افزاره
جملاتی از کاربرد کلمه افزاره
اما اگر کسی گوید : چو همی گویی که پیوستن نفس به جسم از بهر آن است تا نفس به علم و حکمت رسد و بدین سبب به نعمت و مال جاویدی پیوندد و رسیدن او به علم و حکمت جز از راه جسم نیست، پس واجب آید که جسم از نفس شریف تر باشد، از بهر آنکه آنچه چیزی دیگر از او شرف پذیرد او به غایت باشد از آن شرف و آن پذیرنده بعضی از شرف او پذیرد و اگر همه شرف او را بپذیرد واجب آید که چو او شود، پس از این حکمت واجب آید که اگر نفس مر همه شرف جسم را بپذیرد جسم شود، پس تو چرا مر نفس را که شرف او از جسم است همی شریف گویی و مر جسم را که او مر نفس را شرف دهنده است خسیس گویی؟ جواب ما مر او را آن است که گوییم : علم حقیقت آن است که بدانی که چیزی از آنچه او بر آن باشد جز به تکلیف مکلفی بهتر نشود و اگر آن مکلف بهتر از آن چیز نباشد که تکلیف او پذیرد، با هم چو او باشد یا خسیس تر از او باشد، اگر هم چو او باشد و فاعل و مفعول اندر یک مرتبه باشد فعل پدید نیاید، و اگر فاعل خسیس تر باشد آن چیز خسیس تر از آن شود که هست به فعل او، و آنچه تکلیف پذیرد از مکلف خویش، یا به میانجی پذیرد یا بی میانجی پذیرد، و ما را ظاهر است که نفس مر این بهتری تکلیفی را- که آن پذیرفتن علم و حکمت است- بی میانجی حواس و آموزندگان و رهنمایان از محسوسات نپذیرد. پس گوییم که حواس وجسم و محسوسات همگان میانجیان اند تا همی شرف از مکلف به مکلف برسد، و مکلف صانع عالم است و مکلف نفس است، و جسد و حواس و اجسام اندر میانه دست افزارهااند از بهر رسانیدن مر شرف صانع را بدین شرف پذیر که نفس است، چنانکه خایسک و سندان و انبر و جز آن میانجیان و دست افزارها اند از بهر رسانیدن (مر) آن صورت ها را که اندر ذات انگشتری گر است بدان سیم پاره که صنع انگشتری همی بر او باید که پدید آید و این میانجیان مر صورت را همی نتواند پذیرفتن و قیمت همی نگیرند، هر چند آن صورت از استاد انگشتری گر به میانجی ایشان (همی) بدان سیم پاره رسد تا قیمتی شود.
و اما جواب آنچه گفت «چرا مر دو یکی را ازین دو سلطان که آفتاب و ماه است یک خانه بیش نیستاندر فلک، و مر پنج ستاره را هر یکی رااندرفلک دو خانه است، یکی از جانب آفتاب و یکی از جانب ماه؟» آنست که گوییم: این هفت ستاره سیاره که مدبران عالماند، بمنزلت دست افزارهااند مر نفس کلی را از بهر ساختن اشخاص موالیدعالم بتایید عقل کلی. و نهایت این صنع صورت شخص مردمست که آن نیکوتر صورتیست، چنانک خداء تعالی گفت: قوله «و صورکم فاحسن صورکم». وزین هفت کواکب دو سلطاناند که اثر ایشان قویتر استاندر مصنوعات، چنانک علت افزونی اثر ایشان را پیش ازین یاد کردیم، و پنج کوکب دیگر مثال خادماناند مر این دو سلطان رااندرین صنع که ساخته شده است، و حاصل همی آید که آخر آن جسد مردمست با این آلتهاء حکمی، و شایسته یافتن علم و حکمت است.
در ابتدا، تنها یک کامپیوتر بزرگ وجود داشت. بعد از آن و در دورهٔ یونیکس ما نحوهٔ متصل شدن به آن کامپیوتر را با استفاده از پایانهها یادگرفتیم. سپس کامپیوترهای شخصی وارد کار شدند و مردم عادی با ورود آنها برای اولین بار صاحب سختافزارهایی برای خودشان شدند.
پس ما گوییم اندر اثبات صانع، که جسم منفعل است- چنانکه شرح آن پیش از این گفتیم- و مفعولات و مصنوعات ( به جملگی اجسام است ) مصور. و صورت بر اجسام بر آن دو روی است که پیش از این یاد کردیم کز او یکی بر صورتی است کز او بدان صورت فعلی همی نیاید (، چو پاره سنگ یا جز آن، و دیگر صورتی است کز او فعلی همی آید) که آن فعل از او جز (بدان صورت) نیاید و آن صورت جز به قصد قاصدی نباشد بر آن جسم، چو دست افزارهای صانع که از هر یکی از آن به صورت او فعلی آید و چو دست مردم (که چندین) افعال از او بدین صورت که دارد همی بیاید. و چو اجسام بزرگ عالم بر صورت هایی است – اعنی خاک و آب و باد و آتش و افلاک و فلکیات – کز ایشان (هر یکی) همی فعلی آید که آن فعل از یاران او همی نیاید و (مر) هر یکی را از آن صورتی مفرد است که آن را همی طبع گویند، پس پدید آمد که از هر صورتی همی فعلی آید که آن (فعل) از آن جسم جز بدان صورت نیاید، از بهر آنکه آتش و هوا و آب و خاک همه یک جوهرند که آن جسم است، وز آن آتش بدان صورت که یافته است همی فعلی آید (که آن) فعل از دیگر یاران او نیاید – هر چند که همه اجسام اند – وز آن جسم که مر صورت آب را یافته است بدان صورت نیز همی فعلی آید که آن فعل از آن جسم که مر صورت آتش را یافته است همی نیاید. و چو حال این است، ظاهر شد که مر این اجسام را بدین صورت ها صانعی حکیم نگاشته است از بهر حاصل آمدن (این) افعال از ایشان.
مدیریت امنیت برای شبکهها، برای انواع شرایط مختلف، متفاوت است. یک خانه کوچک یا یک دفتر تنها به یک امنیت ابتدایی نیاز دارد؛ در حالی که کسب و کارهای بزرگ نیازمند محافظت در سطح بالا و داشتن نرمافزارها و سختافزارهای پیشرفته برای جلوگیری از حملات بدخواهانهای چون هک کردن و ارسال ایمیلهای ناشناس هستند.
مهمترین واصلیترین هدف، کمک به نوشتن نرمافزارهایی با قابلیت اطمینان بیشتر است. این هدف با اجرای مرتب خاصیت مؤثر زیر قابل دستیابی است.
و اکنون باز جوییم تا چیست آنچه فعل اندر این جوهر فعل پذیر از او همی پدید آید، وز اقسام جسم – پس از آنکه انفعال او درست شده است – کدام یک فعل پذیر همی آید. پس بنگریم اندر آنچه به ما نزدیک تر است از موجودات بدین سبب تا اندر او از این معنی چه ببینیم، آن گه از آن چیز نزدیک تر بر آنچه دورتر است دلیل گیریم. و نزدیک تر چیزی از جملگی عالم به ما زمین است که غایت جوهر منفعل است بدانچه از اجسام عالم فرود از او قسمی نیست تا مر او را اندر آن فعل باشد، و او پذیرنده صورت های بسیار است که فعل صانع عالم از او بر او و اندر او همی ظاهر شود. و سپس از آن جسدهای ماست که به کلیت خویش منفعل است تا بدین صورت که بر آن است پدید آمده است. پس پیداست که مر هر اندامی را از اندام های اندرونی که اندر جسد ماست قوتی است بر فعلی، چنانکه مر دل را گرم کردن جسد است و جنبانیدن رگ های جهنده مر او راست و مر جگر را قسمت کردن غذاست بر جملگی جسد و مر هر اندامی را از اندام های اندرونی فعلی خاصه است. و هم چنین (مر) اندام های بیرونی را از جسد مردم فعل هاست از دست گیرنده و پای رونده و از حواس ظاهر که مر هر یکی را از آن فعلی است. و ما را معلوم است که فعل اندر این اندام ها (مر) چیزی راست که آن نه جسم است، از بهر آنکه (دل) و جگر و جز آن بر جایی باشند که (اگر) آن فاعل که این اندام ها مر او را دست افزارهااند از جسد بیرون شود، (نیز) از این چیزها فعل نیاید. و چو حال این است که اندر جسد ما فاعلانند که فعل هایی همی کنند که مر ایشان را صانع حکیم بر آن گماشته است و آن فاعلان جسمانیان نیستند، بل (فعل) از ایشان بر این جسم ها و اندام ها همی پدید آید، ظاهر شد که این فاعلان فریشتگانند که این همی کنند که مر ایشان را فرموده اند. و صفت (فریشتگان این است، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون ما یومرون).
