( آزرم ) آزرم. [ زَ ] ( اِ ) شرم. حیا.ادب. نرمی. رفق. لطف و ملایمت در گفتار : چو پرسدْت پاسخ ورا نرم گوی سخنهای به آزرم و باشرم گوی.فردوسی.خردمند بی شرم خواند مرا چو خاقان بی آزرم داند مرا.فردوسی.دل آرام دارید از چار چیز کز او خوبی و سودمندیست نیز یکی بیم و آزرم و شرم خدای که تا باشدت یاور و رهنمای دگر داد دادن تن خویش را نگه داشتن دامن خویش را.فردوسی.گر این رستخیز از پی خواسته ست که آزرم و دانش بدو کاسته ست...فردوسی.درشتی ز کس نشنود نرمگوی سخن تا توانی به آزرم گوی.فردوسی.دل نامداران بتو گرم باد روانت پراز شرم و آزرم باد.فردوسی.چو فرهنگی آموزیش [ شاه را ] نرم باش بگفتار با شرم و آزرم باش.اسدی.اگر خواهی باآبروی باشی آزرم راپیشه کن. ( منسوب بنوشیروان ، از قابوسنامه ). گفت ای بی حیا و بی آزرم این چنین خندی و نداری شرم ؟سنائی.بوسید برش به رفق و آزرم خارید سرش بناخن شرم.امیرخسرو.- به آزرم ؛ مُؤدب : از اینجا برفتند ده تن بدند ببازآمدن یازده تن شدند بر ایشان فزوده ست مردی جوان برخسار همچون گل ارغوان از آن ده برادر به آزرم تر نکوروی و زیبا و باشرم تر.شمسی ( یوسف و زلیخا ). || خجلت. انفعال. شرمندگی. شرم زدگی : ز آزرم خاقان چینی نخست که بهرام از آزرم او دل بشست.فردوسی. || حرمت. ( ربنجنی ). احترام. عزت. قدر. قیمت. منزلت. نام نیک. اعتبار. آبرو. ناموس. ارز. ارج. ادب : دروغ ارز و آزرم کمتر کند وگر راست گویی که باور کند.ابوشکور.مرا پیش خوانی ترا شرم نیست خرد را برِ مغزت آزرم نیست.فردوسی.جهان را ز کردار بد شرم نیست کسی را به نزدیکش آزرم نیست همیشه بهر نیک وبد دسترس ولیکن نجوید خود آزرم ِ کس.فردوسی.دل پهلوانان همی گرم دار بگفتار با هرکس آزرم دار.فردوسی.جهاندار از او هم نه خشنود بود ز تیزی روانش پر از دود بود ز آزرم خاقان چینی نخست که بهرام از آزرم او دل بشست
( آزرم ) ۱. شرم، حیا. ۲. نرمی، رفق: درشتی ز کس نشنود نرم گوی / سخن تا توانی به آزرم گوی (فردوسی: ۲/۲۰۲ حاشیه ). ۳. [قدیمی] شفقت. ۴. بزرگی و شرف و عزت و حرمت: دروغ آب و آزرم کمتر کند / وگر راست گویی که باور کند (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۹۵ )، ز کردار بد بر جهان شرم نیست / به نزدیک او شرم و آزرم نیست (فردوسی: ۳/۳۹۷ ). ۵. راحتی، فراغ.
معنی کلمه آزرم در فرهنگ فارسی
( آزرم ) ( اسم ) ۱ - داد انصاف . ۲ - شرم حیا. ۳ - رفق لطف ملایمت ( در گفتار ) ۴ - مهر مهربانی محبت .۵ - حرمت احترام عزت . ۶ - یاد ذکر : بازرم من بیاد من . ۷ - اندیشه دل مشغولی . ۸ - تاب طاقت . ۹ - سلامت راحت . ۱٠ - اندوه غم . ۱۱ - جانبداری طرفداری نگاهداشت جانب رودر بایستی . ۱۲ - ضرر زیان . ۱۳ - ظاهر آشکارا . ۱۴ - فضیلت تقوی . ۱۵ - نکبت . شرم حیا شرم، حیا، نرمی، رفق، شفقت، به معنی بزرگی و شرف و عزت و حرمت شرم و حیا
معنی کلمه آزرم در فرهنگ اسم ها
اسم: آزرم (دختر) (اوستایی، فارسی) (تلفظ: āzarm) (فارسی: آزرم) (انگلیسی: azarm) معنی: داد، انصاف، شرم، حیا، لطف، ( در قدیم ) ملایمت، مهربانی، ارج و قرب، ارزش و احترام، آسودگی، آسایش، شرم وحیا، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر خسروپرویز پادشاه ساسانی
معنی کلمه آزرم در ویکی واژه
شرم، حیا.داد، انصاف. رفق، مدارا. شفقت، رحم. حرمت، عزت. مهر و محبت. طرفداری، جانب داری، رودربایستی. فضیلت، تقوی. یاد، ذکر. اندیشه، دل مشغولی. تاب، طاقت. سلامت، راحت. اندوه، غم. ظاهر، آشکارا. نکبت. غلیان روح کودکی بر آزرمش چیره شد. «شهری»
جملاتی از کاربرد کلمه آزرم
ایهّاالناس روز بیشرمیست نوبت شوخی و کم آزرمی است
پس از مدت کوتاهی خواهر شیرویه که آزرمی دخت نام داشت با کشتن برادرش شهبانوی ایران شد و زندانیان، که باو در بین آنان بود، را آزاد کرد. سپس به باو پیشنهاد فرماندهی ارتش ایران راداد ولی باو که از پادشاهی زنان خوشش نمیآمد قبول نکرد و در آتشکده ای گوشهگیر شد. او پس از به حکومت رسیدن یزدگرد سوم دوباره به مقامات بالا رسید.
