آب خواه (قدیم): ویژگی آنکه درخواست آب میکند. طاس را کژ کرد سوی آبخواه.«مولوی»
جملاتی از کاربرد کلمه آب خواه
میان آب جان ده در حیاتت که اندر آب خواهد بُد مماتت
کآب خواهم ز تو خواهم که چو بحری پر دل نه از اینها که چو چاهند همه چشم تهی
و گر تشنه گردند از این سپاه بسی لابه کن جرعه ای آب خواه
اول: به معنی به هم پیوستن دریاها؛ یعنی دریاها یگانه شده و خشکیهای بین آنها زیر آب خواهند رفت. برای مثال طبرسی این چنین تفسیری را از قتاده و جبایی نقل کردهاست. و همچنین قرطبی نیز چنین نظری را ابراز کردهاست.
ز بی بضاعتی خویش آب خواهی شد ز دل برون غم خود پیش ما نباید ریخت
اگر کسی از فضا به زمین نگاه کند، آن را یک سیاره آبی رنگ و پر از آب خواهد دید. حجم کل آبهای موجود در کره زمین، رقمی در حدود ۱٬۳۶۰ میلیون کیلومتر مکعب تخمین زده شدهاست؛ این حجم با توجه به چرخهٔ آب بهطور دائم در بین منابع مختلف در حال جابهجاییاست.
گر چو ماهی در آب خواهی شد زآتش من کباب خواهی شد
در حالی که همه ساحل را ترک کردهاند نانسی برای آخرین بار پیش از فرارسیدن شب به دریا میزند. ناگهان متوجه لاشه یک نهنگ کوهان دار بزرگ میشود که در آن نزدیکی است. نانسی میخواهد به سرعت به ساحل برگردد که یک کوسه بزرگ به او حمله میکند و پایش را به سختی مجروح میکند. او با دشواری خود را به تخته سنگ کوچکی در میان دریا میرساند که به زودی بر اثر مد به زیر آب خواهد رفت؛ و کوسه همچنان در انتظار اوست …
درین زمانه توئی آب خواه و دست بشوی که بر بساط تو بتوان شکست نان کرم
در ره باران سفید آذر به خرمن آب خواه گلبن آئین سرخ رو سرسبز از خاک سیاه
«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ» و بگوی آنک پیغام و سخن راست از خداوند شما، «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ» هر که خواهد تا گرود، «وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» و هر که خواهد تا کافر شود و نگرود، «إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً» ما ساختیم ستمکاران را آتشی، «أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها» گرد ایشان فرو گرفته سرا پرده آن، «وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ» و اگر آب خواهند ایشان را آبی دهند، «کَالْمُهْلِ» همچون دردی زیت یا مس گداخته، «یَشْوِی الْوُجُوهَ» رویها میسوزد آن آب که فرا روی برند، «بِئْسَ الشَّرابُ» بد شراب که آنست «وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (۲۹)» و بد فرو آمد جایی است و برگ گاهی آتش.
لولئین خواهم همی گوید که «ایندی چخمشن » آب خواهم گویدم «ایچدون بیاق » ای آفتاب
گل سیراب که از آتش دل تشنه لب است آب خواهی است که با جام بزر میگذرد