استواء

معنی کلمه استواء در لغت نامه دهخدا

استواء. [ اِ ت ِ ] ( اِخ ) ( خطِ... ) اِسْتِوا. خطی موهوم که زمین را بدو نیمه کند از اقصای مشرق تا اقصای مغرب. ( دمشقی ). معدل النهار. استوای فلکی :
روزی بود کاین پادشا بخشد ولایت مر ترا
از حد خط استوا تا غایت افریقیه.( منسوب به منوچهری ).از غیرت رایتت فلک دید
در خط شده خط استوا را.انوری.مرکب همت بتاز یکره و بیرون جهان
از سر طاق فلک تا بحد استوا.خاقانی.تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.؟
استواء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) برابر یکدیگر شدن. ( منتهی الارب ). برابر شدن. ( غیاث ). برابر شدن با. برابر گردیدن. ( منتهی الارب ). برابری. یکسانی. همواری : استویا؛ با همدیگر برابر و مانند شدند. ( منتهی الارب ) :
تا آفتاب رایش در خط استواست
روز و شب عدو و ولی دارد استوا.؟ || معتدل گردیدن. ( منتهی الارب ). اعتدال. میانه افراط و تفریط. رجوع به اعتدال شود. توازن : استواء خلق ؛ اعتدال آن. || راست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( وطواط ). || راستی. مقابل انحناء :
تا خط مستویست بر این چرخ منحنی
چرخ استوا نگیرد و خط وی انحنا.؟ || قرار گرفتن. استقرار.خلاف تلون :
بگذر از مستی و مستی بخش باش
زین تلون نقل کن در استواش.مولوی ( مثنوی ).|| بنهایت جوانی و عقل رسیدن یا چهل ساله گردیدن. ( منتهی الارب ). بتمامی جوانی رسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بکمال جوانی رسیدن. ( وطواط ): استوی الرجل. ( منتهی الارب ). || قصد چیزی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). اراده کردن بسوی چیزی. ( منتهی الارب ). آهنگ کردن. ( وطواط ). || بر چیزی اقبال کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). متوجه شدن بچیزی. ( از منتهی الارب ). || دست یافتن. ( وطواط ). دست یافتن بر چیزی. ( تاج المصادربیهقی ). مستولی شدن بر چیزی. ( منتهی الارب ). استیلاء. || استواء بر...؛ بر پشت ستور قرار گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ): استوی علی الفرس ؛ بر پشت اسب سوار شد و قرار گرفت. برآمدن بر... || قائم و راست کردن چیزی را. ( از منتهی الارب ). || هلاک شدن : استوت به الارض ؛ هلاک شد در آن. ( منتهی الارب ). || ظاهر شدن. || پرداختن به : ثم استوی الی السماء. ( قرآن 11/41 ). || ( اِ ) مجازاً، وقت نیمروز. ( غیاث ).

معنی کلمه استواء در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) برابر شدن ، مانند یکدیگر شدن . ۲ - (اِمص . ) قرار گرفتن ، استقرار. ۳ - (اِ. ) در جغرافیا دایره ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکرة شمالی و جنوبی تقسیم می کند.

معنی کلمه استواء در ویکی واژه

برابر شدن، مانند یکدیگر شدن.
قرار گرفتن، استقرار.
در جغرافیا دایره‌ای فرضی که مانند کمربندی زمین را به دو نیمکرة شمالی و جنوبی تقسیم می‌کند.

جملاتی از کاربرد کلمه استواء

و دیگر وجه آنست که استیلاء درست نباشد مگر میان دو کس، دو پادشاه، مثلا که با یکدیگر خصومت گیرند در ملکی یا در شهری، پس بآخر چون یکی بر آن دیگر غلبه کند، گویند: استولی فلان علی بلد کذا، و معلوم است که خدای را جل جلاله هرگز منازع نبود و نیست در عرش و در غیر آن. پس کسی که «استولی» میگوید خدای را منازعی پدید میکند، که بعد از خلق آسمان و زمین اللَّه بر وی غلبه کرد، بر عرش مستولی شد، و این سخن محض شرک است و عین کفر، تعالی اللَّه عن قول الجهمیة الضّلّال و تأویلهم المحال علوا کبیرا. و درست است از ام سلمه که گفت: الاستواء ایمان، و الجحود به کفر، و همچنین روایت کرده‌اند از مالک و انس. و اگر لفظ استواء را بتأویل حاجت بودی نگفتی که الاستواء غیر مجهول، و اگر بظاهر آن برفتن روا نبودی نگفتی که: الاقرار به ایمان، که از ظاهر برگشتن انکار است نه اقرار، و اقرار تسلیم است و ترک تأویل.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَی الْفُلْکِ»، در قرآن لفظ استواء بر پنج معنی آید: یکی بمعنی محاذات چنان که گفت: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» «هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمی‌ وَ الْبَصِیرُ». وجه دوم بمعنی اعتدال چنان که در وصف موسی گفت: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی‌» ای استوی قدّه و اعتدل بحیث لا یزید علیه. وجه سوم بمعنی وقوف چنان که کشتی نوح را گفت: «وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ» ای وقفت. چهارم بمعنی قصد کقوله: «ثُمَّ اسْتَوی‌ إِلَی السَّماءِ» ای قصد و عمد.
کار هنر به همت تو گیرد استواء بند خرد به دولت تو گردد استوار
و قال مجاهد و عکرمة و الضحاک، معناه: خلق منتصبا معتدل القامة و کلّ شی‌ء خلق فانّه «یَمْشِی مُکِبًّا» و لا یمشی منتصبا الّا الانسان، و الکبد الاستواء و الاستقامة.
شیخ الاسلام انصاری گفت قدس اللَّه روحه، استواء خداوند بر عرش در قرآنست و مرا بدین ایمانست، تأویل نجویم که تأویل درین باب طغیانست، ظاهر قبول کنم و باطن تسلیم، این اعتقاد سنیّانست، و نادر یافته بجان پذیرفته طریقت ایشانست، ایمان من سمعی است، شرع من خبری است، معرفت من یافتنی است، خبر را مصدقم یافت را محققم، سمع را متبعّم، بآلت عقل، بگواهی صنع، بدلالت نور، باشارت تنزیل، به پیغام رسول، بشرط تسلیم، امّا همیدانم که نه جایگیر است بحاجت، که جای نمایست بحجت، نه عرش بر دارنده اللَّه تعالی است، که اللَّه دارنده و نگهدارنده عرشست، عرش خداجویان را ساخته، نه خداشناسان را، خداجوی دیگرست و خدا شناس دیگر، خداجوی را گفت: «الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی‌» خداشناسان را گفت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» بر عرش بذات، بعلم هر جای، بصحبت در جان، بقرب در نفس. ای جوانمرد در خلوت «وَ هُوَ مَعَکُمْ» رخت فرو منه که «فَتَعالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ» با وی روانست، بر بساط «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ» آرام مگیر که «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» زبر آنست، با «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی‌ رَبِّها ناظِرَةٌ» گستاخ مباش که «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ» از بر آنست، هر چه «هُوَ الْأَوَّلُ» می‌دهد «هو الآخر» می‌رباید، هر چه «هو الظاهر» نشان میکند، «هو الباطن» محو می‌کند، این همه چیست، تا مؤمن میان خوف و رجا و عارف میان قبض و بسط طوف می‌کنند، نمیتوان گفت که نمیتوان یافت، که شریعت خصمی میکند، و نمیتوان گفت که توان یافت، که عزّت رضا نمیدهد، عزیز عظیم لا یعرف قدره و لا یدرک حقه، لطیف ودود یحبهم و یحبّونه.
پیامبر (ص) فرمود: ای مردم بدانید که این دنیا سرائی ناراست است نه خانه ای به استواء. خانه ی اندوه است نه شادی. کسی که آن را بشناخت، از نعمتی شادمان نشود و به مصیبتی اندوهگین نگردد.
و عن ابی هریرة قال قال رسول اللَّه یوما و هو یحدّث فیمن عنده رجل من اهل البادیة، انّ رجلا من اهل الجنة استأذن ربّه فی الزرع، فقال له ربه او لیست فیما شئت، قال بلی و لکن احبّ ان ازرع فیقول اللَّه له ازرع فیبذر حبّة، فیبادر الطرف نباته و استواءه و استحصاده و نثره. امثال الجبال، فیقول اللَّه عز و جل دونک بنیّ آدم فانه لا یشبعک شی‌ء. فقال الاعرابی و اللَّه یا رسول اللَّه لا یجد هذا الّا قرشیا او انصاریا فانهم اصحاب الزرع فامّا نحن فلسنا باصحاب زرع، فضحک رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم.
فقال عزّ من قائل: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ» ای من وضعها من جانب العلوّ، «بِغَیْرِ عَمَدٍ» جمع عماد و قیل جمع عمود، تقول العرب عمود البیت و عماد البیت و جمعها عمد بفتحتین کادم و اهب و یجمع العمود علی عمد ایضا کرسول و رسل، «تَرَوْنَها» الضمیر یعود الی السّماوات ای ترونها کذلک فلا حاجة الی بیان، و قیل یعود الی العمد و فیه قولان احدهما لها عمد غیر مرئیّة و هی قدرة اللَّه سبحانه، و قیل هی جبل قاف و السّماء مثل القبّة اطرافها علی ذلک الجبل و ذلک الجبل محیط بالدّنیا، مخلوق من زبر جدة خضراء و انّ خضرة السّماء من جبل قاف. این آیت جواب سؤال مشرکانست که از رسول خدا (ص) پرسیدند که آن خداوند که معبود تو است فعل و صنع وی چیست؟ و در قرآن مثل این آیت بجواب ایشان صد و هشتاد آیت است، و المعنی خلق اللَّه السّماوات فی الهواء من غیر اساس و غیر اعمدة و بناء الخلق لا یثبت الّا باساس و اعمدة لیعتبروا و یعرفوا قدرة اللَّه تعالی، «ثُمَّ اسْتَوی‌ عَلَی الْعَرْشِ» الاستواء فی العربیة ضدّ الاعوجاج و الاستیفاز و قد سبق بیانه، «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ» معنی السّخرة ان یکون مقهورا مدبّرا لا یملک لنفسه ما یخلّصه من القهر می‌گوید آفتاب و ماه را روان و فرمانبردار کردیم تا همی روند در مجاری خویش و همی برند درجات و منازل نام زد کرده خویش که بآن در نگذرند تا شما بر رفت ایشان سال و ماه و روزگار همی دانید و حساب معاملات همی کنید، اینست معنی «کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی» بیک قول، و بقول دیگر کلّ یجری لاجل مسمّی، ای کلّ واحد منهما یجری الی وقت معلوم و هو فناء الدّنیا و قیام السّاعة الّتی عندها تکوّر الشمس و یخسف القمر و تنکدر النجوم، «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یقضیه وحده، و قیل یبعث الملائکة بالوحی و الرزق، «یُفَصِّلُ الْآیاتِ» یبیّن الآیات الدّالّة علی وحدانیّته، و قیل یبیّن آیات القرآن، «لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ» کی تتفکروا یا اهل مکّة فتعرفوا قدرته علی البعث و الاعادة.
استواء خط رای او اگر بیند الف از خجالت زین سبب در پیش دارد سر چو جیم
«فیقولون یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» حتّی یقول قائلهم ساعة من نهار. یقولون ذلک لطول لبثهم فی القیامة فبالاضافة الی تلک المدّة «یقولون لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» و الضّحی اسم لما بین اشراق الشّمس الی استواء النّهار ثمّ هی عشیّ الی الغداة.