ارجاف

معنی کلمه ارجاف در لغت نامه دهخدا

ارجاف. [ اِ ] ( ع مص ) خبرهای دروغ افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ).. خبرهای نادرست گفتن. هو انداختن. سخنان دروغ گفتن. خوض کردن در خبرهای فتنه و مانند آن. ( منتهی الارب ). خبر بد گفتن : پشت بغزنی و هندوستان کردن ناصوابست وز دگر سو به ارجاف خبر افتاد که علی تکین گذشته شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453 ). || بلرزه درآمدن ، چنانکه زمین. || ارجاف ناقه ؛ آمدن او مانده و سست و فروهشته گوش که می جنبید. || بکاری درشدن. در چیزی شروع کردن. درآمدن در کاری و خوض کردن در آن. ( منتهی الارب ).
ارجاف. [ اَ ]( ع اِ ) خبر که بگمان خود گویند. خبر دروغ. چیزهای دروغ. ج ، اراجیف : آن خبر بناصرالدین رسانیدند مقبول نداشت و اَرجاف انگاشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 39 ).

معنی کلمه ارجاف در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) خبرهای دروغ پراکندن ، هو انداختن ، سخنان واهی و دروغ گفتن ، با خبرهای دروغ فتنه برپا کردن ، خبر بد گفتن .

معنی کلمه ارجاف در فرهنگ عمید

۱. خبرهای نادرست و سخنان دروغ گفتن و مردم را به هیجان و اضطراب افکندن.
۲. (اسم ) شایعه.

معنی کلمه ارجاف در فرهنگ فارسی

( مصدر ) خبرهای دروغ پراکندن هو انداختن سخنان واهی و دروغ گفتن با خبرهای دروغ فتنه بر پا کردن خبر بد گفتن .
خبر که بگمان خود گویند خبر دروغ چیزهای دروغ

معنی کلمه ارجاف در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اِرجاف به کسر الف به دروغ پراکنی گفته می شود که از این عنوان در باب جهاد سخن رفته است.
ارجاف درلغت به معنای ایجاد نگرانی شدید است و مراد از آن در فقه به پیروی از قرآن کریم، پخش اخبار دروغ سیاسی یا نظامی به منظور تضعیف روحیّه مسلمانان است، مانند آنکه کسی به دروغ از اجتماع کفار برای جنگ با مسلمانان خبر دهد.
حکم ارجاف
به تصریح قرآن کریم، ارجاف حرام است و حاکم اسلامی می‏تواند دروغ پرداز را از همراهی با سپاه اسلام در جنگ باز دارد، و در صورت شرکت،از غنائم سهمی نمی‏برد.

معنی کلمه ارجاف در ویکی واژه

خبرهای دروغ پراکندن، هو انداختن، سخنان واهی و دروغ گفتن، با خبرهای دروغ فتنه برپا کردن، خبر بد گفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه ارجاف

فَکَذَّبُوهُ ای کذّبوا شعیبا فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ، ای الزلزلة الشدیدة حتی تهدّمت علیهم دورهم و ماتوا بذلک، فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ میّتین، بارکین علی رکبهم، مستقبلین بوجوههم الارض. و قیل الرّجفة زعزعة الارض تحت القدم و منه الارجاف و هو من الاخبار ما یضطرب النّاس لاجله من غیر تحقّق به.
خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد در قوم نگریست و گفت: اعیان سپاه شمااید، چه میگویید؟ گفتند: ما بندگانیم و ما را از بهر کار جنگ و شمشیر زدن و ولایت زیادت کردن آرند، و هر چه خداوند سلطان بفرماید، بنده‌وار پیش رویم و جانها فدا کنیم. سخن ما این است، سخن باید و نباید و شاید نشاید کار خواجه باشد که وزیر است و این کار ما نیست. خواجه گفت: هر چند احمد ینالتگین برافتاد، هندوستان شوریده‌ است، و از اینجا تا غزنین مسافتی است دور و پشت بغزنین و هندوستان گردانیدن ناصواب است. وز دگر سو بارجاف‌ خبر افتاد که علی تگین گذشته شد و جان بمجلس عالی داد و مرا این درست است، چنانکه این شنودم از نالانی‌ که وی را افتاده بود، رفته باشد . و وی مردی زیرک و گربز و کاردیده‌ بود، مدارا میدانست کرد با هر جانبی؛ و ترکمانان و سلجوقیان عدّت‌ او بودند و ایشان را نگاه میداشت بسخن و سیم، که دانست که اگر ایشان ازو جدا شوند، ضعیف گردد. و چون او رفت‌، کار آن ولایت با دو کودک افتاد ضعیف‌ ؛ و چنانکه شنوده‌ام میان سلجوقیان و این دو پسر و قونش‌ سپاه سالار علی تگین ناخوش است، باید که‌ آن ناخوشی زیادت گردد و سلجوقیان آنجا نتوانند بود؛ و بخوارزم روی رفتن نیستشان‌ که چنان که مقرّر است و نهاده‌ام تا این غایت هرون حرکت کرده باشد و وی را کشته باشند و و آن نواحی مضطرب گشته و شاه ملک‌ آنجا شده و او دشمنی بزرگ است سلجوقیان را، و ایشان را جز خراسان جایی نباشد، ترسم که از ضرورت بخراسان آیند که شنوده باشند که کار گروه بوقه و یغمر و کوکتاش‌ و دیگران که چاکران ایشانند، اینجا بر چه جمله است. آنگاه اگر عیاذا باللّه‌ برین جمله باشد و خداوند غائب کار سخت دراز گردد. و تدبیر راست آن بود که خداوند اندیشیده بود که بمرو رود؛ و رای عالی در آن بگشت‌ . بنده آنچه دانست بمقدار دانش خویش بازنمود، فرمان خداوند را باشد.
وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ بالکذب و الباطل، المرجف الکذّاب. قومی منافقان پیوسته در مدینه ارجافهای باطل میکردند و دروغها میگفتند در حقّ غازیان و لشکر اسلام که ایشان را بکشتند و از دشمن بهزیمت شدند، ایشان را بشکستند و دشمن زور گرفتند، ازین جنس ارجافها می‌افکندند تا در حقّ ایشان این آیت آمد. و قال الکلبی: کانوا یحبّون ان تشیع الفاحشة فی الّذین آمنوا و یفشوا الاخبار.
ارجاف کنی زکوی وصلش امروز در گوش دلم گفت که نومید مباش
و ما اثبت هذه البیات عبثا لاناقد کنا منذسنین نیف علی سبعه و ثلثین نخدم علی اعتاب الدوله العلیه العالیه بقلوب صادقه و نیات صادفیه و جنوب عن المضاجع متجافیه ما امرنا بشغل و خدمه ولاد عینا لدفع مهمه الاقمنابه فی الساعه و عجلنا الیه بالسمع و الطاعه غیر بالین بالبرد والحذ اهلین آملین من عن النفع و الضربل مخلصین لربناالدین السار حین فی مسارح الیقین نسرع الیه فی المبادرین و نشتاق الی قربه فی المشتاقین وندنو منه دنوالمخلصین التهینا تجارع ولا لهوعن ذکره و لاتشعلنا ملامه ولاعی عن امره نلزم الخدمه فی اللیل و الیوم و لاتاخذنا سنه ولانوم الی ان نجمت فتن الروس فی ثغورالملک المحروس و ظهرالفساد فی البر و البجر و قد کان والدنا السعید فی ناحیه من هذا الامر و و مقام سنی من حضره القراب و محل رفیع من الفراغه والا من فلما احس بعذاالامر و رجع الحجافل عن الحرب قبل الارض و شمر للعرض و استاذن من السلطان واقبل نحو آذربایجان و نحن الیوم فی العدد اغنیاء عن المدود ابونا شیخ کبیر و حسبنا الله و نعم النصیر فکنا فی اجتماع کعقدالثریا و اعتداد کمقولات الاعراض و افلاک السماء و الشیخ البسه الله حلل النور و اقامه فی دارالسرور کالواسطه فی انتظام العقدو العاشره فی المقولات العشره و المدبر فی السموات التسع لم یزل ینتظم عقودنا منه و تتقوم وجودنا بو یستقیم مدارنا بامره فصرها عشره کامله و دمنا مادام وجوده و فاض علینا بره وجوده کالعقول العشره و النفسوس المبشره ندبرالامر و نودب الدهر و نسارع فی الخیر ولانستمد من الغیر بل یعاضد البعض و نباعد عن الخلف و النقض و کان الشیخ یکونا فی کل الامور و نحلظه فی الغیب و الحضور و نتبعه فی الشده و الرخاء و نخدمه بالرغیه و الرضاء فولی بعضنا امر ضیاعه و ریاسه زراعه و خلف البعض فی حضره العلیاء لدفع مکایدالاعداء و اقام باقین فی حضره نیابه الملک و سده ولایه العهد و جعلهم نوابا لنفسه اسبابا لامره فمانام نفرالاقام نفر و ماغاب احدالا حضر اخر و متی کثر اعداد الاعوان تقل خطوب الزمان و تکل اسهم الرماه اذا احترس و فورالحماه فما زلنا فی انعم العیش و اسدالحال فائزین بالمآرب و المال جاهدین فی طریق الخدمه خادمین لاعتاب الدین و الدوله نبدل الجد والجهد و نستحلی المشقه والجهد فی ازاحه الکفر و ازاحه الخلق وادامه العدل و اقامه الحق و ردنا الثغور فرانیا الامور واهیه القوی منفصمه العری مهدومه الارکان معدومه الاعوان و الناس کانهم جراد منتشر یقولون یومئذ این المفروالطغاه مقبولن علی البلاد مکثرون فیها الفساد فهنهضنا بالستعمال الرای و فتحنا اجنحه الکفر و عجلنا فی ترتیب الکتب و الکتائب و تسئیر الرسل و الرسایل و تسحیدالمعابل و تشیید المعاصل و المقاول و المعاول و خضنا بحارالمهالک و غمارالمعارک مستبدین بطاعه السلطان مستمدین من ربناالرحمن نعض قوما باللسان و نهز قوما بالاحسان و نستعبد برا بالبر و نسنقبل نسترد شرا بالشر و لانقعد عن سعی و لانقصر عن شیء من ماله الاهواء و القلوب وازله الامراض والعیوب و اقاله العثرات و الذنوب و کثیرا ممایعلمه علام الغیوب حتی استقام اودالامر و سدت ثقب الثغر و سکن جاش العبادو اجتمع شمل البلاد و مالت قلوب الناس و ذهبت بواعث الوسواس ورقی خراج المملک علی وفق منهاج العدل من عشرات الالوف الی احاد الکرور فاخذنا من اموال الناس ما تطهرهم و تزکیهم بلاتکلیف شاق و تکلف و مشاق بل بالطوع و الرضا و فتاوی دارالقضاء و امضاء العدول و الملماء ثم اقبلنا بعد ذلک الی دول الاطراف و دعوناهم بالود ولایتلاف واستعنا من ربناالمعین لتالیف قلوبهم مع المسلمین فاجبوا الدعوه و ارادو لالفه و ارسلو السفراء و راسلو الامراء واهدوا الی الحضره العلیا هدایا من الاف الصرر و شفاف الدرر و امعه و اثواب واسلحه و اطواب و کثیرا مماتحتاج بها من المعدات و بالعزوالنصر بکل مارجونا منه واملنا عنه فرای والدی السعید ان یحدث بکده الاکید معاقل و حصونا فی ثغور الملک و کتائب جنود یعارض العدو بالمثل فقصرت عن ذلک همه القوم و شحذوا السنه الطعن و اللوم فظل یدعوهم بالبصاره و التبصر و یغرونه بالغوایه والتنصر الی ان قالو هووالله عیسی بن مریم قدظهر ثانیاً فی الامم و التزمت قصاری همته للنصاری من امته ان یروج شعارهم فینا و یومر شرارهم علینا فید عونا الیوم بزبهم و عسدا بغیهم فلا نقبل ذلک الزی و ما نری یتبعه الا اراذلنا بادی الرای انا وجدنا آباءنا علی امه و انا علی آثارهم مقتدون فما زال یمنعه الرامقون و یهزء بالمناقون والله یستهزءبهم ویمدهم فی طغیانهم یعمهون و هو ادام الله عیشه فی عراض الجنان و اقامه فی ریاض الرضوان غیر بال باللوم والعذال مستحخف بتلک الارجاف والا قوال کانما حرضوه بما حذروه عنه و اغروه بما ازروه و نعم ماقال حسن ابن هانی: