معنی کلمه اضراب در لغت نامه دهخدا
اضراب. [ اِ ] ( ع مص ) اضراب مرد در خانه خود؛ اقامت کردن در آن. ( از اقرب الموارد ). اقامت ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مقیم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ). مقیم شدن به یک جا. ( غیاث ). || اعراض کردن از کسی. ( از اقرب الموارد ). برگشتن از کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رو گردانیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). روی بگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || اضراب قوم ؛ پَشَک افتادن بر ایشان. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )؛ شبنم افتادن بر آنان. ( از اقرب الموارد ). || اضراب سَموم آب را؛ جذب گردانیدن درآن چنانکه زمین را سیراب کند. ( از اقرب الموارد ). جذب گردانیدن و خشک کردن باد گرم آب را در زمین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اضراب خبز؛ پخته شدن نان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سر فروافکندن و خاموش بودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سر فروکردن. ( غیاث ). سر فروافگندن و خاموش ماندن. ( آنندراج ). چشم در پیش افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). اِطراق. ( اقرب الموارد ). || برافکندن گشن را بر ماده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نر بر ماده افکندن. ( غیاث ). بگشنی فرادادن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). با شتر فرادادن شتر. ( زوزنی ). || رسیدن سرما کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کسی را زدن فرمودن. ( آنندراج ). بر زدن کسی داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || سیر گردانیدن. || پدید گردانیدن مثل. ( غیاث ). || در تداول نحویان ، عبارت است از روی گردانیدن از چیزی آنگاه که بدان روی آورده باشند، مانند: ضربت زیداً، بل عَمْراً. ( از تعریفات جرجانی ). و صاحب کشاف آرد: در نزد نحویان عبارت از اعراض از چیزی پس از اقبال بر آن است و فرق میان اضراب و استدراک دراستدراک بیان شد و بنابرین معنی اضراب گاه ابطال چیزی است که پیش از آن آید و گاه بمعنی انتقال از مقصدی به مقصد دیگری است. صاحب اتقان آرد: لفظ «بل » حرف اضراب است ، هرگاه جمله ای پس از آن بیاید. سپس گاه معنی اضراب ابطال ماقبل آن است ، چون قول خدای تعالی : و قالوا اتخذ الرحمن ولداً سبحانه بل عباد مکرمون ؛ ای بل هم عباد. و قول دیگر: ام یقولون به جنة بل جأهم بالحق . و گاه بمعنی انتقال از غرضی به غرض دیگر دراسناد است ، چون قول خدای تعالی : و لدینا کتاب ینطق بالحق و هم لایظلمون. بل قلوبهم فی غمرة من هذا . و هرگاه پس از «بل » مفرد آید آنگاه حرف عطف است و نظیر آن در قرآن نیامده است. ( ازکشاف اصطلاحات الفنون ص 873 ). رجوع به استدراک شود.