ارتعاد

معنی کلمه ارتعاد در لغت نامه دهخدا

ارتعاد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص )لرزیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ).ارتعاش. لرز. لرزه. لرزش. رعدَه. جنبش :
همچو قاضی باشد او را ارتعاد
کی برآید یک دمی از جانْش شاد.مولوی.|| مضطرب گردیدن. بی آرام گردیدن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه ارتعاد در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - لرزیدن . ۲ - مضطرب گردیدن .

معنی کلمه ارتعاد در فرهنگ عمید

۱. لرزیدن، لرزش.
۲. مضطرب شدن، ناآرام شدن.

معنی کلمه ارتعاد در فرهنگ فارسی

بی آرام گردیدن، مضطرب شدن، لرزیدن
۱ - ( مصدر ) ارزیدن . ۲ - مضطرب گردیدن بی آرام گردیدن . ۳ - ( اسم ) لرز لرزه لرزش جنبش .

معنی کلمه ارتعاد در ویکی واژه

لرزیدن.
مضطرب گردیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه ارتعاد

و اما اسباب این انحرافات دو گونه بود، یکی نفسانی و دیگر جسمانی؛ و بیانش آنست که چون عنایت یزدانی نفس انسانی را بر بنیت جسمانی مربوط آفریده است، و مفارقت یکی از دیگر به مشیت خود، عز اسمه، منوط گردانیده، تأثر هر یکی از طریان سببی یا علتی موجب تغیر دیگریک می شود، مثلا تأثر نفس از فرط غضب یا استیلای عشق یا تواتر اندوه موجب تغیر صورت بدن شود به انواع تغیرات، مانند اضطراب و ارتعاد و زردی و نزاری؛ و تأثر بدن از امراض و اسقام، خاصه چون در عضوی شریف حادث شود مانند دل و دماغ، موجب تغیر حال نفس شود چون نقصان تمییز و فساد تخیل و تقصیر در استعمال قوی و ملکات.
خفقان قلبی و ارتعاد مفاصلی و غبار لونی و انعقاد لسان
کفی الدهر برداً لارتعاد مفاصلی ألست بکافٍ عبرهًٔ للافاضل
هم‌چو قاضی باشد او در ارتعاد کی برآید یک دمی از جانش شاد
«إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» پس یوسف بر کنار پدر همی بود و یعقوب او را هیچ از بر خویش جدا نکردی و بنزدیک وی خفتی پس شبی از شبها خفته بود گویند که شب قدر بود و شب آدینه که یوسف از خواب درآمد، گونه روی سرخ کرده و ارتعاد بر اعضاء وی افتاده، یعقوب او را در برگرفت گفت جان پدر ترا چه رسید؟ گفت ای پدر بخواب دیدم درهای آسمان گشاده و فروزندگان آسمان همه چون مشعلهای افروخته و از نور و ضیاء آن همه کوه‌های عالم و بقاع زمین روشن گشته و دریاها بموج آمده و ماهیان دریا بانواع لغات تسبیحها در گرفته، یا پدر، مرا لباسی پوشانیدند از نور و کلیدهای خزائن زمین بنزدیک من آوردند، آن گه یازده ستاره را دیدم که از آسمان بزیر آمدند و آفتاب و ماه با آن ستارگان مرا سجود کردند، اینست که رب العالمین گفت «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ».
این سخن چون گفت آن مرد اوفتاد بر در و دیوار آن دیر ارتعاد
وجده ابو جهل فردّه الی عبد المطّلب فمنّ اللَّه علیه حیث خلّصه علی یدی عدوّه و فی حدیث کعب الاحبار فی مولد رسول اللَّه (ص) انّ حلیمة لمّا قضت حقّ الرّضاع جاءت برسول اللَّه (ص) لتردّه الی عبد المطّلب، قالت حلیمة: فاقبلت اسیر حتّی اتیت الباب الاعظم من ابواب مکة فسمعت منادیا ینادی هنیئا لک یا بطحاء مکة الیوم یردّ علیک النّور و الدّین و البهاء و الجمال. قالت. ثمّ وضعت رسول اللَّه (ص) لاقضی حاجة و اصلح ثیابی فسمعت هدّة شدیدة فالتفتّ فلم اره! فقلت: معاشر النّاس این الصّبی؟ قالوا: ای الصّبی؟ قلت: محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب الّذی نضر اللَّه به وجهی و اغنی عیلتی. قالوا: ما رأینا شیئا فلمّا ایئسونی وضعت یدی علی امّ رأسی. قلت: وا محمداه وا ولداه. فابکیت جواری الابکار لبکائی و ضجّ النّاس معی بالبکاء حرقة لی. فاذا انا بشیخ یتوکّأ علی عصا قال: مالک ایّتها السّعدیة؟ قلت: فقدت ابنی محمدا، قال: لا تبکی انا ادلّک علی من یعلم علمه و ان شاء ان یردّه فعل. قلت: فدتک نفسی و من هو؟ قال: الصّنم الاعظم هبل. قالت فدخل و انا انظر فطاف بهبل و قبّل رأسه و ناداه یا سیّداه لم تزل منّتک علی قریش قدیمة و هذه السّعدیة تزعم انّ ابنا لها قد ضلّ فردّه ان شئت و اخرج هذه الوحشة عن بطحاء مکة فانّها تزعم ان ابنها محمدا قد ضلّ فانکبّ هبل علی وجهه و تساقطت الاصنام. و قالت: الیک عنّا ایّها الشّیخ انّما هلاکنا علی یدی محمد قالت: فاقبل الشّیخ اسمع لاسنانه اصطکاکا و لرکبته ارتعادا و قد القی عکازته من یده و هو یقول: یا حلیمة انّ لابنک ربّا لا یضیّعه فاطلبیه علی مهل. قالت: فانتهی الخبر الی عبد المطّلب فسلّ سیفه لا یثبت له احد من شدّة غضبه و نادی باعلی صوته یال غالب یال غالب! و کانت دعویهم فی الجاهلیة فاجابته قریش باجمعها فرکب و رکبت قریش معه فاخذا علی مکة و انحدر عن اسفلها. فلمّا ان لم یر شیئا ترک النّاس و اقبل الی البیت الحرام فطاف سبعا ثمّ انشأ یقول: