دربستن

معنی کلمه دربستن در لغت نامه دهخدا

دربستن. [ دَ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) بستن. بند کردن. ( آنندراج ) :
دردرج سخن بگشای در پند
غزل را در بدست زهد دربند.ناصرخسرو.دربند مدارا کن و دربند میان را
دربند مکن خیره طلب ملکت دارا.ناصرخسرو.پس آدم مشتی گندم پراکنده کرد و گاو دربست و می راند. ( قصص الانبیاء ص 23 ).
میان دربست شیرین پیش موبد
به فراشی درون آمد به گنبد.نظامی.میان دربند و زور دست بگشای
برون شو دستبرد خویش بنمای.نظامی.چو مریم روزه مریم نگهداشت
دهان دربست از آن شکر که شه داشت.نظامی.در گنبد به روی خلق دربست
سوی مهد ملک شه دشنه در دست.نظامی.به افسون از دل خود رست نتوان
که دزد خانه را دربست نتوان.نظامی.برخیز و درِ سرای دربند
بنشین و قبای بسته واکن.سعدی.بفرمود تا در سرای را دربستند. ( تاریخ قم ص 202 ).
- بار دربستن ؛ کالا یا اجناس را بر هم نهادن و بستن : بروزگار متقدم چنان بودی که بیاعان بارهای کازرونی دربستندی و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ).
- چشم دربستن ؛ دیده بر هم نهادن. صرف نظر کردن. چشم پوشیدن :
زمحنت رست هر کو چشم دربست
بدین تدبیر طوطی از قفس رست.نظامی.- شمشیر به کسی در بستن ؛ شمشیر در او نهادن. او را به شمشیر زدن : دست بر دست زد [ منصور ] و آن مردان بیرون آمدند و شمشیر به بومسلم دربستند، بومسلم همچنان بر پای ایستاد و سوی ایشان هیچ ننگرید و گفت یا منصور... پشیمان گردی. ( مجمل التواریخ و القصص ).
- طمع دربستن ؛ طمع کردن : روباه... طمع دربست که گوشت و پوست او فراخور آواز باشد. ( کلیله و دمنه ).
- کمر دربستن ؛ آماده شدن :
بر آن کوه کمر کش رفت چون باد
کمر دربست و زخم تیشه بگشاد.نظامی. || بستن. سد کردن.
- در چیزی دربستن ؛ مسدود کردن :
سنان خشم و تیر طعنه تا چند
نه جنگ است این در پیکار دربند.نظامی.- راه دربستن ؛ مسدود کردن راه :
درم بگشای و راه کینه دربند
کمر در خدمت دیرینه دربند.نظامی. || چسبانیدن. چسباندن. بستن. دوسانیدن :
تیز بازاری عدلت چو فلک دید به عدل

معنی کلمه دربستن در فرهنگ عمید

۱. بستن.
۲. بستن در.
۳. بند کردن، مقید ساختن.

معنی کلمه دربستن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بستن در ( خانه و غیره ) . ۲ - بند کردن .
پیش کردن در بستن در ارتاج ازلاج اغلاق ایصاد .

جملاتی از کاربرد کلمه دربستن

طرفه را چون به غرفه پیوستند غرفه را طرفه بین که دربستند
گر اوحدی در خلوت به روی غیر ببست به روی دوست مروت نبود دربستن
و چون کارها بتمامی ساخته بودند، هر چند هوا گرم ایستاده بود، امیر قصد خوارزم کرد از راه آموی و باحتیاط برفت. و در مقدّمه محمّد اعرابی بود، او را خللی‌ بزرگ افتاد و امیر برفت و آن خلل را دریافت‌ . و دیگر روز برابر شد با آن باغیان خداوند کشندگان‌، لشکری دید سخت بزرگ که بماننده ایشان‌ جهانی ضبط توان کرد و بسیار خصم را بتوان زد؛ اما سخط آفریدگار، جلّ جلاله‌، ایشان را به پیچیده بود و خون آن پادشاه بگرفته، نیرو کردند بر قلب امیر محمود و هزیمت شدند ایشان، چنانکه همگان را بر هم‌ دربستند؛ و آن قصّه دراز است و مشهور، شرح نکنم و بسر تاریخ باز شوم که از اغراض دور مانم، این قدر کفایت باشد. و قصیده‌یی غرّاست‌ درین باب عنصری را، تأمّل باید کرد تا حال مقرّر گردد، و این است مطلع آن قصیده:
ز محنت شب هجران و اشتیاق وصال به چشم حسرت ما راه خواب دربستند
عاقبت لب ز نوحه دربستند بهر تجهیزشان کمر بستند
آن بیگانگان و بیحرمتان قدر وی مهتر ندانستند، و دیده شناخت او نداشتند، قصد جان او کردند، و جفاء وی را میان دربستند. پیران استهزا کردند، و شاعران هجو گفتند، و کودکان سنگ انداختند، و زنان از بامها خاک ریختند، و آن گه اتفاق کردند، و با یکدیگر عهد بستند که او را برداریم، و نصرت خدایان خود کنیم، تا جبرئیل آمد و گفت: ای سیّد! خیز و شهر بایشان بگذار. آهنگ غربت کن که: طلب الحق غربة.
آن که ستور را بار سبک کند و بر پشت ستور نایستد و در خواب نشود و چوب بر روی ستور نزند و بامداد و شبانگاه یک ساعت پیاده برود تا پای سبک کند و ستور سبکبار شود و دل مکاری شاد شود و بعضی از سلف که را گرفتندی به شرط آن که فرود نیایند هیچ، گاه گاه فرود آمدندی تا آن صدقه باشد بر ستور و هر ستور را که بزند بی سببی، یا بار گران برنهد، روز قیامت خصمی کند. ابوالدردا رضی الله عنه شتری به مزد می گرفت و می گفت، «ای شتر! از من به خدای تعالی گله مکن که دانی که بار بر طاقت تو نهادم.» و باید که هرچه بر ستور خواهد نهاد بر مکاری نموده باشد و شرط کرده تا رضای وی حاصل آمده باشد و بر آن زیادت نکند که نشاید. ابن المبارک بر ستور نشسته بود. کسی نامه ای به وی داد که این را به فلان جای برسان. گفت، «با مکاری شرط نکرده ام.» و در سخن فقها نه آویخت که این مقدار را وزنی نبود و در محل مسامحت بود، بلکه این دربستن از کمال ورع دانست.
نام خداوند کریم مهربان، پناه درویشان و ذخیره مفلسان، همراه باز پس ماندگان و قرّة العین محبّان، سور دل دوستان، و سرور نزدیکان. خداوندی که آئین بهشت در آئین دوستی او کجا پدید آید، نعیم دو گیتی در تجلی لطف او چه نماید، کریمی که ناپاکی ناپاکان او را ضجر نکند، جوادی که الحاح سائلان او راه بستوه نیاورد، مهربانی که ببد کرد رهی بخشیده وانستاند، آمرزگاری که بجرم امروزینه از عفو دیگینه واپس نیاید نیک عهدی که ببد عهدی بنده از گفته پشیمان نشود، لطیفی که ناشایسته بفضل خود شایسته کند، کریمی که رهی را از جنایت می‌شوید و پاک بیرون آرد، قرینی که دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید، عظیم پادشاهی، نیک خداوندی، مهر پیوندی، معیوب پسندی، راحت نمایی، دل گشایی، سرّ آرایی، مهر افزایی. آن عزیزی در مناجات خویش گوید: الهی سمع العابدون عظمتک فخشعوا، و سمع الجبابرة سلطانک فخضعوا، و سمع المذنبون رحمتک فطمعوا، خداوندا عابدان وصف بزرگواری تو شنودند گردنها بسته کردند، سلطانان وصف‌ علاء تو شنیدند از بیم قهر تو گردن نهادند، عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند.