انحدار. [اِ ح ِ ] ( ع مص ) بنشیب فرود آمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بنشیب فروشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). انهباط. ( از اقرب الموارد ). پایین آمدن. فروشدن. فرود آمدن. بنشیب آمدن. ( فرهنگ فارسی معین ). فرودویدن. سرازیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : بخت موالی تو سوی ارتفاع بخت مخالف تو سوی انحدار.فرخی.ایشان را بخواند مقدمان قلعه تمرد نمودند و از انحدار اباء تمام کردند. ( جهانگشای جوینی ). بعد از آن جغتای و اوکتای با لشکری چون سیل در انحدار و مانند عاصفات ریاح در اختلاف. ( جهانگشای جوینی ). چو گوی زرد ز پیروزه گنبدی خورشید ز بیم چرخ سوی مغرب انحدار گرفت.؟. || آماسیدن پوست ؛ انحدر جلده. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). تورم و غلیظ شدن پوست. ( از اقرب الموارد ). برآماهیده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || هضم شدن. گذشتن. ( یادداشت مؤلف ): و خبزه [ خبزالسلت ] اذابرد... یبطی انهضامه و انحداره. ( ابن البیطار ). - بطی الانحدار ؛ دیرگذر. دیرگذار. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) فرودآمدگی. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه انحدار در فرهنگ معین
(اِ حِ ) [ ع . ] (مص ل . ) پایین آمدن ، فرو شدن .
معنی کلمه انحدار در فرهنگ عمید
۱. پایین آمدن، فرود آمدن، به نشیب فرود آمدن، فرودآمدگی. ۲. دفع شدن.
معنی کلمه انحدار در فرهنگ فارسی
پایان آمدن، فرود آمدن، به نشیب فرود آمدن ، فرود آمدگی ۱- ( مصدر ) پایین آمدن فرو شدن فرود آمدن بنشیب آمدن . ۲ - ( اسم ) فرود آمدگی.
معنی کلمه انحدار در ویکی واژه
پایین آمدن، فرو شدن.
جملاتی از کاربرد کلمه انحدار
پس بنده دولت قاهره – شید الله ارکانها و ثبت بنیانها- با وسعت دل و فسحت امل، این مهم را تلقی نمود و آن خراید را که از حلی براعت عاطل بودند واز حله بلاغت عاری، لباس الفاظ در پوشانیده و پیرایه معانی بربست و رجای محکم و ثقت مستحکم است به فضل پادشاه روی زمین- اعز الله انصاره- که این مخدره عقل را از تشریف ملاحظت و نظر مطالعت، حظی تمام ارزانی دارد و به فر قبول حضرت، منظور و مقبول عالمیان شود و ردای فخر و طراز عز و کسوت مجد او ابد الدهر خلق و کهنه نشود و منزلت رفیع و درجت منیف و رتبت سنی او انحطاط و انحدار نپذیرد و تا لغت پارسی متداول السنه است و متناول افواه عالمیان باشد، آثار انوار او از حواشی ایام مندرس نگردد و جلال قبول او در ظلال عزل نیفتد. ایزد تعالی تاریخ این دولت را فهرست معالی ایام گرداناد و صیت او که چون روز بر بسیط زمین رونده است، بر بساط زمان پاینده داراد. انه القادر علی ذلک و الموفق له.
بخت مؤالف تو سوی ارتفاع بخت مخالف تو سوی انحدار
قال الزجّاج لا تسمی الدلو ذنوبا الا اذا کانت ملیء و قیل اذا انحدر فهو دلو و اذا ارتفع فهو ذنوب و سجل لانها فی الانحدار فارغة و فی الارتفاع ملیء و قیل معناه عذابا بعد عذاب کالدلو یتبع الدلو، فَلا یَسْتَعْجِلُونِ هذا جواب للنضر بن الحرث و اصحابه حین استعجلوا العذاب فلحقهم یوم بدر.
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها یعنی من الجنة. و قیل: من السماء. فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها یعنی فی الجنة. معنی آنست که از بهشت بیرون شو، و از آسمان بزیر شو. آن کس که برتری جوید و فرمان را مخالف بود، وی را نرسد و نسزد که در بهشت نشیند، یا در آسمان. و الفرق بین النزول و الهبوط ان النزول یقتضی انه منزلة بعد منزلة، و لیس کذلک الهبوط، لانه کالانحدار فی المرور الی جهة السفل دفعة واحدة، و گفتهاند: «منها» و «فیها» هر دو با زمین شود، ای: فاهبط من الارض الی جزائر البحور، فما یکون لک ان تتکبّر فی الارض علی آدم و ولده! میگوید: ترا نرسد که در زمین تکبر کنی، و برتری جویی بر آدم و فرزندان. اکنون وطن ابلیس در جزائر است، و عرش او بر بحر است، و سلطان و عظمت او آنجا روان است. کس وی را در زمین نبیند مگر بصورت پیری شکسته، بر وی جامهای کهنه، بر هیئت دزدان ترسان و لرزان. و قیل: فَاهْبِطْ مِنْها یعنی من المرتبة التی انت فیها، فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها ای تترفع و تمتنع عمّا امرت به. فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ الأذلاء بترک الطاعة.