ثیابی. [ بی ی ] ( ع ص نسبی ) جامه دار. ثوّاب. بزاز. ثیابی. [ بی ی ] ( اِخ ) محمودبن عمر. محدث است و از آن رو وی را ثیابی گویند که جامه دار حمام بود. ثیابی. [ بی ی ] ( اِخ ) یکی از شعرای عثمانی در مائه دهم هجری. او امی بود و شغل خیاطت میورزید و از آنرو تخلص ثیابی گرفت. ( قاموس الاعلام ).
معنی کلمه ثیابی در فرهنگ معین
(ثِ ) [ ع . ] (ص نسب . ) بزاز، جامه دار.
معنی کلمه ثیابی در فرهنگ عمید
۱. بزاز. ۲. جامه دار حمام.
معنی کلمه ثیابی در ویکی واژه
بزاز، جامه دار.
جملاتی از کاربرد کلمه ثیابی
وه، وه، ای زلف پریشان، بسکه تاریکی و تاران همچو عباسی نژادان، رفته در مشکین ثیابی
هر یکی را در خور خدمت ثیابی دادخوب خلعتی کو را بزرگی پود بود و فخر تار
نه جامه بباید ز خیر الثیابی نه جائی بباید به خیر البقاعی
خیاط ازل دوخته از جامهٔ نه چرخ بر قامت اقبال تو کوتاه ثیابی
قوی رأی او را ثبات ست لیکن ثیابی که نفزاید از وی ملالی
خلافست میان علمای تفسیر که آنچه رب العزّة فرمود: آذَوْا مُوسی موسی را رنجانیدند، او را بچه رنجانیدند؟ و باین معنی خبر مصطفی است (ص) بروایت بو هریرة گفت: بنوا اسرائیل چون غسل میکردند یکدیگر را برهنه میدیدند و خویشتن را از چشم نگرنده نمیپوشیدند، و موسی مردی کریم بود شرمگن، نخواستی که کسی او را برهنه بیند، بخلوت غسل کردید و خویشتن را از نظر مردم پوشیده و کشیده داشتید، بنو اسرائیل او را طعن کردند گفتند: ما تستّر هذا التّستّر الا من عیب بجلده امّا برص و امّا ادرة و امّا آفة. رب العالمین خواست که او را از آن عیب که بر وی بستند پاک گرداند، روزی تنها غسل میکرد در آن خلوت گاه جامه از تن بر کشید و بر سر سنگ نهاد و در آب شد، چون از غسل فارغ گشت و قصد جامه پوشیدن کرد، آن سنگ بقدرت اللَّه برفت و جامه وی ببرد و موسی برهنه از قفای سنگ میدوید و میگفت: ثیابی یا حجر! ثیابی یا حجر! تا ببرد و موسی برهنه در انجمن بنی اسرائیل شد و ایشان موسی را برهنه بدیدند که در وی هیچ عیب نبود از آنچه میگفتند، پس آن سنگ بایستاد و موسی جامه در پوشید و آن سنگ را بعصای خود میزد، بو هریره گفت فو اللّه انّ بالحجر لندبا من اثر ضربه ثلثا او اربعا او خمسا اینست که رب العالمین فرمود: «فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا».