تأهب

معنی کلمه تأهب در لغت نامه دهخدا

تأهب. [ ت َ ءَهَْ هَُ ]( ع مص ) مهیا و آماده شدن برای کاری. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). ساختگی کردن برای کار. ( منتهی الارب ). ساختگی کردن. ( صراح اللغه ). ساخته شدن. ( زوزنی ). ساخته و آماده شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مهیا و آماده شدن. ( فرهنگ نظام ). ساختگی کردن و آماده شدن برای کاری. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تأهیب شود.

معنی کلمه تأهب در فرهنگ معین

( تأهب ) (تَ أَ هُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) آماده شدن ، تهیه دیدن .

معنی کلمه تأهب در فرهنگ عمید

آماده و مهیا شدن.

معنی کلمه تأهب در فرهنگ فارسی

( مصدر ) مهیا و آماده شدن برای کاری .

معنی کلمه تأهب در ویکی واژه

آماده شدن، تهیه دیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه تأهب

قوله تعالی وَ إِذْ قالَ هر جا که در قرآن وَ إِذْ گفت بجای آنست که گویند نیوش تا گویم که چه بود، و این اشارت ببدو خلق آدم است یعنی ابتداء آفرینش شما آن بود که رب العالمین فریشتگان را خبر داد و گفت من آفریدگار خلیفتی‌ام در زمین یعنی آدم و این اظهار شرف آدم را گفت و فضیلت وی که اللَّه تعالی چون بنده را تشریف دهد پیش از آفرینش وی خبر دهد، چنانک فرشتگان را و انبیا را خبر داد از مصطفی صلع پیش از آفریدن وی و ذلک فی قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ... الی آخر الآیة و عیسی را فرمود تا از وی خبر دهد پیش از آفرینش وی و ذلک فی قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ» و اصحاب وی را در توریة و انجیل صفت کرد پیش از آفرینش ایشان و ذلک فی قوله تعالی ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ ای صفتهم و ذکرهم. و قیل انما اخبرهم بکونه قبل ایجاده تطبیبا لقلوب الملائکة ، و ان لا ینازعهم بالعزل عن الولایة. کقول ابراهیم انّی اری فی المنام انّی اذبحک تطبیبا لقلبه لیکون مستعدّا للمأمور به متأهبا.
و قیل: المراد بهذا الآیة حثّ النّاس علی الطّاعة و الاستعداد للموت، قال النّبی (ص): «ایّها النّاس ان اکیسکم اکثرکم للموت ذکرا و احزمکم احسنکم له استعدادا الاوان من علامات العقل التجافی عن دار الغرور و الانابة الی دار الخلود و التّزوّد لسکنی القبور و التأهب لیوم النشور».
و چون از مرتبه کودکی بگذرد و اغراض مردمان فهم کند او را تفهیم کنند که غرض اخیر از ثروت و ضیاع و عبید و خیل و خول و طرح و فرش ترفیه بدن و حفظ صحت است، تا معتدل المزاج بماند و در امراض و آفات نیفتد، چندانکه استعداد و تأهب دارالبقا حاصل کند، و با او تقریر دهند که لذات بدنی خلاص از آلام باشد و راحت یافتن از تعب، تا این قاعده التزام نماید.
و در حرب ربح تجار اعتبار باید کرد. و بر مخاطره آلات و مردان تا توقع سودی فراوان نبود اقدام ننمایند. و در موضع حرب نظر باید کرد و جایگاه مردان چنانکه به حصانت و صلاحیت آن کار نزدیکتر بود اختیار کرد. و حصار و خندق نشاید کرد الا در وقت اضطرار، چه امثال این موجب تسلط دشمن باشد. و کسی که در اثنای حرب به مبارزتی یا شجاعتی ممتاز شود در عطا و صلت و ثنا و محمدت او مبالغت باید فرمود، و ثبات و صبر استعمال کرد و از طیش و تهور حذر نمود، و به دشمن حقیر استهانت کردن و تأهب و عدت تمام استعمال ناکردن از حزم نبود، که کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله. و چون ظفر یابد تدبیر ترک نگیرد و از احتیاط و حزم چیزی با کم نکند، و تا ممکن بود که کسی را زنده اسیر توان گرفت نکشد، چه در أسر منافع بسیار بود مانند سبی کردن و رهینه داشتن و مال فدا کردن و منت برنهادن. و در قتل هیچ فایده نبود. و بعد از ظفر البته قتل نفرماید و عداوت و تعصب استعمال نکند، چه حکم اعدا بعد از ظفر حکم ممالیک و رعایا بود. و در آثار حکما آورده اند که به ارسطاطالیس رسید که اسکندر بعد از ظفر بر شهری شمشیر ازایشان بازنگرفت؛ ارسطاطالیس بدو عتاب نامه ای نبشت و در آنجا یاد کرد که « اگر پیش از ظفر معذور بودی در قتل دشمنان خویش بعد از ظفر چه عذر داری در قتل زیردستان خویش؟ »
