استاخی

معنی کلمه استاخی در لغت نامه دهخدا

استاخی. [ اُ ] ( حامص ) گستاخی. دلیری. جرأت. جسارت. بی پروائی. تهور. شوخی. سؤادب. تجاوز از حدّ : مشتی اوباش درهم شده بودند و ترتیبی نبود و هر کس که میخواست استاخی میکرد و با طغرل سخن میگفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 565 ).
بدین زمان بکش استاخی مرا و بدان
مرا سخای تو کرده ست بیش ازین گستاخ.سوزنی ( از صحاح الفرس ).کردم استاخیی که بود مرا
دیو بازیچه ای نمود مرا.نظامی ( هفت پیکر ).بطرف آن درویش که با درویشان ایشان استاخی کرده بود نظر کردند... حالش دیگر شد و در لحظه چون مشک پر باد شد. ( انیس الطالبین بخاری نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). باختیار طلب بلا دشوار است. استاخی نباید کرد. ( انیس الطالبین ). دانستم بارگاه محمدی است استاخی نکردم و آنچه شیخ ابویزید کرده بود، نکردم. ( انیس الطالبین ). من خردسال بودم در حضرت ایشان استاخی کردم سؤال کردم که در آن راه طعام خوردید فرمودند بلی. ( انیس الطالبین ). و از اوکلمه ای صادر شد که بنسبت حضرت ایشان استاخی بود. ( انیس الطالبین ). با دوستان حق استاخی نباید کرد. ( انیس الطالبین ). چون من بعنایت الهی در سیر به این مقام رسیدم استاخی نکردم سر نیاز و تعظیم بر آستانه عزّت او نهادم. ( انیس الطالبین ). || محرمی. خودمانی شدگی.

معنی کلمه استاخی در فرهنگ عمید

= گستاخی

معنی کلمه استاخی در فرهنگ فارسی

۱ - دلیری جرائ ت جسارت بی پروایی تهور . ۲ - شوخی بی ادبی . ۳ - لجاجت . ۴ - محرمی یگانگی خودمانی شدگی .

جملاتی از کاربرد کلمه استاخی

حق مرد بر زن آن است که در خانه بنشیند و بی دستوری وی بیرون نشود و به در بام نشود و با همسایگان مخالطت و حدیث بسیار نکند و بی ضرورتی در نزدیک ایشان نشود و از شوی خویش جز نیکویی نگوید و استاخی که میان ایشان باشد در معاشرت و صحبت حکایت نکند و بر همه کار بر مرداد و شادی وی حریص باشد و در مال وی خیانت نکند و شفقت نگاه دارد و چون دوست شوی وی در بکوبد چنان جواب گوید که وی را نشناسد و روی از جمله آشنایان شوی خویش پوشیده دارد تا وی را بازندانند و با شوی بدانچه بود قناعت کند و زیادتی طلب نکند و حق وی را از حق خویشاوندان مقدم دارد و همیشه خویشتن پاکیزه دارد، چنان که صحبت و معاشرت را بشاید و هر خدمتی که به دست خویش بتواند کرد بکند، و با شوی به جمال خویش فخر نکند و بر نیکویی که از وی دیده باشد ناسپاسی نکند و نگوید که من از تو چه دیده ام؟ و هرچه زمانی بی سببی طلب خرید و فروخت نکند و طلاق نخواهد که رسول (ص) می گوید، «در دوزخ نگریستم، بیشتر زنان را دیدم. گفتم چرا چنین است؟ گفتند زیرا که لعنت بسیار کنند و از شوی خویش ناسپاسی و گله کنند.»
و مشتی اوباش‌ درهم شده بودند و ترتیبی نه، و هر کس که میخواست استاخی‌ میکرد و با طغرل سخن میگفت. و وی بر تخت خداوند سلطان‌ نشسته بود در پیشگاه صفّه، قاضی صاعد را بر پای خاست و بزیر تخت بالشی نهادند و بنشست‌ . قاضی‌ گفت: زندگانی خداوند دراز باد، این تخت سلطان مسعود است که بر آن نشسته‌ای، و در غیب چنین چیزهاست و نتوان دانست که دیگر چه باشد. هشیار باش و از ایزد، عزّ ذکره، بترس و داد ده‌ و سخن ستم رسیدگان و درماندگان بشنو و یله مکن‌ که این لشکر ستم کنند، که بیدادی‌ شوم باشد. و من حقّ ترا بدین آمدن بگزاردم و نیز نیایم که بعلم خواندن‌ مشغولم و از آن بهیچ کار دیگر نپردازم. و اگر با خرد رجوع خواهی کرد، این پند که دادم کفایت باشد. طغرل گفت: رنج قاضی نخواهم بآمدن بیش ازین، که آنچه باید به پیغام گفته میآید. و پذیرفتم که بدانچه گفتی کار کنم. و ما مردمان نو و غریبیم‌، رسمهای تازیکان‌ ندانیم، قاضی به پیغام نصیحتها از من بازنگیرد. گفت: