بالاخانه

بالاخانه

معنی کلمه بالاخانه در لغت نامه دهخدا

بالاخانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) اطاقی در طبقه دوم عمارت دوطبقه. اطاقی که بر پشت بام سازند. ( از آنندراج ).اطاقی که فوق اطاق دیگر ساخته شده باشد. ( فرهنگ نظام ). منظر. عمارت فوقانی. ( ناظم الاطباء ). خانه طبقه ٔدوم. ( لغت محلی شوشتر ). خانه روی خانه :
از هوای قامتش تا پر شده ست
سینه صدچاک بالاخانه است.میرزاعبدالغنی ( از آنندراج ).
بالاخانه. [ ن َ ] ( اِخ ) نام قریه ای به باکو دارای معادن نفت بسیار. ( یادداشت مؤلف ).
بالاخانه. [ ن َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل که در 8 هزارگزی باختری بنجار و 3 هزارگزی راه فرعی ادیمی به زابل در جلگه واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای گرم معتدل و 1133تن سکنه. آب آنجا از رودخانه هیرمند تأمین میشود. محصول عمده آن غلات ، لبنیات. شغل مردمش زراعت و گله داری و گلیم و کرباس بافی. راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

معنی کلمه بالاخانه در فرهنگ معین

(نِ ) (اِمر. ) ساختمان کوچک با یک یا چند اتاق در قسمت فوقانی خانه و مستقل از آن . ، ~ را اجاره دادن کنایه از: عقل سالم نداشتن ، سخنان پریشان و نامربوط گفتن .

معنی کلمه بالاخانه در فرهنگ عمید

۱. خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود.
۲. اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده.

معنی کلمه بالاخانه در فرهنگ فارسی

( اسم ) خانهای که بالای خان. دیگر ساخته شود اطاقی که در طبق. فوقانی ساختمانی قرار دارد .
دهی از زابل

معنی کلمه بالاخانه در دانشنامه عمومی

بالاخانه، روستایی در دهستان ادیمی بخش مرکزی شهرستان نیمروز در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۱٬۲۱۰ نفر ( ۳۴۱ خانوار ) بوده است.

معنی کلمه بالاخانه در دانشنامه آزاد فارسی

اتاقی در طبقۀ بالای بنا؛ اتاق واقع بر بام. نیز اتاقی بر بالای سردر یا نقاطی خاص از کاروان سرا یا خانه. در کاروان سراها، بالاخانه محل اقامت و نگهبانی کاروان سرادار؛ و در خانه، غالباً مکان اقامت مهمان بوده است.

معنی کلمه بالاخانه در ویکی واژه

mansarda
ساختمان کوچک با یک یا چند اتاق در قسمت فوقانی خانه و مستقل از آن. ؛ ~ را اجاره دادن کنایه از: عقل سالم نداشتن، سخنان پریشان و نامربوط گفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه بالاخانه

مخدوم مهربان امشب اول شب مهمان قاضی جدید بودیم، گروهی مختلف از ملا و میرزا و شمشیربند و مجتهد و سوزنی و سی پاره و بنده بیچاره و میرزا محمدعلی و عبدالرزاق بیک. مجمع که منقضی شد خسته کوفته نیم جانی بخانه رسید، کمری واشد، رختخوابی میافتاد، پرده بالا رفت، در برهم خورد کسی داخل شد؛ متوهم شدم؛ از جا جستم و گفتم چه خبر است؟ گفت: کدام خبر تازه تر از این خواهد بود که میرزاها رفتند و منزل رسیدند و تو هنوز قلم برنداشته وحرفی ننگاشته ای. شب در شراب بوده ای و روز در خمار. اگر تو بلطف ایشان مغروری و از باس هراس نداری خوددان، جثه من حقیر است و اسمم افعل تفضیل کثیر؛ اگر نترسم چه کنم تاب عتاب بزرگان ندارم. مگر یادت رفته است آن روز در بالاخانه میرزا تقی مرا بالمشافهه محصل فرمودند و وصول نوشتجات بتحصیل من مقرر شد، بسم الله این سر و این چماق کافر کوب؛ یا بزن و بشکن و بکوب، یا مخواب و بنشین و بنویس. گفتم: جان من این جسارت تازه است از کجا پیدا کردی؟ گفت: از آن روز بالاخانه که مرا بر تو گماشتند؛ بهمان نشانه که آن پسره قزوینی مورچه پی زده تکلتو گذاشته شست پاش از درز جوراب در آمده؛ پائی که جاش بر سر آفتاب بود از روی رختخواب پاشنه میزد.

امشب چشم گردون کور و دیده اختر دور، به بوی آنکه در آن فرخ فرگاه غنجی سگالیم و به دست افشان و پای کوب پی بر گردن رنجی مالیم. هنگام باران بدرود یاران کردم و تا پای پله بالاخانه پویه باد بهاران گرفتم. جامه و جان تر آمده زار و نوان بر آمدم، محمد حسن هر جا گمان داشت دویدن گرفت و از هر کس نشان پرسیدن، شما را ندید و سراغی نیز نشنید. فرسوده گام و نا یافته کام باز آمد و چون من با رنج دلنگرانی دمساز بازی. چون بار خدا نخواهد از خواست ما جز راه بیهوده پیمودن چه کام آید و با چیردستی های سپهر و ستاره جز پای آسوده فرسودن چه دام گشاید. گرفتم آمدی و در راه پوئی و کام جوئی فرگاه والی و آن رامش والا همداستان شدی، با این ابر و باران و خلاب و خلیش راه گذران پای گسسته پی را نیروی گل مالی کوچه های ری کو و با رنجی چنان جانکاه رامش دیدار وی و پروای گمارش خون دل یا جام می کدام؟
این املاک در دهات زَوَرقان و واسوران، طنجران، خمین و کرمو بود و شامل یک کاروانسرا می‌شد و کل درآمد املاک و کاروانسرا در سال حدود یک هزار تومان بود. منزل سید مصطفی شامل بیرونی و اندرونی، بالاخانه‌ها، سر طویله، برج بزرگ، برج کوچک، سنگرها و باغچه بزرگ، خیابان کشی و دارای درختان مختلف میوه بود.
نخستین استاد وی در خوشنویسی ملاعلی فایضی (درگذشت ۱۰۳۶ق) بود؛ بعد از او ابوتراب از میرعماد قزوینی تعلیم خط گرفت. او خود چگونگی پیوستنش به میرعماد را چنین نقل کرده: «روزی در قهوه‌خانه نشسته بودم که مرحوم میرعماد به اتفاق رشید همشیره‌زاده‌اش، از در قهوه‌خانه گذشت. به خاطر فقیر رسید که اگر میر صفای باطن دارد، به قهوه‌خانه می‌آید. با اینکه چند قدم رفته بود، برگشته به قهوه‌خانه آمد، قهوه خورد و برخاسته گفت که در خانه ما هم اینها می‌باشد. فقیر متنبه شده، روز دیگر به منزل ایشان رفته و در بالاخانه‌ای که بر سر در بود مکان ساخته، دوازده سال حرکت نکردم، چنانکه گلیمی که در زیر من بود، جای پای من سوراخ شد».