معنی کلمه آژنگ در لغت نامه دهخدا
بماندستم چون فنگ در این خانه و دلتنگ
ز سرما شده چون نیل سر وروی پرآژنگ.حکاک.دلی را پر از مهر دارد سپهر
دلی پر ز کین و پرآژنگ چهر.فردوسی.چو کاوس دژخیم دیگر نیا
پرآژنگ رخ ، دل پر از کیمیا.فردوسی.تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار
بداندیش را چهره بیرنگ دار.فردوسی.بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم جان و پرآژنگ روی.فردوسی.ز گرگان بیامدسوی راه بُست
پرآژنگ رخسار و ناتندرست.فردوسی.پرآژنگ شد روی پور پشنگ
ز گفتار اغریرث آمدْش ننگ.فردوسی.به نزدیک شیروی رفت آن دو مرد
پرآژنگ رخسار و دل پر ز درد.فردوسی.رخ شاه ایران پرآژنگ شد
وز آن کار دشمن دلش تنگ شد.فردوسی.پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن.فردوسی.نه بخشایش آرد بکس بر نه مهر
دژآگاه دیوی پرآژنگ چهر.فردوسی.بیامد نهم روز بوزرجمهر
پر از آرزو دل ، پرآژنگ چهر.فردوسی.یکی نامه بنوشت پر داغ و درد
پرآژنگ رخ ، لب پر از باد سرد.فردوسی.ز پاسخ پرآژنگ شد روی شاه
چنین گفت کو دور مانَد ز راه.فردوسی.برفتند یکسر پرآژنگ چهر
بیامد برِ شاه بوزرجمهر.فردوسی.بزرگواری و کردار او و بخشش او
ز روی پیران بیرون همی برد آژنگ.فرخی.آنکه چون روی بخوارزم نهاد، از فزعش
روی لشکرکش خوارزم درآورد آژنگ.فرخی.ترا چشم درد است و من آفتابم
ازیرا ز من رخ پرآژنگ و چینی.ناصرخسرو.زی تو آید عدو چو نصرت یافت
کرده دل تنگ و روی پرآژنگ.ناصرخسرو.پرآژنگ رخ داد پاسخ تورگ
که گر کوچکم هست کارم بزرگ.اسدی.رخ شاه از انده پرآژنگ شد
ز کرده پشیمان و دلتنگ شد.اسدی.آن دم که بدم جوان و مویم شبه رنگ
صد حور بدی بدامنم درزده چنگ
اکنون که شدم پیر و برخ پرآژنگ