معنی کلمه خشکار در لغت نامه دهخدا
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمه خشکار بامداد نهار.( از انجمن آرای ناصری ).خشکار گرسنه را کلیج است
با سیری نان میده هیچ است.نظامی.- خبزالخشکار ؛ نانی که از آرد خشکار ساخته اند: الخبز المتخذ من سمیذالحنطة التی وضعنا اکثر غذاء من الخشکار. ( ابن البیطار ). و یتلوه خبزالواری فی ذلک ثم خبزالخشکار. ( ابن البیطار ). قال روفس : خبزالخشکار یلین البطن و الحواری یعقله. ( ابن البیطار ).
- نان خشکار ؛ نانی که از آرد خشکار درست کرده.
|| نان ریزهای خشک که در توشه دان مسافران بود. ( از تحفة السعادة ) :
بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره
که از دریوزه عیسی است خشکاری در انبانش.خاقانی.نان میده از معده دیرتر از نان خشکار بیرون شود و نفخ بیش از آن کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || درگیلکی بنوعی شیرینی که از رشته های آرد برنج سازند و در داخل مغز گردو کنند اطلاق میشود. ( از حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع ). || خاگینه را گویند. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ).