آشکاره

معنی کلمه آشکاره در لغت نامه دهخدا

( آشکاره ) آشکاره. [ ش ْ / ش ِ رَ / رِ ] ( ص ، ق ، اِ )آشکار. آشکارا. پدید. هویدا. پیدا. ظاهر. معلوم : و سختی بعالم آشکاره گشت. ( تاریخ سیستان ).
گل عاشق شه است و چو دیدار او بدید
گشت آشکاره از دل راز نهان گل.مسعودسعد.فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست.حافظ. || علن :
یکی نام گفتی مر او را پدر
نهانی دگر آشکاره دگر.فردوسی. || متجاهر. متجاسر :
دزدیست آشکاره که نستاند
جز باغ و حایط و زر و ابکاره.ناصرخسرو.- آشکاره شدن ؛ اعلان شدن. ظهور : و محبت امیربا جعفر اندر دل مردمان جایگیر دید و شعار او آشکاره. ( تاریخ سیستان ).
- آشکاره کردن ؛ فاش کردن. افشا کردن. افشاء. ( زوزنی ). تشهیر :
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ
ببانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم.حافظ.- آشکاره کردن اسلام ؛ اعلای کلمه آن :
نوشته نام سلطان بر مناره
شده زو دین اسلام آشکاره.( ویس و رامین ).- به آشکاره ؛ علناً. جهراً. بالعلانیه. علانیةً. فاش. جهاراً :
نه هرکه هست سخن گوی هم سخن دانست
به آشکاره همی گویم این نه پنهانی.کمال اسماعیل.و آشکاره به تمام معانی آشکار و آشکارا آمده است.

معنی کلمه آشکاره در فرهنگ معین

( آشکاره ) (شُ یا ش ِ رِ ) (ص . ) پیدا، معلوم ، آشکارا.

معنی کلمه آشکاره در فرهنگ عمید

( آشکاره ) آشکار، آشکارا، پدیدار، پیدا، نمایان: فرصت شمر طریقهٴ رندی که این نشان / چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست (حافظ: ۱۶۳ ).

معنی کلمه آشکاره در فرهنگ فارسی

( آشکاره ) ۱ - ( صفت ) هویدا پیدا ظاهر معلوم آشکارا . ۲ - متجاهر متجاسر. ۳ - ( اسم ) علن آشکار مقابل نهانی پنهانی . یابه آشکاره . علنا جهرا علانیه .
آشکار هویدا پیدا

معنی کلمه آشکاره در ویکی واژه

(قدیمی): آشکار، آشکارا. پیدا، معلوم. فرصت شمر طریقه رندی که این نشان/ چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست. «حافظ»

جملاتی از کاربرد کلمه آشکاره

زهی اسرار پنهان آشکاره که شد چرخ فلک در وی نظاره
مریدانش دویدند آشکاره که تا آنجا کنندش پاره پاره
به آشکاره تن اندر که کرد جان پنهان؟ به پیش او دار این آشکار و پنهان را
منم توحید جانان آشکاره خودی خود زخود کرده نظاره
ز زیر بالش زن آشکاره برون آمد یکی خونین کتاره
به پیش یار دلم را، چو غنچه، بشکافند به او جراحت پنهانم آشکاره کنند
ندانم جز خدایت آشکاره گر این مردم کنندم پاره پاره
جمال یارش اینجا آشکاره همه سوی جمال او نظاره
کسی ز راز دل و دیده کی خبر شود اینجا مگر که اشک من این راز آشکاره نماید
حقیقت دید حوّا آشکاره ز صنع خود در او کردش نظاره