آرمیدگی
معنی کلمه آرمیدگی در فرهنگ فارسی
آرامش آرام
جملاتی از کاربرد کلمه آرمیدگی
قسم به عزلتِ عنقا که کویِ خاموشان به آرمیدگیِ مُلکِ بینشانی نیست
به آرمیدگی طبع بیدماغ بنازم که بوی یوسف اگر پیرهن درّد خسک استش
سامان آرمیدگی موجگوهریم ما را سریست برخط تسخیرخواب پا
به آرمیدگی وضع خویش مینازبم چو آب آینه در جلوه کردهایم وطن
سیلاب از شتاب به صد رنگ می شود بر یک قرار، آب گهر ز آرمیدگی است
سامان شبنم چمنت آرمیدگیست این محمل وفاق به دوش هوا مبند
به چار بالش دل تکیه کرده است نفس ز آرمیدگی روزگار خاموشی
یک دیده خواب راحت سیمابم آرزوست بی طاقتی به مذهب ما آرمیدگی است
نبسته لب ز سخن، آرمیدگی مطلب نکرده رخنه دیوار استوار مخسب
بی برگی آرمیدگی دل دهد ثمر خواب بهار باغ به فصل خزان بود