فاعلان جسمی – که اندر منفعلات (جزوی) با فاعل نخستین شریکانند – به فعلی که آن فعل متعلق است به حرکت قسری که آن را همی طبیعی گویند، دلیل است بر انفعال ایشان به جملگی، از بهر آنکه هر یکی از این فاعلان پذیرفته اند مر آن تخصیص را از مخصص خویش و بدان منفعل گشته اند. پس گوییم که انفعال خاک و آب بدانچه مر صورت های شخصی را بپذیرفتند از طبایع مطلق، همان انفعال است که باد و آتش پذیرفته اند مر آن فعل را که یافته اند از فاعل حق و همان انفعال است که افلاک و کواکب بدان مخصوص اند از اثر کردن از آن قوت ها که بدیشان رسیده است از موثر نخستین بی هیچ تفاوتی، بل (که) آن انفعال که افلاک و انجم بدان مخصوص است قوی تر از آن است که خاک و آب همی بدان مخصوص شود. نبینی که آن صورت ها پاینده گشته است و این صورت ها استحالت همی پذیرند؟ وز بهر آن چنین است که آن صورت ها اندر آن اجسام بی میانجی حاصل شده است و اندر این اجسام به میانجیان (به) حاصل شود. و پس از آنکه انفعال فلک و کواکب آتش و باد را یاد کردیم، گوییم که فرو ماندن فاعلان جسمی از منفعلات خویش تا مر کلیت آن را صورت نتواند کرد – اعنی مر خاک و آب را پس از آنکه همگی آن آراسته است مر پذیرفتن فعل را – دلیل است بر تاثیر این منفعلات فرودین اندر آن فاعلان برین، بر مثال فعل چوب تر اندر کارد تیز به کند کردن مر آن را و انفعال کارد از چوب پس از آنکه فاعل باشد اندر او. و فرق به میان فاعل و منفعل آن است که منفعل مر صفات فاعل را بپذیرد چو به فاعل پیوسته شود – یا به ذات یا به میانجی - ، چنانکه آهن مر گرمی و روشنی را از آتش بپذیرد و جسم مر حرکت و ارادت را از نفس بپذیرد، و فاعل مر صفات منفعل را نجوید و نگیرد. پس گوییم که افلاک و کواکب مر صانع حکیم را میانجیان نخستین اند اندر مصنوعات جزوی، از آن است که مر صفت همیشگی را اندر دایمی بر فعل از او یافته اند و دیگر فاعلان که فرود از آنند بر اندازه نزدیکی ایشان بدو مر فعل را و صفت را از او گرفته اند و هر یکی بر اندازه خویش فعل همی کند، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (قل کل یعمل علی شاکلته فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا).
آن همچو من و تو استحالت نکند کژ می نگری از آن نمی بینی راست
همه استحالت صلاحی دهد همه استفادت خدایی کند
می توانم دید با می سرَ غیب گر به چشم استحالت بنگرم
ز حفظ اوست که اجرام عالم علوی ز استحالت جوهر مسلمند و مصون