معنی کلمه بيل در لغت نامه دهخدا
تو برزیگری بیلت آید بکار. ( یادداشت مؤلف ).چون درآمد آن کدیور مرد زفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت.رودکی.با دوات و قلم و شعر چکارست ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنگ.ابوحنیفه اسکافی.بیل نداری گل صحرا مخار
آب نیابی جو دهقان مکار.نظامی.برکنم از زمین دل بیخ امل به بیل غم
خار اجل ز راه جان برنکنم دریغ من.خاقانی.دل بسر بیل غم درخت طرب را
بیخ و بن از باغ اختیاربرافکند.خاقانی.سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.سعدی.یکی آهنین پنجه در اردبیل
همی بگذرانید پیکان ز پیل.سعدی.- بیل خوردن ؛ کولیده شدن. شیار شدن : این باغ امسال بیل نخورده است. ( یادداشت مؤلف ).
|| پارویی را گویند که کشتی بانان بجهت راندن غراب سازند. ( برهان ). چوبی که کشتی را بدان در آب برانند. ( شرفنامه منیری ). تخته ای باشد بر هیأت بیلی که بر سر چوبی نصب نمایند و کشتی و امثال آن بدان برانند و آن را بیله نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ سروری ) ( از رشیدی ). چوبی که به یک سر آن قطعه های تخته وصل کنند و کشتی و «غراب » را بدان میرانند. ( غیاث ). تخته ای است به هیأت بیل که بر سر چوبی نصب کنند و کشتی و غراب را برانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آلتی مانند پاروب که کشتی و قایق را بدان رانند. ( ناظم الاطباء ). بیل کشتی. خله. فَیَه. مجذاف. مجذف. فَه. مجدف. پاروی کشتی رانی. ( یادداشت مؤلف ). غاروف. مغدف. مقذف. مقذاف. بیل کشتی رانی. ( منتهی الارب ): بلیج السفینة؛ بیله کشتی ( معرب است ). ( منتهی الارب ). مؤلف در یادداشتی نویسد بیل آلتی از آلات ملاحان است یا دنبال کشتی و نمیدانم چیست و آن غیر خله و پارو باشد. آنگاه این دو شعر عسجدی و منوچهری را بشاهد ذکر کرده است :