و در این وقت ملطّفهها رسید از منهیان بخارا که علی تگین البتّه نمیآرامد و ژاژ میخاید و لشکر میسازد. و از دو چیز بر دل وی رنجی بزرگ است، یکی آنکه امیر ماضی با قدرخان دیدار کرد تا بدان حشمت خانی ترکستان از خاندان ایشان بشد، و دیگر او را امید کرده بود خداوند که ملک هنوز یکرویه نشده بود که چون او لشکر فرستد با پسری که یاری دهد، او را ولایتی دهد؛ چون بی از جنگ و اضطراب کار یکرویه شد و بیمنازع تخت ملک بخداوند رسید، در آن است که فرصتی یابد و شرّی بپا کند، هر چند تا خداوند ببلخ است، نباید اندیشید. چون امیر بر این حال واقف گشت، خواجه بزرگ احمد حسن و بونصر مشکان را بخواند و خالی کرد و درین باب رأی خواست هرگونه سخن گفتند و رفت . امیر گفت: علی تگین دشمنی بزرگ است و طمع وی که افتاده است، محال است. صواب آن باشد که وی را از ماوراء النّهر برکنده آید . اگر بغراتگین پسر قدرخان که با ما وصلت دارد، بیاید، خلیفت ما باشد و خواهری که از آن ما بنام وی است فرستاده آید تا ما را داماد و خلیفه باشد و شرّ این فرصتجوی دور شود. و اگر او نیاید، خوارزمشاه آلتونتاش را بفرماییم تا روی بماوراء النّهر کند با لشکری قوی، که کار خوارزم مستقیم است، یک پسر و فوجی لشکر آنجا نشسته باشند. خواجه گفت: ماوراء النّهر ولایتی بزرگ است. سامانیان که امراء خراسان بودند، حضرت خود آنجا ساختند. اگر بدست آید، سخت بزرگ کاری باشد. اما علی تگین گربز محتال است، سی سال شد تا وی آنجا میباشد. اگر آلتونتاش را اندیشیده است، صواب آن باشد که رسولی با نام نزدیک خوارزمشاه فرستاده آید و درین باب پیغام داد . اگر بهانه آرد و آن حدیث قائد ملنجوق در دل وی مانده است، این حدیث طی باید کرد، که بیحشمت وی علی تگین را برنتوان انداخت، تا آنگاه که از نوعی دیگر اندیشیده آید؛ و اگر نشاط رفتن کند، مقرّر گردد که آن ریش نمانده است. امیر گفت: موجّه این است، کدام کس رود؟ خواجه بونصر گفت: امیرک بیهقی را صاحب برید بلخ بفرستیم. و اگر خواهیم که خوارزمشاه برود، کدخدای لشکر عبدوس را باید فرستاد .
از وی میآید که گفت: «النّاسُ ثَلاثةٌ: العلماءُ، و الفقراءُ و الامراءُ؛ فاذا فَسَدَ العلماءُ فَسَدَ الطّاعةُ، و إذا فَسَدَ الفقراءُ فَسَدَ الأخلاقُ، و إذا فَسَدَ الأمراءُ فَسَدَ المعاشُ.» مردمان سه گروهند: یکی عالمان؛ ودیگر فقیران، و سدیگر امیران. چون امرا تباه شوند معاش خلایق و اکتساب ایشان تباه شود و چون علما تباه شوند طاعت و برزش شریعت بر خلق تباه و شوریده گردد و چون فقرا تباه شوند خویها بر خلق تباه شود. پس تباهی امرا و سلاطین به جور باشد واز آنِ علما به طمع و از آنِ فقرا به ریا و تا ملوک از علما اعراض نکنند تباه نگردند، و تا علما با ملوک صحبت نکنند تباه نگردند و تا فقرا ریاست یعنی مهتری نطلبند تباه نگردند؛ از آنکه جور ملوک از بی علمی بود، و طمع علما از بی دیانتی و ریای فقرا از بی توکلی. پس مَلِک بی علم، و عالم بی پرهیز و فقیر بی توکل قُرَنای شیاطیناند و فساد همه خلق عالم اندر فساد این سه گروه بسته است.
قضا را آنروز پادشاه با وزراء و امراء و وکلاء و ارکان دولت سوار شده بسیر و سیاحت میرفتند، چون قلندر شوکت پادشاه را بدید پیش دوید و شروع بخواندن قصیده کرد، قلندر چند بیتى از آن قصیده بخواند پادشاهرا بمرتبهیى بد آمد که فرمود بسیاست هر چه تمام قلندر را بکشند، چون پادشاه برفت، جلادان ریختند که قلندر را بقتل رسانند، آن قلندر از بیم کشته شدن و از ترس جان خود بوزیر گفت:
السقیفة اثر معروف جوهری بصری (وفات ۳۲۳ هجری قمری در بصره) کتابی دربارهٔ رویداد سقیفه و برخی حوادث دیگر مانند ماجرای فدک و رویدادهای دوران خلافت عمر بن خطاب است. ابن ابی الحدید در موضوع سقیفه، بیشترین نقل را از این کتاب دارد. احمد بن طاووس نیز از این کتاب استفاده و از روایات آن نقل کردهاست. نام کتاب براساس منابع دست اول، «السقیفة» بوده، اما ابن ابی الحدید در بخش حوادث فدک ظاهراً به نام کتاب اشاره نکرده، بلکه به موضوع توجه نمودهاست. احتمال زیادی وجود دارد که جوهری این اخبار را از یک یا دو کتاب ابن شبّه به نامهای کتاب المدینة و کتاب امراء المدینة نقل کردهباشد. مجموعه روایات ابن ابی الحدید از جوهری با نام السقیفة و فدک در سال ۱۴۰۱ هجری قمری در تهران منتشر شد.
بخش اعظمی از انتقادات یا اتهاماتی که مخالفان میرزا مهدی اصفهانی به او وارد نمودهاند، در کتاب «میرزا مهدی اصفهانی، از مکتب سلوکی سامراء تا مکتب معارف خراسان» پاسخ داده شدهاست.
در پی تسلط اعضای داعش بر شهر تکریت بهطور کامل درگیریهای دیگری در مناطق دهوک و سامراء میان اعضای داعش و نیروهای گارد منطقه کردستان عراق (پیشمرگ) رخ داد. همچنین درگیریهایی در سامرا بین نیروهای عراقی و نظامیان داعش در ورودی شمالی شهر واقع در ۱۱۰ کیلومتری شمال بغداد روی داد.
امامه به سبب راه دشوار و موقعیت استواری که داشته از قدیم پناهگاهی مناسب به حساب میآمده و مرکز قصران داخل و مقر رئیس قصران تاریخی (معرب کوهسران) و امراء آن سامان محسوب میشدهاست.
این بقعه آرامگاه شاه علاء الدین محمد فرزند شاه قطب الدین محمد سر سلسله خاندان شهشهانی و شاه علائی است. شاه علاءالدین از بزرگان سادات حسینی و اشراف و نقیب النقباست که نسب او با بیست و چهار واسطه به علی ابن ابیطالب میرسد. شاه علاءالدین محمد علاوه بر ارشاد، نقیب النقباء بوده که پس از مقام سلطنت مقامی به آن نمیرسیده و به واسطه این دو مقام به شهشهان یا شاه شاهان شهرت یافتهاست. در دوران سلطنت شاهرخ تیموری (۸۵۲–۸۰۷)، شاه علاءالدین مورد تکریم و تعظیم امراء وقت و مورد توجه عامه مردم و خاصه مورد علاقه سلطان محمد فرزند بایسنقر نواده شاهرخ بود. شرح حال شاه علاءالدین در اغلب کتابهای تاریخ ایران و تذکرهها مندرج است.
پس از افشاریان، قاجاریان (۱۹۲۵–۱۷۹۴ میلادی) که نام دودمانی از ترکمانان است از حدود سال ۱۱۷۴ تا ۱۳۰۴ هجری شمسی بر ایران به مدت صد و سی سال فرمان راندند. بنیانگذار این سلسله آغامحمدخان قاجار است. وی ابتدا در ساری مدعی سلطنت بر ایران شد و پایتخت خود را این شهر اعلام نمود و سپس پس از تصرف قفقازیه و سرکوب کلیه امراء و حکام داخلی در تهران مستقر شد و آن را دارالخلافه نامید و آخرین پادشاه قاجار، احمدشاه قاجار بود که در سال ۱۳۰۴ برکنار شد و رضاشاه پهلوی جای او را گرفت. جنگهای ایران و روسیه در دوره قاجار و قراردادهای ترکمنچای، گلستان و پاریس از مهمترین وقایع دوران سلطنت قاجار است.
اى پادشاه! خاطر جمع دار و دغدغه بخود راه مده و بدان که این عذر و وسیلهیى بود جهت خلاصى و نجات از کشته شدن والا آنها که همگى تعریف نمودند کذب محض است و غرض دفع توهم از خود بوده و یقین دانسته باش که نه وزیر و نه خوانین و نه امراء و نه وکلاء و غیره هیچکدام چیزى ندیدهاند و فى الواقع چیزى نبوده تا که ببینند و جملگى خلاف عرض مینمایند و حقیقت حال اینستکه عرض شد، دیگر خود صاحب اختیارید!،
عالیجاه نتیجه الولاه العظام، چاکرزاده ارادت فرجام، محمدحسن خان نایب الایاله کردستان بداند که: چون عالیجاه فدوی بلااشتباه عمده الولاه الفخام امیرالامراء العظام امان الله خان والی از بدایت کار چاکری و خدمتگزاری الی الان در هر حال هیچ دقیقه از دقایق خدمتگزاری و جانثاری غفلت و اهمال نکرده و گاه و بی گاه در طاعت آستان خلافت آنچه در قوة بندگی و ارادت داشت، بفعل اورده است لهذا بر ذمت همت والا نیز واجب است که در هر باب از لوازم مرحمت درباره عالیجاه معزی الیه غافل نبوده جزئی و کلی امورات و اوضاع او را همواره بنظر التفات و اهتمام ملحوظ داریم و هرگاه لازم افتد اصلاح مشفقانه و توجه بی کرانه مبذول سازیم و این مطلب مشهود و معلوم است که امر اولاد و اجفاد او از سایر امور اهم و اقدم و اهتمام در اصلاح آن انسب والزم است و امروز زبده اولاد و عمده اخلاف عالیجاه معزی الیه آن عالیجاه است که هم بحسب سن اکبر است، هم بپایه و منصب برتر، هر چندی از التزام آستان شاهنشاهی کسب سعادت کرده و همه وقت زیاده از دیگران مشغول انجام خدمت و مشمول اقسام تربیت بوده؛ یک دو بار در اردوی سلطانیه و اوجان هم بحضور والا مشرف شده وضع قابلیت و استعداد او در نظر مرحمت گستر مقبول و مستحسن آمده و از روز نخست پرتو التفات و عنایتی کامل بساحت حال او انداخته ایم و او را مستعد خدمت و قابل تربیت شناخته؛ شایسته نمیدانیم که خانه زادی مثل آن عالیجاه که سلفا بعد سلف زاده صلب ارادت و پرورده حجر عبودیت باشد، در عنفوان شباب مانند نهالی نورس که بی تربیت باغبان نشو و نما نماید ببار آید وعاقبت مظهر هیات اعو جاج گردد و بتغییر و تبدل ناچار احتیاج افتد. اگرچه منصب جلیل ایال کردستان از میامن الطاف بالغه سبحانی نظر بمزید خدمت و حقوق قدمت والد آن عالیجاه نسلا بعد نسل و فرعا بعد اصل در دودمان او ثابت وبرقرار خواهد بود و آن عالیجاه بحکم فرمان همایون شاهنشاهی برتبه وراثت و مصب نیابت معزز و مباهی است؛ ولیکن چون اولاد عالیجاه منحصر بفرد است باید آن عالیجاه از این نکتة آگاه باشد که در پیشگاه حضرت همایون مدار قرب و اعزاز و قرار اختصاص و امتیاز بافزودن اسباب کمال است نه افزونی سن و سال و بزور کیاست ملک و ریاست میتوان گرفت که محض وراثت. بهتری پایه برتری است نه مهتری و اکملیت موجب فضیلت خواهد بود نه اکبریت.
منوچهر خسروداد ،عبدالعلی بدرهای، هوشنگ حاتم، ناصر مقدم، امیرحسین ربیعی و مهدی رحیمی از جمله امرای اعدامی بودند و مابقی امراء مانند جلال پژمان، محمد رحیمی آبکناری پس از تحمل مدتی حبس از زندان خارج شدند.
اى مادر! بدانکه شخص قلندرى مندیلى بافته است و میگوید حرامزاده نمىبیند و حلالزاده مىبیند و آن مندیل را بمجلس آوردند همه امراء و وزراء دیدند و تعریف کردند و من هر چه نظر و دقت کردم چیزى ندیدم، اى مادر! حال نزد تو آمدهام و سؤال میکنم اگر راست گوئى خوب و الا هم تو را و هم خود را هلاک میسازم!.
چند روز قبل از ختم عمل منتخبین تهران بر حسب امر مظفرالدین شاه، میرزا نصرالله خان مشیرالدوله صدر اعظم برای افتتاح مجلس رقعه دعوتی به عنوان علما و شاهزادگان و امراء و رجال و سفیران خارجه و نمایندگان انتخاب شده به این مضمون فرستاد: «یوم یکشنبه هجدهم شعبان سه ساعت به غروب مانده در عمارت گلستان افتتاح مجلس شورای ملی خواهد شد مستدعی است در ساعت مذکور برای درک سعادت حضور همایونی شرف حضور به هم رسانید.»
و منهم: امیر امراء و سالک طریق لقا، ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصور، رضی اللّه عنه
از سلطان محمود غزنوی مشهور است که شبی در بستر استراحت خفت و در آن شب، خواب پیرامون چشم او نگردید، هر چند از پهلوئی به پهلوئی می غلطید دیده اش به هم نمی رسید با خود گفت: همانا مظلومی در سرای من به تظلم آمده و دست دادخواهی او، راه خواب را بر چشم من بسته پس پاسبان را گفت که در گرد خانه من بگردید و بینید که مظلومی را می یابید بیاورید پاسبانان، اندکی تفحص کرده کسی را نیافتند باز سلطان هر قدر سعی کرد خواب به دیده او نیامد، بار دیگر ایشان را امر به تجسس نمود تا سه دفعه، در مرتبه چهارم خود برخاست و بر اطراف دولت سرای خود می گشت تا گذارش به مسجد کوچکی که به جهت نمازکردن امراء و غلامان در حوالی خانه سلطان ساخته بودند افتاد، ناله زاری شنید که از دل بی قراری برمی آید، و آه سردی شنید که از جان پردردی کشیده می شود، نزدیک رفته دید بیچاره ای سر به سجده نهاده و از سوز دل خدا را می خواند سلطان فغان برکشید که زنهار ای مظلوم دست دادخواهی نگهدار که من از اول شب تا حال خواب را بر خود حرام کرده تو را می جویم و شکوه مرا به درگاه پادشاه عالم نکنی که من در طلب تو نیاسوده ام بگو تا بر تو چه ستم شده؟ گفت که ستمکار بی باکی شب پا به خانه من نهاده مرا از خانه بیرون کرده و دست ناپاکی به دامن ناموس من دراز کرده، خود را به در خانه سلطان رسانیدم چون دستم به او نرسید عرض حال خود را به درگاه پادشاه پادشاهان کردم سلطان را از استماع این سخن آتش درنهاد افتاده و چون آن شخص مشخص رفته و در آن شب، جستن او میسر نبود، فرمود: چون بار دیگر آن نابکار آید او را در خانه گذاشته به زودی خود را به من برسان و آن شخص را به پاسبان خرگاه سلطانی نموده گفت: هر وقت از روز یا شب که این شخص آید اگر چه من خواب راحت باشم او را به من رسانید بعد از سه شب دیگر آن بدگهر به در خانه آن شخص رفته، بیچاره به سرعت تمام خود را به سلطان رسانید آن شهریار دادرس، بی توقف از جا جسته با چند نفر از ملازمان، خود را به سر منزل آن مظلوم رسانیده اول فرمود تا چراغ را خاموش کردند پس تیغ از میان کشیده آن بدبخت را به قتل آورده و چراغ را طلبیده روی آن سیاه رو را ملاحظه کرده به سجده افتاد آن مسکین، زبان به دعا و ثنای آن خسرو و معدلت آئین گشود و از سبب خاموش کردن چراغ و سجده افتادن استفسار کرد.
مادر وی رباب بنت امراء القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن علیم بن جناب است. عبدالله علیاصغر فرزند دیگر رباب از حسین و برادر سکینه است.
شعر را بخانه مویی نسبت کرده اند و قافیه را زمین گفته اند و سقفش معنی و حدودش چهار رکن مصراعین واجب نمود قصیده یی بطریق تتبع انشاء نمودن موشح بالقاب شریف مدون این صناعت مروج این بضاعت امیرکبیر عالم عادل مفخر الامراء ملجا الفضلا ملاذالفقراء اسد المعارک شبلی المسالک ضرغام الاسلام و المسلمین نظام الحق و الدوله و الدنیا والدین علیشیر.
ابا جعفر محمد بن علی الهادی مشهور به سید محمد (۲۲۸–۲۵۲ قمری) فرزند بزرگ علی نقی، امام دهم شیعیان است. مقبرهٔ او در ۵۰ کیلومتری جنوب سامراء، شمال بغداد و نزدیک قریهای به نام بلد واقع شدهاست. او در حدود سال ۲۲۸ق در مدینه در روستای صریا متولد شد. مرقد او در شهر بلد در جاده اصلی کاظمین ـ سامرا و در فاصله ۴۵ کیلومتری شهر سامرا قرار دارد. این امامزاده مورد احترام فراوان شیعیان مخصوصاً شیعیان عراق بوده و آنان نسبت به وی اعتقاد و علاقه فراوان دارند و بیشتر کسانی که به زیارت امامان شیعه سامرا میروند، او را نیز زیارت میکنند.
قائد جیشش امیرالامراء توزون را گشت در تن رگ جان سست ز بیماری سخت