احباء

معنی کلمه احباء در لغت نامه دهخدا

احباء. [ اَ ح ِب ْ با ] ( ع ص ، اِ ) اَحِبّا. ج ِ حبیب. ( دهّار ). دوستان :
درد احبا نمی برم به اطبا.سعدی.
احباء. [ اِ ] ( ع مص ) نرسانیدن تیر بر نشانه.
احباء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَباء.

معنی کلمه احباء در فرهنگ معین

( اَ حِ بّا ) [ ع . ] (ص . اِ. ) جِ حبیب ، دوستان .

معنی کلمه احباء در ویکی واژه

جِ حبیب ؛ دوستان.

جملاتی از کاربرد کلمه احباء

مخفی نماند که از تمام محبت برادران «وفا» است، و آن عبارت است از پاسداری محبت و لوازم آن و مداومت بر آن در حال حیات محبوب و بعد از ممات او، به دعا کردن از برای او و محبت به اولاد و بازماندگان و دوستان او و ضد وفا، جفاست، که عبارت است از قطع دوستی یا کوتاهی در بعضی از لوازم آن در حیات محبوب یا ممات او نسب به اولاد و احباء او و محبتی که در آن وفایی نباشد فایده ای بر آن مترتب نمی گردد، زیرا فایده محبت در راه خدا در آخرت عاید می گردد و هر وقت محبت منقطع می شود ضایع می گردد.
اذا المرء لم یعرف مصالح نفسه و لاهوما قال الاحباء یسمع
سید نورالدین حسینی الهاشمی شیرازی (زاده ۱۲۷۴ _ درگذشته ۲۳ بهمن ۱۳۳۵) ،روحانی، فقیه و مرجع تقلید شیعه بود. الهاشمی نویسندة کتاب‌های «اس‌الاصول»، «بنیان‌الاصول»، «اصول‌الفقه»، «احکام‌الانام فی شرح شرایع الاسلام»، «رقائق‌الحقائق»، «ترکیب‌الاجسام در طبیعیات به معنی الاعم»، «شکست کسروی»، «کتاب الحساب»، «تحفه الاحباء فی لیله الغراء» و... بود. موقعیت دینی، علمی، اجتماعی و سیاسی سید نورالدین حسینی شیرازی به اندازه‌ای بالا بود که از وی با عنوان نائب‌الامام یاد می‌شد.
دید چون خامس اصحاب کسا قدوه اولاد رسول دوسرا سرور و سرخیل تمام شهدا خسرو مظلوم جگرتشنه حسین کفر جهانگیر شده کرد علم قد رسا همره هفتاد و دو تن یاور و انصار و احباء و جوانان و برادر همه بگرفته بە کف سر زن و فرزند به همراه روان شد ز وطن در سفر از یثرب و بطحا به سوی وادی پرخوف و خطر معدن اندوه و غم و درد و بلا کرببلا کوفت در آن بادیه با شور حسینی ز نوا شاه حجازی به عراق از پی ارشاد مخالف همه طبل ابدی از پی اثبات وجود احدی کرد اساس صمدی کوکبه لم‌یلدی رایت کفواً احدی سخت در آن ناحیه برپا و به گلبانگ بلند از در انکار علیرغم شیاطین ستمکار فرو ریخت به هم قائمه شرک و هواپویی کفار و ثناگوی صنم جوی سیه‌نامه بدبخت پی دعوی ثارالهی خویش بشست از سر و جان و بدن و مال همه دست و به شادی نظر از غیر خدا بست و بی رویت دیدار جمال ازلی دیده حق بین نگشود از سر تحقیق بدان پایه رسیدش ز وفا کار که بعد از همەی یاور و انصار فدا کرد چو عباس وفادار و علمدار رشیدی و به مانند علی اکبر و اصغر پسری را که ندیده است و نبیند به جهان چشم فلک دیده انسان و ملک تا به صف حشر چنان تازه جوانی و چنین کودک شش ماهه بی‌شیر به عالم پسری در فلک منزلت و مرتبه رخشان قمری هر دو گل گلشن باغ نبوی هر دو نهال چمن مرتضوی کوکب رخشان سپهر علوی همچو خلیل از سر تسلیم و رضا کرد فدا جان و سر هر دو به درگاه خدا راند به جایی فرس شوق به امید لقای پدر و جد و برادر که بزد همچو علی دست یلی را به سوی قبضه شمشیر کشید آه جهانگیر که ای تیغ ز بس جای نمودی به غلاف و ننمودی ز پی سرکشی اهل خلاف از دل و جان رو به مصاف این همه طغیان به میان آمد و دین رفت به یک بار ز دست و ز درنگ تو گرفت آینەی شرع نبی زنگ ایا تیغ دودم نه قدمی جانب میدان جهاد از پی تخریب اساس هوس اهل ستم تا که ز نو تازه کنی رسم عبودیت حق دهر پرآوازه نمائی ز هدایت به سوی رب فلق روی خلایق کنی از طاعت ابلیس به حق طی کنی این زشت ورق را پس از آن سر به سوی کوهه زین هشته و افراخت به میدان بلا قامت مردی قد مردانگی از بس که زد و کشت از آن طایفه یاغی مردود تو گفتی که خلیل آمده بهر جدل لشکر نمرود به مانند پدر آن پسر حیدر صفدر به صف کفر در انداخت شکستی و برافروخت در آن واقعه دستی که فراموش نمودند جهان جمله ز جنگ احد و بدر و حنین خیبر و احزاب و تبوک و صف صفین سرلشگر برانگیخته از کرب و بلا رفت سوی کوفه در آن حال بیفتاد ز گردون بسر زین سمند پسر فاطمه آن رقعه سبزی که در او بود همان عهد که در عالم دربست حسین همره یزدان که کند بذل و تن و جان و سر خویش نهد بر سر پیمان ز وفا کرد تهی پا ز رکاب و به سر خاک غریبانه سر بی‌کسی خویش نهاد، از سر خصم و دغا شمر برآورد به کین دست ستمکاری و با خنجر خونخوار چه گویم که چسان کرد جدا از بدن سبط نبی بهر عداوت سر مهر افسر و آنگاه سنان زیب سنان کرد چسان آن سر ببریده عطشان ز قفا را.
و قال ذوالنون: اقبح الغفلة بالالباء والعلة بالاطباء والسلوة بالاحباء. شیخ الاسلام گفت: که عبداللّه بستی گوید، کی جنید گفت: ارمرد این سخنان ما از وراء هفتاد پرده قبول کند، آخر از اهل آنست.
ننسی عهودا مضت من قبل فرقتنا انتم و نحن احباء و اخوان
قدا ذاق من العدی الاحباء فی غیبته سبطک المصائب
و قال یحیی بن معاذ: «أطع ربک و لا تفرق من الموت و لا تستوحش لفراق الاحبّة، فلیس من تفارق من الاحباء اعز علیک ممن تقدم علیهم» و قال لقمن لابنه، یا بنی امر لا تدری متی یلقاک فاستعد له قبل ان یفجأک و فی معناه انشد: