احاطت

معنی کلمه احاطت در فرهنگ معین

(اِ طَ ) [ ع . احاطة ] احاطه .

معنی کلمه احاطت در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گرد چیزی بر آمدن چیزی یا جایی را فرا گرفتن و در میان گرفتن . ۲ - درک کردن چیزی بطور کامل و تمام ظاهرا و باطنا .

معنی کلمه احاطت در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَحَاطَتْ: احاطه کرد
ریشه کلمه:
حوط (۲۸ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه احاطت

پیر طریقت گفت: الهی تو آنی که از احاطت اوهام بیرونی، و از ادراک عقول مصونی. نه محاط ظنونی نه مدرک عیونی. کارساز هر مفتون و فرح‌رسان هر محزونی. در حکم بی‌چرا و در ذات بی‌چند و در صفات بی‌چونی.
سهل بن عبداللّه گوید مؤمنان بخداوند خویش نگران باشند بچشم سر و احاطت و ادراک نبود.
تلک سرادقات عرش ربّ العزّه التی احاطت بعرشه و هی سترة للخلائق من نور الحجاب و نور العرش لولا ذلک لاحرق نور العرش و نور الحجب من تحت العرش من خلق اللَّه و ما لم تره اکثر و اعجب. قلت سبحان اللَّه العظیم ما اکثر عجائب خلقه.
سهل بن عبداللّه را پرسیدند از توحید، گفت ذات خدای موصوف است بعلم احاطت برو روانه و اندر دنیا او را نبینند و او موجود است بحقایق ایمان و ویرا حدّ و احاطت و حلول نه و اندر عقبی بچشم سَر ببینند خدایرا آشکارا، اندر ملک او و قدرت او، خلق محجوب است از معرفت کنه ذات او و راه نمود ایشانرا بخویشتن بعلامتهاء او و دلها او را بشناسد، و عقل او را درنیابد و مؤمنان بچشم سر درو نگرند، احاطت و ادراک نه.
وَ اللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ احاطت هم از روی علم باشد هم از روی قدرت، حاصل کردن چیزی بعلم و قدرت خویش و رسیدن بهمگی آن احاطت گویند و گفته‌اند معنی احاطت اهلاک است کقوله تعالی إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ ای تهلکون جمیعا.
قوله: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ اعادة تاکیدا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ جامعة لهم لا یبقی منهم احدا لادخلها. و قیل معناه عجب من جهلهم فی استعجال العذاب و قد اعدّ اللَّه لهم جهنّم و انّها قد احاطت بهم و هم علی شفیر جهنّم لم یبق الّا ان یدخلوها.
قال الشیخ الاسلام عظم اللّه کرامته: احاطت بعین الشییء کما هو وهی ثلثه معرفة الصفات والنعوت و معرفة الذات مع اسقاط التمرین بین الصفات والذات و معرفة مستغرقة فی محض التعریف لا یوصل الیها بالاستدلال و لایدل علیها شاهدوا و لایستحقها وسیلة معرفة فطرة و معرفة دلالة و معرفة مشاهدة و معرفة تقدیر و معرفة تصدیق و معرفة تحقیق.
فقال اللَّه عزّ و جلّ: «لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما» بالعون و النصرة و الدفع عنکما، اسمع قولکما و قوله، اری فعلکما و فعله «أَسْمَعُ وَ أَری‌»، دلیلست که خدای را جلّ جلاله سمع است و بصر، سمیع است بسمع نامخلوق، بصیر است ببصر نامخلوق، و معنی سمع و بصرنه علم و احاطتست چنان که معتزله گویند، که اگر چنان بودی أَسْمَعُ وَ أَری‌ بی فایده و بی معنی بودی، که معنی علم و احاطت در انّنی معکما موجود است و سخن تمام است، هم چنان که جایی دیگر گفت: «وَ لا أَدْنی‌ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا» چون بعد از کمال آن معنی، أَسْمَعُ وَ أَری‌ گفت معلوم شد که أَسْمَعُ وَ أَری‌ نه علم است و احاطت که سمع و بصر نامخلوقست.
دیگر مقام در تمثل آنست که عایشۀ صدیقه در حق مصطفی- علیه السلام- و رؤیت او مر خدا را این نشان می‬دهد که «مَنْ زَعَمَ أَنَّ مُحَمّداً رَأیَ رَبَّهُ بِعَیْنِ رَأسِهِ فَقَد أعْظَمَ عَلَی اللّهِ الفِرْیَةَ». با عایشه گفت: شب معراج، او را ندیدم، بذات و حقیقت او؛ و با ابن عباس گفت: دیدم، بر صورت تمثل. دریغا از ذات خدا، تلذذ یافتن و خبر گرفتن و کیفیت و ادراک و احاطت، مُحالست که ذات او- تعالی- بیننده را از بینندگی بستاند. چون بیننده نماند، کرا بیند؟
و آنگاه که آن خال سپید که بر روی شما یادگار سپیدی است، نماند، سیاهی محیط شود بر روی جان شما که: « واحاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون» بعد از آن هرگز از سیه رویی بیرون نیاید که:« یوم تبیض وجوه و تسود وجوه.» چون قومی سیاهی بر رو و سیاهکاری در دل عاریتی است و بعضی را اصلی است، فردا چون به جوی آب طهور قیامت، سر بر کنند و از خواب مرگ، خواب آلود برخیزند، همه رویها بشویند چنانکه عادت بود که چون خفته از جامهٔ خواب برخیزد، روی بشوید.« فاغسلوا وجوهکم» چون روهافرو شویند، آنها که ترک و رومی اند، آن آب مبارک، سیاهی را از روی ایشان ببرد و آنها که زنگی اصلیند، چندانکه بشویند سیاهتر شوند چون سر از جوی برآرند عیان ببینند حال هر دو قوم را که:  « یوم تبیض وجوه و تسود وجوه».