بروغن

بروغن

معنی کلمه بروغن در لغت نامه دهخدا

بروغن. [ ب َ غ َ ] ( اِخ )دهی است از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار. سکنه آن 192 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زیره و پنبه است. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9 ).

معنی کلمه بروغن در فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان کاه بخش داور زن شهرستان سبزوار .

معنی کلمه بروغن در دانشنامه عمومی

بُروغَن، روستایی است از توابع بخش باشتین و در شهرستان داورزن استان خراسان رضوی ایران. ابوسعد محسن بن محمد بَروقَنی معروف به حاکم جِشُمی ( درگذشته ۴۹۴ هجری ) عالم و متکلم معتزلی و زیدیه در قرن پنجم، منسوب به این روستا است. جالب است بدانید نام خانوادگی اکثر افراد منتسب به این روستا بروغنی میباشد.
این روستا در دهستان مهر قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۲۳۸ نفر ( ۶۶ خانوار ) بوده است.
امامزاده علی بن زید ( سلطان سید علی )

جملاتی از کاربرد کلمه بروغن

روی ترا بزینت وزیب احتیاج نیست من احتیاج شمع بروغن ندیده ام
و مثل این فصل چنانست که از درخت جوز بسیار چیز ها پدید آید از برگ و شاخ و بیخ و پوست و باز پسین (چیز) کزو پدید آید جوز (است) که اندرو همه معنیهای دیگر چیزها باشد و برایشان بروغن و طعم فضل دارد و او تمامتر باشد و اصل درخت جوز او بوده باشد و پایداری درخت بدو بوده باشد . وجه دیگر بدانروی که اگر آن جوز نخستین نبودی آن درخت هستی نیافتی. وجه دیگر بدانروی که اگر آن (درخت ) جوز بار نیارد ببرندش و هیزم کنندش.
قوله تعالی: «وَ قالَ الْمَلِکُ» قیل لما انقضت مدّة یوسف التی وقتها اللَّه لحبسه اتاه جبرئیل علیه السلام فبشره بملک مصر و الجمع بینه و بین ابویه و ان تکون سبب خروجه رؤیا الملک پس از آنک روزگار دراز یوسف در زندان بماند، سبب خلاص وی آن بود که ملک مصر خوابی دید، گفته‌اند که این ملک ایدر اظفیر است عزیز مصر. و قومی گفتند که ملک مصر است الریّان بن الولید که عزیز گماشته و کارگزار و خازن وی بود، «إِنِّی أَری‌» ای رأیت فی المنام کانّی اری، «سَبْعَ بَقَراتٍ» البقرة مؤنّثة و قیل بل البقرة کالحمامة تقع علی المذکر و المؤنّث، «سِمانٍ» جمع سمینة کصبیحة و صباح و ظریفة و ظراف، «یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ» ضعاف مهازیل و العجف اشدّ الهزال و الفاعل اعجف و عجفاء و الجمع عجاف شذ عن الأقیسة. ملک گفت بخواب دیدم که از جوی خشک تهی بی آب بیرون آمدی هفت‌ گاو سیاه فربه نیکو چنانک گویی بروغن چرب کرده بودند و بوی مشک از ایشان می‌دمید پیش تخت من آمدند و بایستادند و من در ایشان متعجب بماندم و در آن می‌نگرم که هفت گاو دیگر سرخ رنگ لاغر ضعیف هم از آن جوی تهی بر آمدندی و این هفت گاو فربه را فرو بردندی و در ایشان از خوردن و فرو بردن آن هیچ زیادتی و افزونی پدید نیامدی و من در دیدن آن خیره فرو مانده، که ناگاه از گوشه تخت من هفت قضیب سبز بر آمدی و بر سر هر یکی خوشه‌ای سبز دانه آن رسیده و از جانب دیگر هفت قضیب زرد برآمدی بر سر هر یکی خوشه‌ای زرد خشک دانهای آن نا، این خوشهای زرد خشک ملتوی شدی بر آن خوشهای سبز تا آن خوشهای سبز همه زرد گشتی و خشک گشتی، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ» ای و سبع سنبلات اخر یابسات. اخر جمع اخری و اخری تأنیث آخر.
زاندوه او چو مشعله ماه روشنست شمع دلت که زنده بروغن بود سراج
در دیگ طمع، سرت دگر بار آلود بروغن و سیاهی
و اخبار گذشته را دو قسم گویند که آنرا سه دیگر نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند. و شرط آن است که گوینده باید که ثقه‌ و راستگوی باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت‌ دهد کلام خدا آنرا، که گفته‌اند: لا تصدّقنّ من الأخبار ما لا یستقیم فیه الرّأی‌ . و کتاب همچنان است، که هر چه خوانده آید از اخبار که خرد آنرا رد نکند شنونده آنرا باور دارد و خردمندان آنرا بشنوند و فرا ستانند. و بیشتر مردم عامّه‌ آنند که باطل ممتنع‌ را دوست‌تر دارند چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گرد آیند و وی گوید در فلان دریا جزیره‌یی دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره و نان پختیم و دیگها نهادیم، چون آتش تیز شد و تبش‌ بدان زمین رسید، از جای برفت، نگاه کردیم، ماهی بود، و بفلان کوه چنین و چنین چیزها دیدم، و پیرزنی جادو مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو گوش او را بروغنی بیندود تا مردم گشت‌، و آنچه بدین ماند از خرافات‌ که خواب آرد نادانان را، چون شب بر ایشان خوانند. و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند ایشان را از دانایان شمرند، و سخت اندک است عدد ایشان، و ایشان نیکو فرا- ستانند و سخن زشت را بیندازند و اگر بست‌ است که‌ بو الفتح بستی، رحمة اللّه علیه، گفته است و سخت نیکو گفته است، شعر: