بداندیشی

معنی کلمه بداندیشی در لغت نامه دهخدا

بداندیشی. [ ب َ اَ ] ( حامص مرکب ) عمل بداندیش. مقابل نیک اندیشی. ( فرهنگ فارسی معین ). بدخواهی. ( ناظم الاطباء ). سؤظن. ( یادداشت مؤلف ). بدگمانی. بدخیالی. بدسگالی :
بکار آورد کژی و دشمنی
بداندیشی و کیش آهرمنی.فردوسی.نداند جز از تنبل وجادویی
فریب و بداندیشی و بدخویی.فردوسی.من ترا هرگز با شوی ندادستم
وز بداندیشی پایت نگشادستم.منوچهری.بکوی شوخی و بی شرمی و بداندیشی
اگر بدانی من نیک چستم و چالاک.سوزنی.- بداندیشی کردن ؛ بدخواهی کردن. خیال و اندیشه بد درباره کسی کردن. ( ناظم الاطباء ) :
باتن مرد بد کند خویشی
در حق دیگران بداندیشی.نظامی.بد میندیش گفتمت ، پیشی
عاقبت بد کند بداندیشی.نظامی.

معنی کلمه بداندیشی در فرهنگ فارسی

عمل بد اندیش مقابل نیک اندیشی .

جملاتی از کاربرد کلمه بداندیشی

با تن مرد بد کند خویشی در حق دیگران بداندیشی
بود خطر زبداندیشی اول اعدا را رسد شکست نخستین زموج دریا را
بداندیشیش اسیر نیش ما باد نکو خواهش صلاح اندیش ما باد
بکوی شوخی و بیشرمی و بداندیشی اگر بدانی من نیک چستم و چالاک
تو یکی ملحد بداندیشی دشمن خلق و عاشق خویشی
پادشاه و آن غلام خاص در پیشانی امیران و در چشم ایشان و درگفت ایشان، بداندیشی و بدگویی ایشان می‌دیدند. لابد اثر غیبت در پیشانی و در چشم ایشان و گفت پیداست. چنانکه خدای تعالی میفرماید مر رسول را از بهر غیبت منافقان که: «و لتعرفنهم فی لحن القول»، اما میدانستند و نادانسته میکردند.
نداند جز از تنبل و جادویی فریب و بداندیشی و بدخویی
بدخواه ورا خویشی با محنت و درویشی آغاز بداندیشی، فرجام گرفتاری
هم دوری و هم خویشی هم پیشی و هم بیشی هم مار بداندیشی هم نیشی و هم نوشی
من ترا هرگز با شوی ندادستم وز بداندیشی پایت نگشادستم