معنی کلمه باعث در لغت نامه دهخدا
بخت ز آغوش من انگیخته
همچو صدف باعث ویرانیم.ابوطالب کلیم ( از آنندراج ). || برانگیزنده. ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). محرض : چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید آنگه دیگران را بر آن باعث باید بود. ( کلیله و دمنه ). || فرستنده. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). بعث به ؛ ای ارسله مع غیره ؛ فرستاد او را با دیگری. ( از اقرب الموارد ). || ایجادکننده. پدیدآورنده. || مصنف. ( ناظم الاطباء ). || کس. پناه :
کس نیست باعث من خواهم که بی تکلف
در خدمت تو یابم از خدمت تو باعث.علی خراسانی ( از آنندراج ).- باعث و بانی ؛ حامی. پناه. کس. ( یادداشت مؤلف ).
- بی باعث و بانی ؛ بیکس : دختری بی باعث و بانی. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( اِخ ) یکی از نامهای خدای تعالی : و هوالذی یبعث الخلق ؛ ای یحییهم بعدالموت. برانگیزنده مردگان. فرستنده رسولان. ( مهذب الاسماء ). یکی ازنامهای ایزد تبارک و تعالی ( ناظم الاطباء ).
- باعث لیل و نهار ؛ کنایه از حق سبحانه تعالی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- || مجازاً، آفتاب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
باعث. [ ع ِ ] ( اِخ ) ( جفر... ) جفر باعث در سرزمین بکربن وائل و منسوب به باعث بن حنظلةبن هانی الشیبانی است. ( از معجم البلدان ).