دم گرفتن

معنی کلمه دم گرفتن در لغت نامه دهخدا

دم گرفتن. [ دَ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از سکوت ورزیدن است. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از برهان ). کنایه از سکوت است. ( لغت محلی شوشتر ).
- دم گرفتن کسی را ؛ گرفتن نفس وی. بند آمدن نفس او. حبس شدن نفس و خاموش شدن وی :
کمان گوشه ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده را دم گرفت.نظامی. || بازداشتن نفس و حبس کردن هوا. || خفه شدن. ( ناظم الاطباء ). || ترک دادن و تن زدن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( برهان ).توقف نمودن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). || توقف کردن و استراحت نمودن و نفس تازه کردن. ( یادداشت مؤلف ) : پیاده شده ، دم گرفته... روانه راه شدیم. ( تحفه اهل بخارا ). || عدم جریان هوا. ( ناظم الاطباء ). بدبو شدن. متعفن و گنده بوی شدن. گنده شدن. ( یادداشت مؤلف ): استرواح ؛ دم گرفتن گوشت یعنی گنده شدن. ( مجمل اللغة ). الصلول ؛ دم گرفتن گوشت پخته یا خام ، یعنی گنده شدن. الکبث ؛ دم گرفتن گوشت. عرص ؛ دم گرفتن خانه از نم. غموم ؛ دم گرفتن. کبث ؛ دم گرفتن گوشت. غموم ؛ دم گرفتن گوشت ، بریان و پخته. خیس ؛ دم گرفتن مردار. ( از تاج المصادر بیهقی ). || با هم به یک آهنگ خواندن یا بازگو کردن. به دم اندرشدن. دم آمدن. متفق خواندن. دسته جمعی خواندن. با یکدیگر هم آواز خواندن یا بازگو کردن چنانکه ذکری را در حلقه درویشان و صوفیان و یا تصنیفی فکاهی را. به جماعت آوازی خواندن : میاندار میخوانَد و سینه زنها دم می گیرند. ( یادداشت مؤلف ). || پوسیده شدن بدن. || فرسوده گشتن خاطر. ( ناظم الاطباء ). || اثر کردن نفس. مؤثرواقع شدن. ( یادداشت مؤلف ).
- دم کسی در کسی گرفتن ؛ اثر کردن. تحت تأثیر نفس و سخن او واقع شدن. اثر بخشیدن افسون و سخن های سحرآمیز کسی :
مدم دم تا چراغ من بمیرد
که در موسی دم عیسی نگیرد.نظامی.دمت گر مرغ باشدپر نگیرد
دمت گر صبح باشد درنگیرد.نظامی.گفتم ای دل کم آن زلف سیه کارش گیر
کآن نه ماریست که در وی دم افسون گیرد.ابن یمین.بسوخت جان حریفان ز گرمی سخنم
عجب که در تو نگیرد دمی که من دارم.فرهاد.
دم گرفتن. [ دُ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) در پی یکدیگر ایستادن برای رسیدن نوبت. ( یادداشت مؤلف ). پشت سر هم ایستادن. صف بستن به دنبال هم. || بعد از ضعفی قوی شدن و مدعاها پیدا کردن. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه دم گرفتن در فرهنگ معین

(دَ. گِ رِ تَ ) (مص ل . ) ۱ - هم آواز شدن . ۲ - دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن .

معنی کلمه دم گرفتن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن ( در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان ) . ۲ - تکرار کردن . ۳ - توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس .
در پی یکدیگر ایستادن برای رسیدن نوبت .

معنی کلمه دم گرفتن در ویکی واژه

هم آواز شدن.
دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه دم گرفتن

بلکه مطلق چیزی از مردم گرفتن حریت نفس را زایل، و آدمی را از زمره آزادگان خارج می کند و شکی نیست که رقیت به این معنی، از صفات مذمومه، و حالات خبیثه است، زیرا که یک نوع آن، که گرفتن مال مردم به طریق حلال نباشد. علاوه بر اینکه موجب عذاب اخروی و مواخذه الهی است، نوعی از گدائی است، که جمع شده است با بی شرمی و بی حیائی، و مشتمل است بر ذلت و پستی آری چه پستی از آن بالاتر که فقیر بینوائی را ستم کنی و به جور و تعدی، فضول اموال ایشان را بستانی و صرف خود و عیال خود کنی یا پنهان از کسی مال او را بدزدی یا خیانت کنی و به آن معاش نمائی و چه بی شرمی؟ از آن بیشتر که مال کسی را بدزدی یا به ستم بگیری و با وجود این بر صاحب بیچاره اش بزرگی بفروشی؟
همه غم به باده شمردند باد به جام دمادم گرفتند یاد
ناخن و منقار شاهین از کجی گیرا بود رشوت از مردم گرفتن بر کجی ها حجت است
اما جواب اهل ت‍اویل علیهم السلام مر آنکس را که گوید که چرا سخن بچهار قسم است و نخست از آن اقسام امرست و دیگر نداست و سدیگر خبرست و چهارم ا‌ستخبارست چنین که‌اندرین بیت این مرد گفته است کز جمله متعلقان بذیل دین حق بودست، آنست که گفتند: وجود عالم با آنچ‌اندروست بامر خدایست و آن (را) ابداع گفتند که آن یک سخن بود بدو حرف و آن را «کن» گفتند و معنی این قول آن بودکز امر باری عقل اول پدید آمد که امر بدو متحد شد و این بمثل سخنی گشت بدو حرف که خود عالم با هرچ‌اندروست، از آن دو حرف «پدید آمد»، چنانک خدا گفت: قوله «انما قولنا لشی اذا اردناه ان نقول له کن فیکون.» و نفس کلی از عقل کلی بقوت امر باری سبحانه منبعث شد، و گفتند: کاف بمثل عقل کلی بود و نون بمثل نفس کلی آمد مر بودش عالم را و دلیل بر درستی این معنی دعوی از شخص مردم گرفتند که‌اندرو نفس سخن گوی و عقل ممیز حاصل شد، و چو امر خدای تعالی بآخر بسخن خدای سبحانه سوی مردم آمد چنانک گفت: ای مردمان بترسید از خدای تان، بدین آیت: قوله«یا ایهالناس اتقوا ربکم» این آخرین موجود ما را گواهی داد و دلیل شد بر آنک آغاز وجود امر بود و سخن بود آن «کن» بود که هم امر است و هم سخن است بل قول ا‌ست چنانک نخست امر بود و آن سختی بود بآخر نیز مردم سخن گوی و امر پذیر آمد.