این عمل در واقع به مثابه ریاضت و خویشتنداری در نظر گرفته میشد و گاهی نیز نشانه شرم و آزرم بودهاست. در نمایشهای هنری، نشان دادن کیر بزرگ و به ویژه سرنره بسیار زشت و زننده تلقی میشدهاست. در واقع فرد با بستن کیر خود توسط گیره یا بندی تلاش میکرد تا از خجالت و بیوقاری نشان دادن آلت تناسلی خود، کاری که تنها افراد پست جامعه نظیر بربرها و بردگان بدان اقدام میکردند، دوری کند؛ بنابراین این کار از نظر اخلاقی مورد توجه بودهاست.
حکیمی به دوستش نوشت: اما بعد مردمان را به عمل خویش موعظه ده نه بگفتار خویش. از خداوند بقدر قرب او آزرم کن و بقدر قدرتش بر خود بیمناک باش والسلام.
پس از مرگ آزرمیدخت، بوراندخت دوباره به تخت بازگرداندهشد و مرکز قدرت امپراتوری احتمالاً به سمت شمال شرقی کشور پیش رفت؛ جایی که سرزمین مادری پهلوها بود و یزدگرد سوم، واپسین شاهنشاه ساسانی، برای کمک یافتن علیه حمله اعراب به ایران، بدانجا فرار کرده بود.
رستم فرخهرمز اندکی پس از تصرف تیسفون، آزرمیدخت را کور و سپس به قتل رسانید. به گفتهٔ تئوفانس او ۷ ماه، به گفتهٔ فردوسی ۶ ماه و طبق نظر سبئوس ۲ سال حکومت کردهاست. بیشتر منابع بر کشته شدن او اتفاق نظر دارند اما طبق نظر طبری او به دلیل بیماری از دنیا رفتهاست.
رستم فرخهرمز (فرخزاد)، فرزند فرخهرمز، که در آن زمان در منطقه شمال شرقی خراسان مستقر بود، جانشین فرخهرمز به عنوان رهبر پهلوها شد. وی به خونخواهی پدرش، خود را به تیسفون، پایتخت امپراتوری ساسانی، رسانید و در راه هر ارتشی از آزرمیدخت را که دید، شکست داد. وی سپس نیروهای سیاوخش را در تیسفون شکست داد و شهر را تصرف کرد.
إِنَّمَا النَّسِیءُ ممدود و مهموز عامّه قرّاء خوانند مگر ورش از نافع که بیهمزه خواند بسکون سین و هو مصدر، یقال نساه نسیا و نسیا، ای اخّره. نسا اللَّه فی اجله و انسا اللَّه اجله. یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا بضم یا و کسر ضاد، تفرّد یعقوب است و بضم یا و فتح ضاد قرائت کوفی، ای یضلهم الشیطان بذلک النّسیء، باقی بفتح یا و کسر ضاد خوانند، یعنی فهم ضالّون بذلک، و این نسیء چیزی است که قبیله از قبائل عرب پدید آوردند و اول کسی که این نهاد نعیم بن ثعلبه بود احد بنی مالک بن کنانة، و قیل جنادة بن عوف الکنانی و هو الّذی ادرکه رسول اللَّه ص، و قیل ابو ثمامه صفوان بن امیة بن ابی الصلت الفقیمی و فقیم بیت من بیوت مالک بن کنانه. آن کسی که نسیء نهاد خواست که قومی را از دشمنان خویش مقهور کند و در ماه محرم که ایمن نشسته باشند بر غرّت و غفلت ایشان بر سر ایشان شود با قوم خویش و قتل کنند و دانستند که محرم ماه حرام است با حرمت و آزرم و قتل در آن روا، نه. از حرمت ماه محرم با صفر برد، بر هوا و مراد خود و صفر بجای محرم بنهاد، در حرمت و آزرم تا مقصود خویش در محرم حاصل کرد، پس قبیلههای عرب بنو مالک بن کنانه و بنو سلیم و غطفان و هوازن آن را سنتی نهادند و بر آن عادت میرفتند، سالی محرم را ماه حرام نهادند و صفر نه، و سالی صفر را ماه حرام نهادند و محرم نه، و کان یتولی ذلک ابو ثمامة صفوان بن امیه یقوم به فی الموسم خطیبا و مؤذنا فیقول انا ابو ثمامة لا اعاب و لا احاب من الحرم الا ان الهکم قد حرم العام المحرم او یقول الا ان الهکم قد حرم العام صفر. این بو ثمامه در آن موسم ندا کردی گفتی امسال ماه صفر است عرب آن بشنیدندی و چنان اعتقاد کردندی و از آن در نگذشتندی اینست که رب العالمین گفت: إِنَّمَا النَّسِیءُ تأخیر حرمة المحرم الّذی حرمه اللَّه الی صفر الّذی لم یحرمه اللَّه.
ای شمر شرمی از خدا خنجر مکش خنجر مکش آزرمی از روز جزا خنجر مکش خنجر مکش
فردوسی در شاهنامه از او به نام آزرم یاد کردهاست. نام او در منابع امروزی گاه به صورت آذرمیدخت نوشته میشود. برخی از منابع از او به نام آذرمیندوست یاد کردهاند و این در حالی است که پسوند دوست برای نام دختران برخلاف دخت، رایج نبودهاست. با توجه به این واقعیت میتوان حدس زد این دو حرف به یکدیگر مبدل شدهاند.
ز آزار او حذر کن و آزرم او بجوی کآزار او فنا بود آزرم او بقا
منابع اسلامی آزرمیدخت را زنی باهوش و بسیار فریبنده توصیف میکنند. حمزه اصفهانی، تاریخنگار قرن دهم، در کتاب گمشدهٔ صور ملوک بنیساسان آزرمیدخت را زنی «بنشسته بر تخت، پیراهن گلدوزی شده به رنگ سرخ و شلواری به رنگ آسمان به تن، در دست راستش تبرزینی زرین و در دست چپش شمشیری ظریف گرفته» توصیف کردهاست. لقب او «دادگر» بود. طبق مجمل التواریخ ساخت کاخی در اسدآباد به نام «آزرمیدخت اندر هامون» و آتشکدهای در آبخاز به او نسبت داده شدهاست. منابع مسیحی نیز سلطنت او را ثبت و نام وی را به راههای مختلفی تحریف کردهاند.
چو کافور موی و چو گلبرگ روی دل آزرم جوی و زبان چربگوی
چنین داد پاسخ که آنک از نخست بنیک و بد آزرم هرکس بجست
ابن عباس و سدی و سعید جبیر گفتند که چون اللَّه تعالی ابراهیم را بدوست خود گرفت و وی را خلیل خواند، ملک الموت دستوری خواست تا این بشارت بابراهیم برد، دستوری یافت بیامد و در سرای ابراهیم شد، ابراهیم وی را گفت تو کیستی و ترا که دستوری داد که در سرای من آمدی؟ ملک الموت گفت خداوند سرای دستوری داد، ابراهیم بدانست که وی فرستاده اللَّه است، گفت بچه آمده؟ گفت بدان تا ترا بشارت دهم که اللَّه ترا خلیل خود خواند، گفت این را چه نشانست؟ گفت آنک اللَّه تعالی دعاء تو اجابت کند و بسؤال تو مرده زنده کند، پس ابراهیم آن سؤال کرد تحقیق قول ملک الموت را بآن بشارت که داده بود. و گفتهاند که از عزیر همین سؤال آمد که از ابراهیم، پس ابراهیم را بوقت اجابت آمد بی بلائی که بنفس وی رسید، از آنک سؤال وی بر سبیل تضرع بود با آزرم و با لطف، و عزیر را صد سال بمیرانید، و نشان قدرت هم در نفس وی با وی نمود، از آنک سخن بر سبیل انکار بیرون داد و تعجب همیکرد که اللَّه مرده چون زنده کند! سؤالش درشت بود بی آزرم، لا جرم اجابتش درشت آمد بی محابا.
جهان را سربسر کافر شماری نماند وقف آزرمت بیک بار
آزرمیدخت دختر واپسین شاه برجستهٔ ایران، خسرو دوم، معروف به خسرو پرویز است که در سال ۶۲۸ توسط پسر خود شیرویه (قباد دوم) سرنگون و اعدام شد. شیرویه همچنین اقدام به کشتن همه برادران تنی و برادران ناتنی خویش، از جمله ولیعهد، مردانشاه، کرد. این کار چنان ضربه سنگینی به امپراتوری وارد کرد که امپراتوری دیگر هرگز نتوانست دوباره به پا خیزد. گفته میشود که آزرمیدخت و خواهرش بوراندخت از اقدامات وحشیانه شیرویه انتقاد کرده و او را سرزنش کردهاند و او در آخر از کارهایش ابراز پشیمانی کردهاست.
اَیا مقدر تقدیر و مبدع الاشیا / بحق حرمت آزرم احمد مختار
به آزرم خشنودی از یکدیگر بتابند و زان برنتابند سر
همچنین درسال 68در آلبوم گل صحرا به خوانندگی زنده یاد امیرحسین مکوندی که در زمینه موسیقی محلی بختیاری توسط هادی آزرم توسط انتشارات گلبانگ بختیاری انتشاریافته بود شرکت داشت !