آسودن

معنی کلمه آسودن در لغت نامه دهخدا

( آسودن ) آسودن. [ دَ ] ( مص ) آرمیدن. مستریح شدن. راحت. استراحت یافتن. استجمام. استرواح. اَون :
نخفت و نیاسود تا بامداد
از اندیشه بر دل نیامدْش یاد.فردوسی.بخواب و به آسایش آمد شتاب
وزآن پس برآسود بر جای خواب.فردوسی.زیر کبود چرخ بی آسایش
هرگز گمان مبر که بیاسائی.ناصرخسرو. || آرام گرفتن. سکون :
برآرای کار و میاسای هیچ
که من رزم را کردخواهم بسیچ.فردوسی.نیاساید وبرنگردد ز جنگ
ترا چاره در جنگ جستن درنگ.فردوسی.دلم ز انده بی حد همی نیاساید
تنم ز رنج فراوان همی بفرساید.مسعودسعد. || پرداختن :
نعوذ باﷲ اگر خلق غیب دان بودی
کسی بحال خود از دست کس نیاسودی.سعدی ( گلستان ). || خوابیدن. خفتن. آرمیدن :
بگفت و بخفت و برآسود دیر
گو نامبردار گرد دلیر.فردوسی.چو آباد جائی بچنگ آمدش
برآسود و چندی درنگ آمدش.فردوسی.برادر و پدر و مادرت همه رفتند
تو چند خواهی اندر سفر چنین آسود؟ناصرخسرو.حامد از آن آب بخورد وبیاسود. ( مجمل التواریخ ).
|| درنگ کردن. توقف :
جان بکف درنه و دلیرآسا
قصد این راه کن در او ماسا.سنائی. || ماندگی گرفتن. رنج راه و کار و سخن و فکر و هر امر دیگر رفع کردن. جمام. بی کار و عملی متعب زمان گذرانیدن :
بهار و تموز و زمستان و تیر
نیاسود هرگزیل شیرگیر.فردوسی.بمصر اندرون بود یک سال شاه
بدان تا بیاسود شاه و سپاه.فردوسی.کئی وار بنشست بر تختگاه
بیاسود یکچند خود با سپاه.فردوسی.بیاساید امروز و فردا بگاه
همی راند اندر میان سپاه.فردوسی.ببود و برآسود و زآنجابرفت
به نزدیک خاقان خرامید تفت.فردوسی.تو فردا برآسای تا من سپاه
بیارم از ایرانیان کینه خواه.فردوسی.چون بیاسود مأمون خلیفه در شب بدیدار وی آمد. ( تاریخ بیهقی ). سه روز بیاسود پس بدرگاه آمد. ( تاریخ بیهقی ). رفتن گرفت [ امیر محمدبن محمود غزنوی ] سخت بجهد، و چند پایه که برفتی زمانی نیک بنشستی و بیاسودی. ( تاریخ بیهقی ). فرمود قاصدان را فرود آوردند و صلتها فرمود، تا بیاسودند. ( تاریخ بیهقی ).

معنی کلمه آسودن در فرهنگ معین

( آسودن ) (دَ ) (مص ل . ) ۱ - آرمیدن ، استراحت یافتن . ۲ - سکون یافتن ، آرام گرفتن . ۳ - خوابیدن ، خفتن . ۴ - توقف کردن ، درنگ کردن .

معنی کلمه آسودن در فرهنگ عمید

( آسودن ) ۱. آسایش یافتن، آرام گرفتن، آرمیدن: چه جوییم از این گنبد تیزگرد / که هرگز نیاساید از کار کرد (فردوسی: ۷/۶۲۸ )، چه گنج ها که نهادند و دیگری برداشت / چه رنج ها که کشیدند و دیگری آسود (سعدی۲: ۶۹۶ ).
۲. دست از کار کشیدن، استراحت، از کار و حرکت بازایستادن، آسوده شدن، در رفاه زندگی کردن.

معنی کلمه آسودن در فرهنگ فارسی

( آسودن ) ( مصدر ) ( آسود آساید خواهد آسود بیاسا( ی ) آساینده آسوده ). ۱ - آرمیدن راحت کردن استراحت یافتن . ۲ - آرام گرفتن سکون یافتن . ۳ - خوابیدن خفتن . ۴ - درنگ کردن توقف کردن . ۵- بعطالت یا عشرت گذرانیدن . ۶- محظوظ شدن بهره بردن . یا آسودن از... ۱ - فارغ ماندن از معطل ماندن از . ۲ - ترک گفتن آن دست کشیدن از آن . ۳ - ماندگی گرفتن رفع خستگی کردن . ۴ - بی رنج گشتن از بی تعب گشتن از . یا آسودن با ... همخوابه شدن با آرمیدن با. یا آسودن دل . خوش بودن مسرور بودن . یا آسودن دل به ... ۱ - انس گرفتن با... عشرت کردن با...
آرمیدن

معنی کلمه آسودن در ویکی واژه

راحت شدن، از نگرانی و اضطراب رهایی یافتن، آرام و قرار گرفتن. آرمیدن، آرامیدن، آرام گرفتن.
آرمیدن، استراحت یافتن. سکون یافتن، آرام گرفتن. خوابیدن، خفتن. توقف کردن، درنگ کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه آسودن

به هرجا عجزم از پا افکند مفت است آسودن غبار از پهلوی خود بستر سنجاب می‌سازد
از آن رفتن بر آسودند یک چند دل شیرین فرو مانده در آن بند
مهد آسودن از یاد فراموشان است جای پیراهن یکتای بتن پوشان است
درین‌ وادی به حیرت هم میسر نیست آسودن همه‌گر خانهٔ آیغغه‌گردی حکم زین باشد
معرفت را انتها نابودن است زندگی اندر فنا آسودن است
با قد خم گشته آسودن درین وحشت سرا خوابگاه از سایه دیوار مایل کردن است
به زندانم مخواه افسردهٔ تکلیف آسودن غبارم را همان دامن فشانیهاست صحرایی
رخش همت تند و ملک فقر را میدان فراخ نیست از شرط ره آسودن درین فرسوده کاخ
وَ جَعَلْنا نَوْمَکُمْ سُباتاً (۹) و خواب شما شما را آسودن کردیم.
کنون اوان جدا بودن آمد از تادیب کنون زمان بر آسودن آمد از ادلاج
شهرک اکوره نام خود را از نام «ملک اکور» پدربزرگ خوش‌حال خان گرفته‌است. ارتش شیرشاه سوری در این مکان دو چاه کندند و آن را به استراحتگاهی تبدیل کردند و به آن نام «سرای ملِک پوره» دادند و کاروان‌هایی که از آسیای میانه می‌آمد در این محل می‌آسودند.