و دلیل دیگر بر هستی صانع آن است که گوییم : پدید آمدن مصنوعات از حیوان و نبات اندر عالم، به یاری دادن اجسام است مر یکدیگر را و منازعت ایشان با یکدیگر اندر پذیرفتن صنع- سپس از آنکه مر ایشان را ترکیب از طبایع متضاد است- نیست مگر منازعتی که اندر آن صلاح است مر پدید آینده را از این اجسام، و آن پدید آینده اشخاص موالید است و اجسام اندر فعل و انفعال و طاعت و عصیان گردن داده اند مر صانع را که او نه جسم است. و شرح این قول و تفصیل این مجمل آن است که گوییم : مصنوعات و مصورات جزوی بر جوهر خاک همی پدید آید به آمیختن او با آب که مر آن آمیخته را گل گویند، چنانکه خدای تعالی همی گوید (،قوله) : ( هو الذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا )، و گشتن چیزی از حالی که بر آن حال باشد از چیزی دیگر که بدو پیوندد، دلیل است بر منازعتی که میان ایشان بیفتد تا بدان منازعت از حال خویش بگردند. پس خاک و آب چو به هم بیامیزند، هر یکی از ایشان از حال خویش (همی) بگردد و هر یکی از ایشان مر یار خویش (را) همی متغیر کند. و اندر این منازعت که میان ایشان است، صلاح است مر آن صورت را کز آن گل همی ظاهر شود بدان قوت فاعله که او نه جسم است (و) اندر دانه نبات و نطفه حیوان نهفته است از حس و ظاهر است مر عقل را. و هم چنین گرم کردن آتش مر هوا را و آب و خاک را، منازعت است از او با ایشان ( و آمیختن است با ایشان،) و بر کشیدن آتش مر اجزای آب را سوی هوا و جدا کردن مر او را از حیز او وز کل او، منازعتی ظاهر است. و نیز این فعل از آتش چو عصیانی است مر صانع خویش را بدانچه مر دیگر اجسام را همی جز چنان کند که صانع مر ایشان را چنان کرده است و مر هر یکی را جز آنجا همی برد (و نهد) که او نهاده است. و اندر این منازعت و عصیان ظاهر، طاعتی و صلاحی عظیم است به باطن اندر پدید آمدن مکونات جزوی. و هم چنین اندر تخم های نبات و نطفه های حیوان قوت فاعله است که آن نه جسم است و لیکن مر جسم را صورتگر است به صورتی که مر او را صانع حکیم بر او قدرت داده است. و این قوت که ما یاد کردیم، (اندر آن جسم است که او دانه یا نطفه است و نگاه دارنده است این قوت مر آن جسم را از فساد، مگر فسادی کاندر او صلاحی) باشد مر او را به نگاهداشت نوع خویش، اعنی آن قوت فاعله که اندر تخم نبات است، چو تخم اندر خاک با او (آمیخته شود از بهر صلاح به نگاهداشت) نوع خویش، اندر ذات آن دانه فساد کند تا بگدازد بدان گرمی کز برسو بدو رسد، و آن قوت فاعله نخست (مر آن دانه را خورد، آن گاه مر خاک) و آب بیرونی را مژیدن گیرد و مر پاکیزگی های خاک و آب را به خویشتن کشد، و مر آن پاکیزگی ها را به تازی (سلاله) گویند. و این (منازعتی باشد) کز او بدان جا حاصل شود با آن دانه و جز آن، و عصیانی باشد از او مر صانع را به رویی، و طاعتی باشد به دیگر روی. اما عصیان بدان (روی) باشد که مر طبایع را جز چنان (همی) کند که بوده است و صانع مر آن را بر آن نهاده است، و اما طاعت بر آن روی باشد که آن فعل همی کند که صانع (مر آن را) بر آن قدرات داده است. آن گاه آن نفس نامیه – که مر او را قوت فاعله نباتی گوییم که اندر تخم است و نه جسم است، بل صورتگر جسم است به صورتی که مر او را بر آن قدرت است – چو مر آن گل لطیف را به خویشتن کشد و مر او را از خاکی و آبی و صورت گلی بگرداند و گرمی آتش به میانجی هوا (مر آن) خلاصه خاک و آب را که او فراز آورده باشد و مر آن را به غایت لطیفی و نرمی کرده، بر برسو کشد، آن قوت فاعله از بیم هلاک شدن (خویش) وز شفقت که بر آن صورت دارد که اندر اوست، قصد فراسوی خاک کند و مر آن جسم لطیف را شاخ شاخ کند و دست افزار سازد تا به خاک (اندر آویزد) و غذا از او همی کشد، و گرمی آتش مر یک سر او را سوی هوا برکشد و دیگر سرش سوی مرکز فرو شود. و هر چند که آن جسم قوی تر شود (آن قوت) فاعله بدو (کار) بیشتر تواند کردن و مر همگی آن را نگاه دارد، از بهر آنکه (او) جسم نیست تا جایی از او پر شود و جایی خالی ماند. و این نیز منازعتی (باشد)که آنجا حاصل شود، از بهر آنکه (نبات) اندر حال زیادت پذیرفتن خویش بر مثال رسنی باشد که به دو تن مر او را همی کشند یکی سوی مرکز (عالم) و دیگر سوی حاشیت عالم، تا دراز همی شود. پس گوییم که تباه شدن آب به خاک و خاک به آب فسادی است که اندر آن صلاح است و تباه کردن خاک و آب مر دانه را نیز فسادی است که اندر آن صلاح است، و بر آمدن یک سر (از) نبات سوی حاشیت عالم چو طاعتی است از او مر بر کشنده خویش را و چو عصیانی است مر فروکشنده (او را از دیگر سر، هم چنانکه فرو شدن از دیگر سر چو طاعت است مر فرو کشنده خویش را و چو عصیان است مر فرا کشنده) آن دیگر سر را، و اندر جملگی آن منازعت ها و متابعت ها و طاعت ها و عصیان ها و فساد ها صلاح عالم است. و چو حال این است که اندر منازعت و متابعت و طاعت و عصیان فاعلات و منفعلات اجسام و جز آن مر موالید عالم را ظهور و کون است و اندر (این) فسادهای ظاهر – که یاد کردیم و همی بینیم – این صلاح ها پوشیده است، این حال دلیل است بر آنکه این افعال مختلف از فاعلات (مختلف و ) متفاوت (صورت) بر فعل اندر ظهور نبات و حیوان به خواست صانعی متفق شده است که مر این فاعلان را بر این افعال معلوم و محدود، قدرت او داده است. و این حال نیز دلیل است بر آنکه جز بدین افعال مختلف ممکن نیست تمام شدن این مفعولات، چنانکه از زرگر استاد انگشتری تمام جز به دست افزارهایی که مر هر یکی را از آن صورتی و فعلی دیگر است و آن استاد مر هر یکی را به جایگاه و هنگام خویش کار بندد (به)حاصل نیاید. و شرح اندر منازعت ها و موافقت ها و عصیان ها و طاعت ها که میان فاعلان و منفعلان عالم است که ظهور حیوان و نبات از میان ایشان است هم بر این مثال است، بل (که) بیشتر و پوشیده تر از این، از بهر آنکه آن مصنوع شریف تر از این مصنوع است و هر چند مصنوع شریف تر باشد، آلت اندر آن بیشتر باشد مر صانع را. و اگر به تفصیل آن مشغول گشتمی، کتاب دراز شدی و مر نفس خردمندان را این (شرح) کفایت است.
هنگامی که کامپیوترها بسیار بزرگ، گرانقیمت و حجیم (پردازندههای مرکزی و رایانههای کوچک) بودند، نرمافزارها توسط تولیدکنندگان همراه با سختافزارها ارائه میشدند. اگر نیاز بود یک نرمافزار تجاری روی کامپیوتری نصب شود، ممکن بود بسیار هزینه بر و وقت گیرباشد، با توجه به بهکارگیری یک مشاور یا معمار سیستم. برای مثال: نصب و راه اندازی نرمافزار سازمانی در محل کار در دوران فعلی.
برنامههای کاربردی و نرمافزارهای داده کاوی متن-باز رایگان
نرمافزارها و سیستمهای مدیریتی بعضی اوقات از تشخیص هویت پایه (در شبکههای مورد اعتماد) استفاده میکنند. این فرایند دست و پا گیر است، اما ترافیک شبکهاست که توسط انسان قابل خواندن برای اهداف اشکال زدایی است.
در محاسبه، امتیاز به میزان مجاز بودن یک کاربر یا برنامه برای تغییر یک سیستم اشاره دارد. در سیستمهای رایانه ای ضعیف طراحی شده، هم به کاربران و هم در برنامهها میتوان امتیاز بیشتری از آنچه باید داشته باشد، بهدستآورد و بدافزارها میتوانند از این مزیت استفاده کنند. دو راهی که بدافزارها این کار را انجام میدهند از طریق کاربران مضراب و کدی غیرقابل دسترسی است.
در سرکوب خیزش سراسری آبان ۱۳۹۸ خورشیدی، چنین جنگافزارهایی به کار رفته است:
عراق در ۲۴ بهمن ۱۳۸۷ رسماً ۱۸۶مین به عضویت کنوانسیون بینالمللی منع جنگافزارهای شیمیایی درآمد. این کشور بر اساس مفاد این پیمان، به عنوان عضوی تلقی میشود که میزان سلاحهای شیمیایی خود را اعلام کرده است. از آن جا که عراق خیلی دیر به این کنوانسیون پیوسته است، از شمول کشورهایی که در جدول زمانی نابودی سلاحهای شیمیایی قرار دارند خارج است.
پس درست کردیم گفتند که عالم صانع نیست، بل کواکب و افلاک دستافزارهااند، و تخمها و حیوان ابداعی شاگردان نفس کلیاند، و طبایع مر او را مادت است، تا این صنع همی بیاید. و دلیل بر آنک عالم مصنوع است آن آوردند که گفتند که عالم بکلیت خویش یک جوهر است، و باقسام بسیار منقسم است، و هر قسمی را از اقسام او طبعی و صورتی دیگرست، و بر حسب آن طبع و صورت که مر هر قسمی را حرکتی است. و یکی از اقسام این جوهر که جسم است کو سرد و خشک و گران است، و میل سوی مرکز عالم دارد و شکل پذیر است و بآب آمیزنده است، و صنع نفس نمایی را مهیاست. و دیگر قسم از اقسام آنست که سردو تر است و جای زیر خاک دارد و شکل پذیرست و با خاک آمیزنده است و نفس نمایی را از خاک غذا دهدو بیاری آتش بهوا بر شود و چو آتش ازو پیدا شود باز برود چنانک باز اید و تشنگی بنشاند. و سه دیگر قسم از اقسام جسم هواست که بطبع گرم و نرم است و جوهری منحل است و گرم شونده است و نور را راه دهنده است و بانگها و آوازها را اصل است و میان آتش اثیر و آب کلی میانجی است، و بخار را راه دهنده است سوی حواشی عالم ببر شدن. و چهارم قسم از اقسام جسم آتش است که گرم و خشک است و سبک است، وز مرکز گریزنده است و جای زیر هوا جوید و آب را گرم کننده است، و نفس نامی را بر رستن وز آب و خاک غذا کشیدن یاری دهد. و پنجم قسم از اقسام جسم افلاک است که مر او را طبیعتی نیست. (گردش) او باستدارت است بگرد طبایع، و جوهری تاریک است، و روشنی را ناپذیرنده است، بل راه دهنده نور است بفرو گذشتن ازو، و مرکب ستارگانست که خود همی گردد بگرد طبایع و ستارگان را بگشتن خویش گرد طبایع همی گرداند بر یک هنجار همواره بی هیچ تفاوتی. و ششم قسم از اقسام جسم کواکب استاندر محلهاء متفاوت با طبایع مختلف و مقادیر و الوان و. حرکات ناهموار. بهری ازو ثابت که حرکت او بحرکت افلاک است و بهری ازو متحرک بخلاف حرکت فلک چنانک حکما دانند، که غرض ما ازین قول مجمل حذر است از دراز کردن کتاب بتفصیل آن اعنی کواکب سیاره که از مغرب همی سوی مشرق شوند بخلاف حرکت فلک.
اکنون به برهان درست کردیم بدین که خواننده ای واجب است، اندر اثبات نبوت فصلی مشرح بگوییم و به برهان عقلی مر آن را ثابت کنیم. و گوییم که کسی منکر نتواند شدن مر این عطاهای الهی را کز جملگی جنس حیوان با بسیاری انواع آن به نوع مردم رسیده است. و عظیم تر عطایی این عقل شریف است که بر این سخن گوی اندیشنده بازجوینده یادگیرنده دلیل جوی از چیزهای آشکاره برچیزهای پوشیده موکل است که دیگر حیوانات از این عطا بی بهره اند. و عقل صورتگر است مر این نفس ناطقه را با دست افزارهای بسیار که آن قوت های نفس ناطقه است و این همه آلت هاست که مر الفغدن علم را شاید. پس این عقل شریف چو پیشه وری است با آلت ها و او خود لطیف است و نادیداری است و دست افزارهاش نیز همه لطیف و نادیداری اند، چو قوت های مفکره و مصوره و حافظه و ذاکره و جز آن. پس واجب آید که آنچه این پیشه ور لطیف نادیدنی مر این دست افزارهای شریف نابسودنی را همی بر آن کار بخواهد بستن چیزی لطیف و نادیدار است، چنانکه پیشه وری دیداری – که آن درودگر است – مر دست افزارهای بسودنی را از تیشه و دست اره و پرمه و جز آن بر چیزی دیداری همی کاربندد که آن چوب است و مر آن چوب را بدین دست افزارها صورت کند به صورتی که مر آن را پیش از آن اندر ذات خویش نگاشته باشد تا مر آن چوب را بدان صورت قیمتی گرداند. پس گوییم که عقل بر مثال آن درودگر است و قوت های مفکره و حافظه و ذاکره و جز آن مر او را بر مثال تیشه و دست اره و پرمه و جز آن است مر درودگر را و نفس مردم مر او را به منزلت آن چوب است مر درودگر را. و صورتگری عقل بر این چوب خویش بدین دست افزارها آن است که مر او را به سزای او صورت کند، آن صورت که عقل مر او را اندر ذات خویش دارد. و صورت به سزا (مر) نفس را آن است که مر خویشتن را بشناسد که او جوهری لطیف است و زنده است ابدی، و مر او را اندر این عالم بدان آورده اند تا از این راه مر عالم معقول را بشناسد و بداند که این سرای او نیست و بداند (که طاعت مبدع حق بر او واجب است به علم و عمل، و عدل را کار بندد) از خویشتن بر دیگران و بر خویشتن به ناپسندیدن مر خویشتن را و ایشان را به درجه جانورانی که مر ایشان را از آفرینش این عطا نیست از آفریدگار و جز آن از صورت هایی که مر آن را به جای خویش گفته شود، تا چو نفس از عقل مر این صورت سزاوار خویش را بپذیرد به ثواب ابدی رسد و آن ثواب مر او را به بازگشتن او باشد سوی سرای خویش بر صورت اصل خویش، و اگر سیرت ستوران را کار بندد به خلاف صورت اصل خویش (بود و به خلاف اصل صورت خویش) بدو باز گردد و از آن خلاف به عقوبت ابدی بیاویزد.
و پس ازآن که فلک میان این دو سلطان بدو قسم شد چنانک گفتیم، و شش برج از فلکاندر ولایت آفتاباند و شش برجاندر ولایت ماه، آفتاب مر عطارد را کو سپس از ماه نزدیکتر کوکبی است هم پهلوی خویشاندر جانب خویش خانهئی داد، و آن خانه برج سنبله است. و ماه نیز که دیگر سلطان اوست مر عطارد را هم پهلوی خویشاندر جانب خویش خانهئی دیگر داد، و آن برج جوزاست. و پس از (آن) آفتاب مر زهره را هم پهلوی عطارداندر جانب خویش خانهئی داد، و آن خانه برج میزانست. و ماه نیز مر زهره رااندر جانب خویش خانهئی داد، و آن خانه برج ثور است. آنگاه آفتاب (مر) مریخ را کو برتر از زهره است اندر جانب خویش خانهئی داد، و آن خانه برج عقربست. و ماه نیز مر او رااندر جانب خویش خانهئی داد، و آن خانه برج حملست. و از پس از آن آفتاب مر مشتری رااندر جانب خویش خانهئی داد (و آن خانه برج قوس است. و ماه نیز مر او رااندر جانب خویش خانهئی داد) و آن خانه برج حوتست. وز آن برتر زحل بود: آفتاب مر او را اندر جانب خویش خانهئی داد، و آن خانه برج جدی است. و ماه نیز مر زحل رااندر جانب خویش خانهئی داد، و آن خانه برج دلو است. این تقسیم بدین است که این خادمان این دوپادشاه پنج بودند و بدو قسم شدند. پس واجب آمد که هر یکی را ازیشاناندر جانب (هر) پادشاهی خانهئی باشد، تا احسان هر دو پادشاه براستی (هر) یکی (را) از ایشان برسد، و بتاثیراین آلتها و دست افزارها نفس کلی صورت مردم را که آن شریفتر و تمامتر صورتی است همی نگارد.
برنامههای کاربردی و نرمافزارهای داده کاوی تجاری
و چو صانع حکیم مر این جوهر متجزی را مایه پدید آوردن صورت های متفاوت المقادیر ساخته است (و مر چیزهای بودشی را به ترکیب از او همی پدید آرد و این تراکیب به گشتن این دایره عظیم و این دست افزارهای بلند بر شده همی پدید آید) و این دایره عظیم با آنچه (اندر اوست نیز مرکب است، خرد همی گواهی) دهد که ترکیب (آن مرکبات برین و این امهات فرودین نه چنین بوده است) که ترکیب موالید است. و چو این تراکیب که به حرکات افلاک و افعال امهات است از (چیزی است به زمان، دلیل است) که آن تراکیب به ابداع بوده است نه از چیزی، از بهر آنکه دانیم که مر افلاک و نجوم و طبایع را نه به افلاکی و نجومی و طبایعی دیگر ترکیب کرده اند، چنین که همی مر (موالید را) ترکیب کنند، و چو آن نه چنین بود و این تراکیب چنان است که چیز نامرکب پیش از مرکب حاصل است، این حال دلیل است برآنکه (پیش) از وجود این اصل ها و آلت ها که مرکبات زمانی به میانجی ایشان همی حاصل آیند، (اصلی و آلتی) موجود نبود، بل (که) آن صنع به ابداع بود که افلاک و طبایع بدان پدید آمد و این صنع که بر هیولی (همی) پدید آید بدین آلت های مختلف است پس از آن ابداع. پس درست کردیم سوی عاقل که هیولی (پیش) از آن صنع ابداعی موجود نبود، و طاعت هیولی امروز مر صانع را و آراسته بودن او مر پذیرفتن صورت های مولودی را، گواست برآنکه صانع حکیم مر او را از بهر این صنع پدید آورده است. و قولی نیست سوی دانا از آن زشت تر که کسی گوید: جزوهایی بود که اندر او هیچ معنی نبود و مر او را هیچ صورتی و فعلی نبود قدیم و ازلی، از بهر آنکه این مرداری باشد بی هیچ معنی و اگر مرداری بی هیچ معنی قدیم روا باشد چو هیولی، پس زنده ای با چندین مناقب و معانی محال باشد که قدیم باشد که صانع عالم است، از بهر آنکه دو قدیم اندر مقابله یکدیگر آید به صفات و هیولی های صنایع که بر آن مر صورت های صنایعی را پدید همی آرند که آن صورت ها جز بدین هیولی ها پدید نیاید. و ساختن مردم مر آن هیولی های شایسته پذیرفتن آن صورت ها، چنانکه مر پنبه را همی ریسمان کند به صورت او تا شایسته شود مر پذیرفتن صورت کرباس را تا کرباس (نیز) هیولی باشد مر صورت پیرهن را، گواست برآنکه صانع حکیم مر امهات طبایع (را) هیولی ساخته است و مر او را شایسته پذیرفتن صورت های مولودی کرده است به قصد و عمد. چنانکه جز از کرباس یا چیزی بافته چو دیبا و جز آن یا پوستی نرم کرده لباس نیاید مر جسد حیوان را، جسد حیوان که متحرک است به ارادت نیز جز (از) این اجسام به موالید نیاید. پس صانع مر هیولی نخستین را شایسته یی پدید آورد مر پذیرفتن طبایع متضاد را تا هم از او مر گرمی و خشکی را پذیرفت و هم از او مر سردی و تری را پذیرفت. و گواهی بر درستی این قول که می گوییم: مر این جوهر را که هیولی است از بهر این صنع موجود کرده اند که بر او پدید آمده است، گواهی تر از پذیرفتن او نیست مر این صورت ها (را) که بر او پدید آمده است اندر امهات و پدید همی آید اندر موالید. و این بیانی شافی است (مر اهل) تمیز و بصیرت را، وز این قول گذشتیم.
آنگاه گوییم که (از) تاثیر آفتاباندر ترکیب مردم، و دل حاصل شد که آن معدن و مرکب روح است، و این آلتاندر جوف و میانه جسدست چنانک آفتاباندر جوف افلاکست، و زندگی عالماندر آفتابست چنانک زندگی مردماندر دلست. و طبیعت دل گرم (و) خشکست و معدن حرارت غریزی است، از بهر آنک از تاثیر آفتاب حاصل شده است کومایه حرارت طبیعی است. و از تاثیر ماه کو سلطان دیگرستاندر ترکیب مردم مغز سر حاصل شدست، کو سرد و ترست بطبع ماه.و مغز سر قمر و مسکن نفس ناطقه است و جای تخیل و حفظ و ذکر تمییزست. ومغز سر بسه قسمت است نزدیک حکما: قسم پیشین ازو مر تخیل (را) است، که نفس بدین قسم تخیل کند و مر صورتهاء دیدنی و شنودنی را، که راه علم سوی نفس این دو راه است: یکی بینایی و دیگر شنوائی. و قسم میانگین ازمغزسر مرحفظ راست که نفس بدو یاد گیرد دیدنیها و شنودنیها (را). و قسم پسین از مغز سر مر ذکر راست که نفس بدان قسم یاد کند مر یاد گرفتها را. و میان دل و میان مغز سر پیوستگی است، چنانک میان آفتاب و ماه پیوستگیست، و اعتدال سردی و تری مغز سر از گرمی و خشکی دل است که بدو پیوسته است، چنانک نور و فعل و جمال مر ماه را از آفتاب است که بدو پیوسته است. و تفکرها را آغاز از دلست. آنگاه مرآن را کهاندردل پدید آید از حوادث فکری دل بر مغز عرضه کند، و نفس که جای اواندر مغزستاندر آن تامل کند باقسام مغز کآن دست افزارهاء فعل اوست، تا صواب آنرا از خطا پدید آرد.