معنی کلمه اباء در لغت نامه دهخدا
- آباء علوی ؛ افلاک و ستارگان. سبعه سیاره.
- آباء عنصری ؛ آخشیجان. چارآخشیج. عناصر اربعه. بسائط. چهاراَرکان. امهات. اسطقسات. ارکان اربعه. کیان :
مر جاه تو و قدر ترا از سر معنی
آباء و سطقسات غلامند و پرستار.سنائی.- آباء یسوعیین ؛ کشیشان پیرو طریقت ایگناس.
اباء. [ اِ ] ( ع مص ) اِبا. سر باززدن از. سر باززدن اندر کاری. ( تاج المصادر بیهقی ). فروگذاشتن طاعت. ( مصادر زوزنی ).سر پیچیدن از. سرکشی از. سرپیچی از. سر کشیدن از. بازایستادن از چیزی. سر زدن از. تن زدن از. تن درندادن به. نافرمانی. سرکشی. سرپیچی. امتناع :
اگر نباشد فرمان جزم تو مقبول
ابا کند ز پذیرفتن عرض جوهر.مسعودسعد.ز حکم تو آن کس که آرد ابا
جوین نانْش بادا همان بی ابا.ابراهیم فاروقی. || ناخوش داشتن. مکروه داشتن. || نخوت :
در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که در تکبر سرمایه اباست.کمال اسماعیل.|| وابریدن آب و جز آن. فعل آن ابا کردن و ابا داشتن است.
اباء. [ اُ ] ( ع اِمص ) کراهت. ناخوش داشتن.
اباء. [ اَ ] ( ع اِ ) نی. || نام گیاهی نرم که اکثر از دیار مصر خیزد و از آن کاغذ کنند و بیخ آن چون نیشکر خورند. پیزر. بردی. حفاء. تک. لوخ. و کاغذ معروف به قرطاس مصری یا طومار مصری از این گیاه باشد. || انبوهی ازدرختان حلفاء و آن گیاهی است که از آن جوال و بوریاسازند. ( منتهی الارب ). || انبوه درختان.