احقر

معنی کلمه احقر در لغت نامه دهخدا

احقر. [ اَ ق َ ] ( ع ن تف ) حقیرتر. خُردتر. کوچکتر. || خوارتر: احقر من التراب.

معنی کلمه احقر در فرهنگ معین

( اَ قَ ) [ ع . ] (ص تف . ) حقیرتر، کوچکتر، خردتر، خوارتر.

معنی کلمه احقر در فرهنگ عمید

حقیرتر، کوچک تر، خوارتر.

معنی کلمه احقر در فرهنگ فارسی

حقیرتر، کوچکتر، خوارتر
( صفت ) ۱ - حقیرتر کوچکتر خردتر خوارتر . ۲ - در تخاطب و تحریر گوینده و نویسنده از خود به ( احقر ) تعبیر کند . یا احقر انام . ۱ - کوچکترین مخلوق . ۲ - در تحریر نویسنده از خود بدین ترکیب تعبیر کند .

معنی کلمه احقر در ویکی واژه

حقیرتر، کوچکتر، خردتر، خوار

جملاتی از کاربرد کلمه احقر

بنده خاندان مصطفوی احقرالساده صادق العلوی
ذره از آن گاهی در نظر آید و گاهی نیاید که وجودش بین العدم و الوجود موقوفست گاه هم با آفتاب در عالم او حاضر شود و گاه از سایه‌ی عدم درو ناظر شود. ای درویش نه همه نایافتن از کبریا و علو بود از غایت لطافت و دقت هم بود. یکی از بزرگی در دید نیاید و دیگر از خردی در نظر نیاید این به نسبت آن احقر بود و اصغر و آن به نسبت این اعظم بود و اکبر اما هر دو در نایابی برابر باشند:
هرچه قلم خلق به دفتر زدند تهمت آن بر سر احقر زدند
خاکیان در پایه بالاتر ز جباران که مور به خرامد بر منابر گرچه از شیر احقرست
سؤال کردند از صحبت گفت: نیکوئی صحبت آن باشد که فراخ داری بر برادر مسلمان آنچه برخود می‌داری و در آنچه او را بود طمع نکنی و قبول کنی جفای او انصاف او بدهی و از وی انصاف طلب نکنی ومطیع او باشی و او را تابع خود ندانی و هرچه از وی بر تو رسد تو آن را از وی بزرگ و بسیار شماری و هرچه از تو بدو رسد احقر و اندک دانی.
به پوش چشم به موری نظر فکن که بود به دیدهٔ خرد احقر ز اکثر اشیا
زهی شاه بزرگ القاب کادنی بندگانت را به خدمت نیز اعظم نویسد ذرهٔ احقر