اکنون ای فرزندان، مستمع باشید و خاطر بر تفهّمِ رمزِ این حکایت مجتمع دارید و بدانید که آن غلام که در کشتی نشست، آن کودکِ جنین است که از مبدأ تکوینِ نطفه به تلوینِ حالات نه ماه در اطوارِ خلقت می‌گردد و چنانک قرآن خبر می‌دهد: ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَهَٔ عَلَقهًٔ فَخَلَقنَا العَلَقَهَٔ مُضغَهًٔ فَخَلَقنَا المُضغَهَٔ عِظَاماً فَکَسَونَا العِظَامَ لَحما تا آنگاه که به مرتبهٔ تمامیِ صورت و قبولِ نفس ناطقه می‌رسد و به کمالِ حال مستعدِّ خلعت آفرینش دیگر می‌شود، ثُمَّ أَنشَانَاهُ خَلقاً آخَرَ، یعنی حلولِ جوهرِ روح در محلِ جسمانیِ قالب و آن کشتی شکستن و به جزیره افتادن و به‌کنار شهری رسیدن و خلقی انبوده به استقبالِ او آمدن اشارت است بدان مشیمهٔ مادر که قرارگاهِ طفل‌ست، به وقتِ وضعِ حمل ناچار منخرق شود و اجزاء آن از هم برود تا او از سر حدِّ آفرینش کوچ کند. چون به‌دروازهٔ حدوث رسد، در آن حال چندین کس از مادر و پدر و دایه و دادک و حاضنه و راضعه به‌ترتیبِ او قیام می‌نمایند و هَلُمَّ جَرّا تا بدان مقام که در کنفِ کلاعت و حجرِ حمایت و حفظ ایشان پروریده و بالیده می‌گردد و از منزلِ جبر و اضطرار به‌مقامِ فعل و اختیار ترقی می‌کند. اگر دولتِ ابدی قایدِ اوست و توفیقِ ازلی رایدِ او، چنانک آن غلام را بود، هر آینه دراندیشد که مرا ازینجا روزی بباید رفتن و جای دیگر موئل و مآب باشد، پس هرچ در امکان سعیِ او گنجد از ساختنِ کار آن منزل و اعدادِ اسبابی که در سرایِ باقی به‌کار آید، باقی نگذارد و دم‌بدم ذخایر سعادتِ جاودانی از پیش می‌فرستد تا آن روز که روز عمرِ او به‌سر آید و ازین سرایِ عاریتش برانگیزانند و بدان وادی برند که از عالمِ آخرت عبارت است. منزلی بیند بر مرادِ خود ساخته و قرارگاهی به رونقِ آرزو پرداخته، وَ إِذَا رَاَیتَ ثُمَّ رَاَیتَ نَعیِماً وَ مُلکاَ کَبِیراً و اگر عِیاذاً بِاللهِ از خدعهٔ این سرابِ غرور در مستیِ شرابِ غرور بماند و به طاق و ایوانی چون سرا پردهٔ قوس قزح رنگین و ناپایدار فرود آید و به خرگه و خیمهٔ چون چتر و سایبانِ سحاب پرنقش و گسسته‌طناب فریفته شود، همگیِ همت بر تطلّبِ حال مقصور گرداند و از تأهبِ کارِ مآل باز ماند، چون آنجا رسد جز هاویهٔ هوان دایم جای خود نبیند و ابدالآبدین و دهرالداهرین در حبسِ آرزویِ خویش دست و پای طلب می‌زند، اُولئِکَ الَّذِینَ اشتَرَوُا الضَّلالَهَٔ بِالهُدَی فَمَارَبِحَت تِجَارَتُهُم وَ مَا کَانُوا مُهتَدِین.
روی عبد اللَّه بن مسعود قال: تلا رسول اللَّه (ص): «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلی‌ نُورٍ» قلنا یا رسول اللَّه فما علامة ذلک؟ قال: «الانابة الی دار الخلود و التجافی عن دار الغرور و التأهب للموت قبل نزول الموت».
کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان برای کاروان می‌رفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهری با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفاری بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انی جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیی است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: وَ إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَی الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّها لَکُمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیّر رسول اللَّه بین ان ینصر علی العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خدای را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مؤمنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ، شما دوست میدارید که از درخت بی‌خار رطب گیرید و اللَّه میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفی ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتی کراهیت نمودند، گفتند یا رسول اللَّه: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتی نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول اللَّه، امض لما امرک اللَّه، فنحن معک، و اللَّه ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسی: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الّذی بعثک بالحق لو سرت بنا الی برک الغماد، یعنی مدینة الحبشة لجالدنا معک حتی نبلغه. این سخن مهاجران بود.