اثمار

معنی کلمه اثمار در لغت نامه دهخدا

اثمار. [ اَ ] ( ع اِ ) جج ِ ثَمَر. ج ِ ثَمر. ( منتهی الارب ). ج ِ ثَمَرة. ( زمخشری ).
اثمار. [ اِ ] ( ع مص ) میوه آوردن درخت. میوه دار شدن. میوه دادن. بارآوردن. میوه دار گشتن. ( زوزنی ). || برآمدن میوه. || توانگر شدن. بسیارمال شدن. ( تاج المصادر ). || اِثمارِ زبد؛ گرد آمدن مسکه. مسکه برآوردن شیر. ( تاج المصادر ). کره دادن شیر.

معنی کلمه اثمار در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - میوه آوردن درخت . ۲ - میوه دار شدن .

معنی کلمه اثمار در فرهنگ عمید

= ثمر

معنی کلمه اثمار در فرهنگ فارسی

میوه ها، میوه آوردن درخت، بار آوردن، میوه دارشدن
۱ - ( مصدر ) میوه آوردن درخت بار آوردن . ۲ - میوه دار شدن میوه دادن میوه دار گشتن .

معنی کلمه اثمار در ویکی واژه

میوه آوردن درخت.
میوه دار شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه اثمار

قوله تعالی: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» مفسران گفتند مراد باین شی‌ء بارانست، فانّه اصل جمیع الاشیاء و به نبات کلّ شی‌ء فالمعنی: و ان من شی‌ء من ارزاق الخلق الّا عندنا خزائنه، جعل خزائن الماء خزائن الثمار و الاشجار و الحبوب لمّا کانت منه. می‌گوید خزینهای آب و باران که اصل همه چیزها است و مایه همه نبات و اثمار بنزدیک ماست یعنی در حکم و فرمان ماست و مقدور ماست و روزی خلق همه در ید ماست و کار همه بتدبیر و تقدیر ماست، متولّی و حافظ ایشان مائیم. و گفته‌اند لفظ خزائن مستعار است و معنی آنست که: الخیر کلّه بید اللَّه، آن گه گفت: «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» ای معلوم عند اللَّه حدّه و مبلغه، گفته‌اند که این آب آسمانست که از آسمان بفرمان حق در میغ آید، آن گه از میغ بزمین آید، قطرات آن بر شمرده و هنگام آن دانسته، و چند که عدد فرزند آدم و عدد فرزند ابلیس، با باران از آسمان بزیر آیند دانند که هر قطره‌ای کجا بزمین آید و از آن چه روید، و قیل «ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» لا ینقصه و لا یزیده غیر انّه یصرفه الی من شاء حیث شاء کما شاء. می‌گوید باران را در همه سال حدّی و مبلغی معلوم است، اندازه آن دانسته و مقدار آن نام زد کرده که در آن نیفزایند و از آن نکاهند.
شگفت نیست در ایام عدل او که از آن ریاض دهر به اثمار امن مثمر شد
والحق ان الشاعر ان لم یکن عروضیا یمکن ان یسلم قوله عن الخطاء و الزلل فی سوق الاراجیف و العلل و سب الاعاریض و الضروب و استعمال الاوزان والبحور کابن بابک و السندی و شیخنا الزعفرانی ایدهم الله تعالی و العروضی ان لم یکن شاعرا لایمکنه الوصول الی انشاد دقایق الشعر و الوقوف بطرز نسایح الفکر الا بطول السهاد وفرط خرط القتاد و رکوب مهره صعبه القیاد و ربما ان یظفر بالمراد بعد غایه الحد وکمال الاجتهاد کابی قایم القمی والعطوی و الخطائی و اما بجامع بین العروض و القریض و الراتع فی روض الادب الاریض کمن یغرس الاشجار فیقطف الاثمار و منتطق بالآداب فینطق بالاشعار فما هو الا الشیخ الادیب القاضی الحسیب البارع اللبیب عبدالعزیز الجرجانی ایدالله العزیز بفضله الصمدانی و قوم محتسبی فنائنا الخالصین من اودائنا کالخوارزمی والسلامی وابی محمدالخازن والا ستاذابی فضل الضبی و بعض الطائیین علی الحضرت کابی طبیب الکندی و ابی طالب الاسوئی و الهمدانی، الذین ذهبوا فی هذالباب مذهب ابی نواس حیث یقول:
بوسه ها را گلرخان در کنج لب می پرورند با بهار است و شده آبستن اثمار گل
رسد تا میوه از قشریم ناچار نشد بی‌قشر هرگز پخته اثمار
نبود دور که از فیض بهار عهدت گر ز احجاز چو اشجار برآید اثمار
اکنون بدان ای طالب راه حق که از چندین هزار هزار ذرّۀ خاک، یک ذره بیش نبات نشود واز چندین هزار هزار نبات، از اشجار و اثمار، اندکی جزء حیوان شود و از چندین هزار حیوان، یکی غذای انسان شود و از چندین هزار هزار جزء انسان، یکی قطرۀ منی شود و ازچندین هزار هزار قطرۀ منی، یکی نطفه شود و از چندین هزار هزار نطقه یکی به رحم نقل کند و از چندین هزار هزار نطفۀ به رحم رفته، یکی متولد شود واز چندین هزار هزار مولود، یکی بقا یابد و از چندین هزار هزار بقا یافته، یکی اسلام آورد واز چندین هزار مسلمان یکی ایمان آرد و از چندین هزار مؤمن یکی طالب باشد و از چندین هزار طالب، یکی سالک باشد و از چندین هزار سالک، یکی واصل شود و مقصود از جملۀموجودات آن یک شخص باشد و باقی همه طفیل وجود او، و محققان در این معنی چنین گفته​اند:
ملک‌زاده گفت : آورده‌اند که به زمینی که موطنِ پیلان و معدنِ گوهرِ ایشان است، پیلی پدید آمد عظیم هیکل ، جسیم پیکر ، مهیب منظر که فلک در دورِ حمایلیِ خویش چنان هیکلی ندیده بود و روزگار زیرِ این حصارِ دوازده برج چنان بدنی ننهاده؛ بر پیلانِ هندوستان پادشاه شد و ربقهٔ فرمان او را رقبهٔ طاعت نرم داشتند. روزی در خدمتِ او حکایت کردند که فلان موضع به آب و گیاه و خصب و نعمت آراسته است و از انحا و اقطارِ گیتی چون بهار از روزگار ، به عجایبِ اثمار و غرایبِ اشجار بر سر آمده . مرغان به منطق‌الطّیرِ سلیمانی در پردهٔ اغانی داودی وصفِ آن مغانی بدین پرده بیرون داده :
و این کلمه را معتبر شناسد که: خذ من یومک لغدک تا چون مزاج روزگار و احوال او تغیر و تبدل پذیرد و شب آبستن، مولود حال بر خلاف مراد از ارحام ادوار در کنار قابله سرانجام نهد، دل و خاطر در مخالب عقاب حیرت و مهابط و مضایق حسرت و ضجرت، متحیر و مدهوش نماند. تدبیر آن بود که سفری کنم و بضاعتی با خود همراه گردانم و می گویند در فلان شهر نرخ طعام کسادی دارد، بروم و ذخیره زمستان با خود بیارم، پیش از آنکه تخمها در حجاب خاک متواری و در نقاب انبار مستور گردد. پس بدین عزیمت روی بدان سمت آورد و چون مطلب و مقصد دور دست بود، مدتی مهلت در میان آمد تا آن زمان که زمستان بر جهان تاختن آورد و لشکر سرما بر خیل اشجار و اثمار شبیخون کرد. قلال کوهسار و اطراف مرغزار از برگ و بار عاری و عاطل شد و جز عمامه بر فرق صنوبر و قبا در قد سرو نماند. حله خضرا از اکناف اشجار فرو ریخت و خرده کافور به منخل سحاب بر اموات عالم فروبیخت.
سیمین کفلش رنگ به شلوار همی داد چون مه که دهد رنگ بر اثمار و زُهَر بر